به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، داستان شبح اپرا در سال 1910 توسط گاستون لويبز آلفرد لوروي فرانسوي نوشته شد. لوروي جوان كه دوران كودكيش را در نورماندي فرانسه گذارنده بود.او در پاريس و در رشته حقوق شروع به تحصيل كرد و در سال 1889 از آن فارغالتحصيل شد.
اما بعد از آن به جاي وكالت بنابر طبع ادبياتي خويش به عنوان خبرنگار در روزنامه بينالمللي پاريس ل مارتين شروع به كار كرد. شايد مهمترين اتفاق آن زمان جهان انقلاب روسيه بود كه او در هيات يك خبرنگار، موفق به پوشش دادن و پوشش خبرهاي آن شد.
اما گاستون در سال 1907 به ناگهان روزنامهنگاري را رها كرد و به طور رسمي نوشتن رمانهاي هراس انگيزش را آغاز كرد. مهمترين داستان او در اين دوران در سال 1908 با نام «راز اتاق زرد» منتشر شد. لورو اين قصه را با تاثيرپذيري از داستان ادگار آلن پوي امريكايي و سرآرتور كانون دويلز انگليسي نوشت.
اما او شاهكار ادبياتياش با نام «شبح اپرا» را در سال 1910 نوشت. اين رمان باعث شد تالورو بعد از آن حدود 6 رمان جنايي و تعليق آور ديگر و پيش از 65 رمان عاشقانه، ترسناك ديگر بنويسد.
نكته اي كه باعث شد لورو، رمان جذاب، خواندني، پرفروش و محبوب «شبح اپرا» را بنويسد اين بود كه او در يكي از ملاقاتهايش از ساختمان پاراي پاريس از اهالي اطراف آن از وجود شبحي سفيد كه ميگفتند اپرا را تسخير كرده و مرگهاي بيدليل آن حوالي را به او نسبت ميدادند،نوشت. صحنهاي كه در فيلم شوماكرو لويين هم هست و آن سقوط چلچراغي است كه از اپرا فرو مي افتد. اين اتفاق دقيقا در سال 1896 رخ داده بود و زني به نام شومت را كشته بود.
لورو به دليل سابقه خبرنگارياش و روحيه كنجكاوي كه او را تحريك ميكرد با جستوجوي كامل به وجود زير زميني هولناك و رمز آلود پيبرد كه بن مايه بسياري از لحظات رمان «شبح اپرا» شد.
كريستيان دختر با استعدادي كه آرزوي ستاره اپرا شدن را دارد، درس اپرا را پيش فانتوم (شبح) در زيرزمين اپراخانه پاريس فرا ميگيرد. شبح همواره نقابي بر چهره دارد چرا كه نميخواهد با برداشن نقاب موجب هراس كريستيان شود و اين به دليل دلباختگي او به كريستيان است. اما با ورود جواني به نام رائول دوست دوران نوجواني كريستيان همه چيز به هم ميريزد. كريستيان عاشق رائول ميشود و تراژدي انتقام شبح آغاز ميشود.
اولين اقتباس جدي از اين رمان در سال 1922 توسط دو نويسنده فيلمنامه با نامهاي رايموند شراك و اليوت كلاوسن نوشته شد. فيلم را روبرت جوليان كارگرداني كرد. فيلمي صامت و باشكوه كه از پرهزينهترين فيلم هاي زمان خويش بود. طراحي صحنه فيلم نيز به ياري فضاسازيهاي قصه آماده بود تا حضور كتاب در اين فيلم بيشتر احساس شود. اين فيلم با حمايت شديد كمپاني سازندهاش در سرانجام چهار سال پس از ساخت و در سال 1926 نمايش داده شد. فيلم از بازيگران مطرح زمان خودش نيز بهرهمند بود. حضور لان چيني و مري فيلبين نيز گواهي بر اين ادعاست و اين فيلم شايد از وفادارترين اقتباسها به كتاب لورو باشد. كتابي كه سرشار از فضايي وهم آلود، پرتعليق و شايد هم سورال بود كه خوانندهاش را تسخير ميكرد و فيلم هم انگار تلاشي براي حفظ همين علايق گاستون لورو بود. البته از نظر تكنيكي موفقيتي نصيب فيلم نشد. اما فروش بالاي آن كه شايد بيشترش به خاطر نام كتاب معروف شبح اپرا بود، سرپوشي بر ضعف هاي تكنيكي فيلم داشت.
اقتباس سينمايي دوم از اين داستان فيلمي است با كارگرداني آرتورلويين كه باز هم يك تيم از فيلمنامه نويسان آن را آماده ميكنند. اين بار كارگردان ترجيح مي دهد جنبههاي موزيكال را با در نظر گرفتن ساختار تعليق قصه اصلي مورد توجه بدهد. فيلم كه باز هم پرهزينه بود و طراحي صحنه بينظيري هم داشت در واقع خارج از نگاه پر تعليق لورو بود. هيجاني كه شايد همان روح روزنامه نگاري گاستون لورو در كتابش داشت در اين فيلم چندان به چشمنيامد و صرفا بايد آن را اثري سرگرم كننده دانست.
