دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۷
مروری بر داستان‌های شاهنامه؛ از کیومرث تا پادشاهی منوچهر

خراسان‌رضوی - چکیده‌ای از آنچه در ۳۳ قسمت از شاهنامه که در سال گذشته در دوشنبه‌های دانایی شاهنامه فردوسی گفته شد.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: شاهنامه سند هویت ملی ایرانیان است، خردنامه پارسی است، خردنامه‌ای که بر پایه مثلث هویت ملی ما از زبان ملی و اسطوره‌ها و حماسه‌های‌ملی و حکمت‌خسروانی داد سخن می‌دهد، شاهنامه کتاب برترین رزم‌ها و عاشقانه‌ترین بزم‌های سه دوران اساطیری و پهلوانی و تاریخی است، شاهنامه کتابی سراسر جنگ اما با اندیشه‌های صلح و در پی صلح‌جهانی برای مخاطبان سراسر ایران و جهان است.

سال گذشته طی ۳۳ هفته، در دوشنبه‌های دانایی به یکی از شهریاران شاهنامه پرداختیم و گفتیم که نخستین کیومرث آمد به شاهی، سپس فرزند او سیامک به دست بچه دیو از پای درآمد. پس از کیومرث نوه او، یعنی هوشنگ، که با هوش و فر بود به پادشاهی رسید و «آتش» بزرگترین کشف دوران هوشنگ بود، کشف آتش انقلاب و دگرگونی زندگی بشر و بشریت را به دنبال داشت، دگرگونی بزرگ در همه جوانب مختلف زندگی انسان که از گرد آمدن دور آتش و همدلی مهر شروع شد و به تحول زندگی انسان در زمینه های شکار و تنوع زندگی و تنوع خوراک و وسایل جنگی ودفاعی و.... رسید.

شهریار دیگر شاهنامه تهمورث دیوبند است که از دیوها برای آموزش و باسواد شدن انسان ها بهره برد.

اما نوبت به جمشید رسید، او ۷۰۰ سال شهریاری کرد، تمام امکانات موجود را برای انسان ها فراهم آورد:
منم گفت با فرّهٔ ایزدی

همم شهریاری همم موبدی

بدان را ز بد دست کوته کنم

روان را سوی روشنی ره کنم

نخست آلت جنگ را دست برد

در نام جستن به گردان سپرد

به فرّ کیی نرم کرد آهنا

چو خود و زره کرد و چون جوشنا

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان

همه کرد پیدا به روشن روان

بدین اندرون سال پنجاه رنج

ببرد و از این چند بنهاد گنج

دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد

که پوشند هنگام ننگ و نبرد

ز کتّان و ابریشم و موی قز

قصب کرد پر مایه دیبا و خز

بیاموختشان رشتن و تافتن

به تار اندرون پود را بافتن

و نیز دانش پزشکی و داروهای گیاهی برای سلامت انسان هارا به جامعه انسانی هدیه داد. اما غرور جمشید سبب شد که فرّه ایزدی از او دور شود و مردم هزار سال به زیر ظلم ضحاک تازی بروند، اژدهای سه‌سر سه‌پوز شش چشم که از دشت سواران نیزه‌گزار به ایران آمد و شیطان بر او مسلط شد.

ضحاک ابتدا پدر را کشت و سپس روزانه دو جوان را از بین می برد تا مار های شانه‌های ضحاک تازی از مغز آن دوجوان بخورند و آرام گردند، «جوان» نماد پویایی و رشد و زایش و توانایی در شاهنامه و اسطوره است و مغز نماد دانایی و خرد. پس اهریمن هم جوان و هم مغز را نشانه می‌گیرد و اهریمن این دو عنصر حیاتی را از جهان بشری حذف می‌کند.

کاوه آهنگر که هجده پسر او قربانی مارها ی ضحاک شده اند اولین قیام مردمی علیه ظلم حاکمان ستمگر را کلید می زند و فریدن به عرصه می‌آید.

فریدون در اول مهرماه تاج بر سر می‌نهد و مادرش فرانک به دیدار او می‌رود. فریدون از شهرناز و ارنواز که دختران جمشید هستند صاحب سه فرزند می شود که بعد از ازدواج فرزندان و آزمایش پسران آنان را به نام‌های ایرج و سلم و تور می خواند. نخستین اقدام فریدون انتخاب همسر برای سه پسر خود است.

