مسير سبز در سال 1999 براساس اقتباس ادبي از داستاني به همين نام اثر «استيون كنيگ» بر پرده سينماهاي جهان به نمايش درآمد. استيون كنيگ نويسنده اي است كه ركورد اقتباس ادبي از روي آثار او شكسته شده است.
به سياق نويسندگان هم دورهاش او هم با روزنامهنگاري وارد وادي ادبيات شد و شانس خود را در اين عرصه آزمود.
كينگ در سال 1966 اولين قصه خود را با نام "سقف شيشهاي" نوشت. هنگامي كه چهار سال بعد از دانشكده فارغالتحصيل شد و چندي بعد اولين اثر خود را با نام "Carrie" كه در همان روزهاي آغازين چاپش به ركورد بينظيري رسيد را منتشر ساخت.
از همان زمان بود كه كنيگ داستانهاي زيادي را نوشت و در دنياي ادبيات وحشت و تخيل گوي سبقت را از بقيه نويسندگان مدرن ربود.
گرچه او نويسنده كتابهاي بازاري و با جلد ارزان قيمت بود اما داستانهايش به هر حال داراي حس تعليق و وحشت جذابي بودند و شايد همين ماورايي بودن قصه كه همراه با نوعي سرگرمي خاص ادبي بود باعث موفقيت آثار كنيگ در ميان مخاطبانش شده بود.
اما فيلمسازان هم چندان از قصههاي او غافل نشدند و آن قدر از آثار كنيگ فيلم ساختند كه نام او را به عنوان نويسنده اي كه ركورد اقتباس از آثارش شكسته شده، ثبت شد. تاكنون بالغ بر 50 فيلم براساس داستان هاي كينگ ساخته شده است.
شايد مطرحترين كارگرداني كه براساس داستاني از استيون كينگ فيلمي ساخته، «استنلي كوبريك» باشد كه با ساخت فيلم ديدني درخشش، داستان كينگ را با تكنيكهاي ناب سينمايي تلفيق كرد.
در اين فيلم كه "جك نيكلسن" به زيبايي هرچه تمامتر ايفاي نقش ميكند، كوبريك فضايي تعليقدار داستان كينگ را با پس زمينهاي روانكاوانه تلفيق ميكند و به كمك قدرتهاي فرماليتي كه در سينماي او موجود است به ارايه روايتي قدرتمند ميپردازد.
اما مسير سبز از آن جهت مهم است كه هم مورد توجه هواداران سينماي عامه پسند قرار گرفت و هم توانست نظر هواداران سينماي مولف و متفكر را در تمام جهان كسب كند.
مسير سبز كه روايتي است از مسايل يك انسان ماورايي كه توان شفا و كمكرساني غيرطبيعي را به انسانها دارد. قديسي كه در هيبت يك انسان تنومند كه او را از بقيه جدا ميكند و در اقليت قرار ميدهد و هيولايي سياه رنگ كه آن هم اشارهاي به متفاوت بودن آن است.
فيلم را "فرانك دارابانت" كارگردان فرانسوي و سازنده اثري چون «رهايي از شوشنك» كارگرداني كرده است.
فيلم رهايي از شوشنك نيز اقتباس ديگري از دارابانت از داستان كوتاه ديگري از استيون كنيگ بود كه آن هم در جاي خود به موفقيت رسيد و توانست نام دارابانت را به عنوان كارگردان با استعداد نو رسيده جوان ديگري كه در هاليوود قدم گذاشته بر سر زبانها بيندازد.
دارابانت در 28 ژوئن سال 59 در مونته بليارد فرانسه متولد شد. قبل از آن كه نخستين فيلمش را در سال 94 رهايي از شوشنگ كارگرداني كند، از سال 83 فعاليتش را در مقام فيلمنامه نويس آغاز كرد. زني در اتاق نخستين فيلمنامهاي بود كه با اقتباس از يك اثر ادبي نوشت. در سال 89 فيلمنامه مگس را با همكاري مايك گاريرو و جيم وكن ويت براي كريس والاس نوشت.
كنيگ و دارابانت دوستان دوران جواني هم بودند و وقتي كه درابانت فيلمنامه زني در اتاق ا با اقتباس از داستاني از كنيگ نوشت او ترديدي نكرد تا امتياز ساخت آثارش را به او منتقل كند و رهايي از شوشنگ و مسير سبز، هم پاسخي شايسته از سوي فرانك به دوست قديمياش كنيگ بود.
اما قصه فيلم كه روايت غيرطبيعي از حضور جان كافي در زندان است و تاثيري كه او بر اطرافش تا زمان اعدام ميگذارد. حضور موش به عنوان نماد غريزي انساني به تلطيف شخصيت قديسه اي كافي ميآيد. او كه پل را انساني ذاتا خوب و نيك سيرت ميبيند و البته در استفاده از زندگي زمين ناتوان، به او كمك مي كند تا فاجعه مرگ را از نگاهي ديگر بنگرد.
مسير سبز البته كه فيليم در ستايش زندگي و در حمايت از باورهاي انساني در زندگي پر هراس است كه هر لحظه آن امكان ايجاد مرگ، اتهام و تشويق است.
فيلم مسير سبز هر چند كه داستان فرازمينياش را با تكنيكهاي معمول هاليوودي مثل اشك و آه و كمدي و خشونت و... تركيب كرده است، اما در نهايت به شدت تاثيرگذار است.
از ديگر نكات مهم فيلم بازي تام هنكس و دانكن در نقش پل و جان كافي است كه اين دومي با خلق معصوميتي بينظير در نقش كافي تماشاگر را از همان لحظات آغازين ورود به زندان داراي موضع همذات پنداري با شخصيت محبوب كارگردان ميكند.
گويي رابطه زندان و زنداني از نظر دارابانت به مقدار زيادي جذاب و دوست داشتني آمده است كه هر دو فيلم اقتباس او به اين قصه ميپردازد.
رهايي از شائوشنگ همه به رستگاري و تسخير ناپذيري روح بشري ميپردازد و در مسير سبز نيز قصهاش را به روياي رستگاري در طول مسير سبز اختصاص ميدهد.
بايد اين فيلم را اثر ممتاز و ويژهاي در خيل آثار سينمايي ژانر «زندان» محاسبه كرد و در مقايسه با آثاري چون پرنده "باز آلكاتراز" و "قدم زدن مرد مرده" و "ميخواهم زنده بمانم" فيلمي است كه آسانتر با مخاطبش رابطه برقرار مي كند.
مسير سبزي در واقع فيلمي تراژيك است اگر به ناگزير بودن پايان آن و بخش انتهايي فيلم توجه كنيم اين حس تراژيك را به راحتي احساس مي كنيم آنجايي كه دانكن از هنكس مي خواهد به عنوان آخرين تقاضا براي او فيلمي نمايش دهد كه دوست دارد.
در پايان قصه كنيگ جملهاي وجود دارد كه شايد فلسفه نهايي آن باشد: «ما همه مديون مرگيم، هيچ كس از ما انتظاري نخواهد داشت، اما گاهي اوقات، آه، خداي من، مسير سبز طولاني ميشود».
نظر شما