اما فيلم سوم داستان جالبي دارد. اين فيلم را ترنس فيشر كه كارگرداني با علايق ساخت در ژانر ترسناك است، ساخت. فيلمنامه را اين بار يك نفر (جان الدر) نوشت. شايد اين فيلم را بايد از بهترين اقتباسها از كتاب لورو دانست. تصور نزديكي كتاب و فيلم در برخي صحنهها بسيار آسان است هرچند كه نگاه انساني هر دو نفر (فيشر ولورو) در هر دو اثر كاملا مشخص است. ريشههايي كه نه در دستان كريستيان بلكه در چشمان مرموز مرد نقابزده قصه يا همان شبح اپراست.
شخصيتي كه همانند كتاب باعث ميشود تا مخاطب با او همذات پنداري كند و او را قهرمان خود بداند. شبح اپرا نه يك بيمار رواني موسيقيايي بلكه انساني است، عاشق كه كريستيان و اپرا را نهايت يك پايان خوش براي پايان اين اپراي طولاني زندگي خويش ميبيند و پس از اين رويا را خونبار ميسازد.
ترنس فيشر اين كار را بعدها بهترين اثر خود خواند و اين نظري است كه بسياري از منتقدان نيز درباره اين فيلم داشتند، نگاه مدرن لوروي فرانسوي در اين اپراي ترسناك مرموز گويا نيازمند بازسازي يك شخصيت متناقض افسانهاي است، در واقع بايد گفت كه يك ديو و دلبر دوباره كه گويا ميخواهد از ميان روابط سخت پيچيده و گاه تاريك انسانها و از دل رقابتهايي خونين سر برآورد.
به هر حال نزديك به چهل سال بعد، داريو آرجنتو كه در ژانر ترسناك قابليت هايش را نشان داده بود در سال 1998 به همراه ژرار براش اقتباسي تازه از اين رمان كه نزديك به نود سال از خلق آن مي گذشت،انجام دادند. براش كه فيلمنامه موفق «ماه تلخ» را براي پولانسكي نوشته بود. اين بار هم به سراغ مايه هاي روانشناسي قصه ميرود و قصه را نه از ميان اپرا بلكه از ميان زيرزمين تاريك شبح اپرا خانه كه اين بار ماسك نمي زند روايت ميكند.
اين فيلم به شدت به نفوذ يك بيماري تلخ رواني در وجود شبح انگشت ميگذارد و او را يك موجود از دست رفته ضد انساني معرفي مي كند كه با هنرمندي تمام موسيقي مينوازد و البته قهرمان موجودات دنياي تاريك خودش است. شبح لورو اين بار يك ديو كه پس زمينه انساني دارد، نيست. يك دلباخته رواني است كه براي پايان تراژدي خود به كريستيان جوان نياز دارد. جالب اين جاست كه فيلم حتي لحظاتي طنز هم ميشود تا شايد مخاطب را وارد فضاي رواني آن كند.
در اين فيلم بازيگراني چون جوليان سندز، آريا آرجنتو (دختر كارگردان)، آندره آدي استفانو و... بازي كردند.
اما آخرين فيلمي كه براساس اين رمان ساخته شد، اقتباسي بود از نمايشنامه لويد- وبر كه اقتباسي از اين قصه بود.نمايشي كه از ركورد داران برادوي و با بيش از 180 سال اجرا و بعد از بينوايان دومين نمايش پر فروش دنياست."وبر" در نوشتن فيلمنامه نيز همكاري كرد. استفاده از تكنيكهاي روز از جمله استفاده از صحنههاي سياه –سفيد براي روايت گذشته، فيلمبرداري استثنايي «جان ماتيسن» و بازيهاي خوب بازيگران از نكات برجسته فيل هستند.اين اقتباس شايد موزيكالترين فيلمي باشد كه براساس رمان لورو ساخته شد.
برايان دي پالما هم در سال 74 فيلمي به نام شبح بهشت ساخت. فيلي كه گويا يك مهماني ترسناك بود براي حضور شخصيتي كه ملهم از شخصيت شبح اپراي لورو، گوژپشت نتردام، بيمار رواني هيچكاك و... بود. اما در فيلم هيچ اشاره اي به اقتباس از كتاب لورو نشده بود. شركت يونيور سال كه صاحب امتياز شبح اپرا بود، كمپاني سازنده فيلم يعني فاكس قرن بيستم را مجبور به پرداخت غرامت هنگفتي كرد و اين به خاطر شباهت بينظير قصه و دو شبح بود.
اين شايد تنها دعواي مالي تاريخ دنيا بر سر شباهت شخصيت دو ديو باشد.ديوي كه عاشق موسيقي و اپراي پاريس و ديو ديگري كه شيفته كريستيان جوان است.
شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶ - ۱۶:۰۶
نظر شما