شاه یمن نیز پس از آزمایش کردن فرزندان فریدون، سه دختر سرو ناز خود را به پیوند زناشویی ایرج و سلم و تور در می آورد، سه شاهزاده ایرانی با عروسان خود و هدایای فراوان راهی ایران می شوند.

فریدون که از برگشتن پسران آگاه می‌شود، در هنگام ورود پسران به ایران دست به آزمایش آنان می‌زند:

چُون از بازگردیدن این سه، شاه
شد آگه فِرِیدون بیامد به راه
ز دِلْشان همی خواست کاگه شود
ز بدها گُمانیش کوته شود

نقش فرزندپروری در اسطوره ایرانی از اهمیت بالایی بر خوردار است. بنابراین فریدون هنگام ورود پسران به ایران دست به آزمایش آنان می زند و به هیبت اژدها جدا جدا، راه بر سه پسر می‌گیرد و پس از آزمایش پسران آنان را به نام‌های سلم، تور و ایرج نام‌گذاری می‌کند.
آنگاه سه برادر به وصال سه دختر شاه یمن می رسند. ایرج با سهی ازدواج می کند، آرزوی نصیب سلم می شود و تور با ماه وصلت می‌کند و فریدون جهان را بین سه شاهزاده تقسیم می کند. روم و خاور به سلم می‌رسد، توران زمین و چین را به تور می‌دهد و ایران را به ایرج:

نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان

یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سیم دشت گردان و ایران‌زمین

فریدون شخصیتی که از همان آغاز تولد و بزرگ شدن و رشد کردن و در سوگ برمایه گریستن و یتیم شدن و به کوه البرز رفتن ویژه است، او تربیت جسم و جان می‌بیند تا برای مبارزه با ضحاک آماده شود.

ضحاک همان دیو پلید اهریمنی که هزار سال مغز جوانان اهورایی این سرزمین را خوراک مارهای دیوپیکر خود می‌سازد تا با آگاهی و دانایی و با نیروی جوانی که نیروی زایش و دانش جهان هستی است، دشمنی کند، به گفته خود فردوسی «تو مر دیو را مردم بد شناس».

سلم و تور اهریمن ادعا می‌کنند که فریدون در تقسیم سرزمینی اشتباه کرده و بهترین سرزمین یعنی ایران را به ایرج داده است لذا ایرج بی‌گناه را می‌کشند و سر ایرج پاک‌نهاد و مهربان را برای فریدون می‌فرستند تا فریدون فرخ در دوران پیری در سوگی بزرگ نظاره‌گر رفتار اهریمنی جهانِ پتیاره با چهره مهربان و اهورایی شاهنامه باشد.

بیاگند مغزش به مشک و عبیر
فرستاد نزد جهان‌بخش پیر
چنین گفت کاینت سر آن نیاز
که تاج نیاگان بدو گشت با

فریدون و ایرانیان در غمی بزرگ برای شاهزاده پاک و اهورایی به سوگ می‌نشینند و فریدون از خدا می‌خواهد که از ایرج فرزندی به دنیا بیاید تا به کین‌خواهی ایرج بلند شود.

کین ایرج توسط نوه او منوچهر از سلم و تور گرفته می شود. کین‌خواهی در اسطوره ایرانی جایگاه ویژه دارد. دیو آز و حسد سلم تور را به برادرکشی کشانده اما اکنون با قدرت سپاه منوچهر به پوزش روی آورده و تقدیر را بهانه می‌نمایند، گرچه دست تقدیر و سرنوشت و قضا و قدر در داستان های شاهنامه پر رنگ است، اما اسطوره ایران و حکمت خود فردوسی بر پایه خرد و خردورزی است و این عذر خواهی مورد قبول واقع نمی‌شود و منوچهر به کین‌خواهی مصمم‌تر می‌شود:

بدان گه که روشن جهان تیره گشت
طلایه پراگنده بر گرد دشت
به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رای زن سرو شاه یمن
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای نامداران و مردان شاه
بکوشید کاین جنگ آهرمنست
همان درد و کین است و خون خستنست

کین ایرج از سلم تور گرفته می شود و این آغاز دوران جنگ‌هایی بین ایرانیان و تورانیان است.فریدون، منوچهر را به سام نریمان پهلوان نام‌آور ایران سپرد و گفت «من رفتنی‌ام. نبیره خود را به تو سپردم. او را در پادشاهی پشت و یاور باش.»
سپس روی به آسمان کرد و گفت «ای دادار پاک، از تو سپاس دارم. مرا تاج و نگین بخشیدی و در هر کار یاوری کردی. به یاری تو راستی پیشه کردم و در داد کوشیدم و همه گونه کام یافتم. سرانجام دو بیدادگر بدخواه نیز پاداش دیدند. اکنون از عمر به سیری رسیده ام. تقدیر چنان بود که سر از تن هر سه فرزند دلبندم جدا ببینم. آنچه تقدیر بود روی نمود. دیگر مرا از این جهان آزاد کن و به سرای دیگر فرست».

آنگاه فریدون منوچهر را به جای خویش برتخت شاهنشاهی نشاند و به دست خود تاج کیانی را برسر وی گذاشت:

فریدونش فرمود تا برنشست
ببوسید و بسترد رویش به دست
پس آنگه سوی آسمان کرد روی
که ای دادگر داور راست‌گوی
تو گفتی که من دادگر داورم
به سختی ستم دیده را یاورم
همم داد دادی و هم داوری
همم تاج دادی هم انگشتری
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از بر تخت زر با کلاه

منوچهر در شهریاری از فریدون فرخ پیروی می‌کند و فریدون که نماد داد و دهش در شاهنامه است و با مشک و عنبر سرشته نیست، پس از دوران طلایی شهریاری به جهان دیگر می‌شتاید.

«مینوچهر» هفتمین شهریار و هفتمین پادشاه پیشدادی است، دورانِ شهریاری مینوچهر صد و بیست‌سال است. او پسر پشنگ است و مادرش، دختر ایرج یعنی ماه‌آفرید است. منوچهر به کین پدربزرگش ایرج، سلم و تور را در جنگ به قتل رساند و از پادشاهان درستکار در شاهنامه فردوسی است.

ورود خاندان سام و زال و زادن رستم در دوران منوچهر اتفاق می افتد.زال از قهرمانان اسطوره‌ای ایرانی که در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر سام و پدر رستم است. سام از آنکه پسرش با موی سپید (آلبینیسم) و در رخسار پری یا دیو به دنیا آمده بود خیلی ناخرسند است به همین دلیل است تا یک هفته (باز تکرار عدد هفت) خبر تولد اورا به سام نمی دهند و زمانی که از شبستان زادن زال سپید موی را به او می دهند، این نوزاد سپید موی را لکه ننگی می داند و آور را در پای کوه قاف که محل رفت وآمد سیمرغ است می‌گذارد:

شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خرد کودک نوان
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوب‌جفت
یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پس پردهٔ تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه‌روی
تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سر به سر ناامید
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادآور آنگاه فریاد خواست
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کرده‌ام
و گر کیش آهرمن آورده‌ام
به پوزش مگر کردگار جهان
به من بر ببخشاید اندر نهان
بپیچد همی تیره جانم ز شرم

بجوشد همی در دلم خون گرم
چو آیند و پرسند گردن‌کشان
چه گویم از این بچهٔ بدنشان‌؟
چه گویم که این بچهٔ دیو چیست؟
پلنگ و دو رنگ است و گر نه پری‌ست
از این ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم بر این بوم و بر آفرین
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز


نکته مهم دیگر در دوران شهریاری منوچهر، اولین حضور سیمرغ در اسطوره ایرانی را شاهد هستیم. این حکایت از این قرار است که سام، پسر می‌خواهد، زال زاده می‌شود، سام او را پلید می‌داند و زال را از خود طرد می‌نماید سیمرغ در اسطوره ایران جلوه‌گر می‌شود. از این پس سیمرغ (سیرنگ) پرنده‌ای شگرف و اسطوره‌ای که به عنوان جلوه‌های متفاوت و خارق‌العاده در عرصه افسانه، حماسه، فلسفه، عرفان، پزشکی و به‌طور کلی در فضای فرهنگ ایرانی ایفای نقش می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین

اخبار مرتبط