بررسی و نقد «من اعتراف میکنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق»-1
چرا وحید افراخته در تاریخ وزن پیدا کرد؟/ روایتهایی از مرد با نفوذ سازمان مجاهدین خلق
محمد رحمانی، پژوهشگر در میزگرد بررسی و نقد «من اعتراف میکنم» گفت: زندهیاد مسعود دیانی میگفت این کتاب نشاندار است و از عبارتهای حزباللهی خیلی استفاده شده، با وجود اینکه میگویم همزمان خیلیها میگفتند کتاب سازمان را سفید کرده است، اما خوب دیانی آن نگاه را داشت و من سعی کردم اتفاقا هر عبارتی که به کار میبرم یک مابهازای واقعی داشته باشد.
لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید قبلا چه کارهای پژوهشی انجام دادید؟
محمد رحمانی: شروع کار حرفهایم با کار مطبوعات بود، مثل دوستان دیگر به این حوزه علاقهمند شدم و در فضای زیست خودم به موضوعاتی که مرتبط به مسائل امنیتی بود، ازهمان ابتدا خیلی علاقه داشتم، یعنی در فضای روزنامهنگاریام، سعی میکردم سراغ موضوعات امنیتی بروم، به علت داستانهای جذابی که برای من داشت و برخی مواقع این داستانها برای من صرفاً امنیتی نبود، سوژههای انسانی بود. در بین همه این سوژهها، سازمان مجاهدین خلق برایم جذابتر بود، به چند علت؛ یکی اینکه بالاخره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یک منازعه خونین و جدی به وجود آمده بود و اگر دوستان به من خورده نگیرند، یک برادرکشی به معنای حقیقی کلمه رخ داده بود. خیلی از خانوادهها یک برادر پاسدار یک برادر مجاهد یا مادر مجاهد را از دست دادند که از این نمونهها زیاد داشتیم. هرچه بیشتر درباره سازمان میخواندم برایم عجیبتر بود. چرا این اتفاق رخ داده است. در بین این نمونهها، مورد وحید افراخته به علت نوع تغییراتی که در زندگیاش داشت، یعنی از خانواده غیرمذهبی برخلاف اینکه همه در خانواده مذهبی متولد میشوند، او نه، در یک خانواده غیرمذهبی متولد شده بود که در انجمن حجتیه مذهبی و یک چریک جدی میشود. این انجمنی و چریک شدن، با توجه به اینکه انجمنیها علاقهای به ورود اعضایشان به حوزه سیاست نداشتند، اگرچه بسیاری از آنها وارد این حوزه شدند، نکته مهمی بود و یک آدم مذهبی جدی، نامههایی که احتمالا در فصل اول به مادرش نوشته، گویای موضوع است.
لذا این موضوع برایم جذاب بود که سالها روی این کتاب کار کنم، من جای دیگری هم گفتم اولین بار که به مرکز اسناد رفتم و این پیشنهاد را دادم، نوزده ساله بودم. در آنجا جواد منصوری به من گفت تو هنوز سنی نداری و چه میدانی که سازمان چه بود و چه کرد؟! به او گفتم من علاقه دارم و اگر اجازه دهید اسناد را ببینم. گفت برو بیشتر مطالعه کن، فلان کتاب را خواندی، گفتم بله، فلان کتاب را. گفتم بله. طبیعتاً علاقه هم داشتم، کار رسانهای و مطبوعاتی هم میکردم، اگر یادتان باشد، آن مجموعههای رمز عبور که آن سالها منتشر میشد، هرچه درباره سازمان داشت، من مصاحبهاش را میگرفتم. اتفاقا محمد عطریانفر، يکی از لطفها و يکی از نقطه عطفهای زندگی من بودند. یادم است يکی از مواردی که برایم مهم بود، انفجار هشت شهریور بود که تازه هم کتاب «شنود اشباح» رضا گلپور که کتاب جدی بود به چاپ رسیده بود و درباره آن بحث میشد، من با او تماس گرفتم و گفتم خسرو قنبری تهرانی چه کسی است؟ توضیحاتی به همراه شماره او به من داد و من فکر میکردم میروم با قاتل شهید رجایی صحبت کنم؛ یعنی فضای ذهنی من که سنی هم نداشتم آنگونه بود. هرچه بیشتر مطالعه میکردم نگاهم به نگاه واقعگرایانه بیشتر نزدیک میشد، مصاحبه خسرو قنبری تهرانی، اولین مصاحبهاش بعد از سالها سکوت بود که آن را در نشریه رمز عبور منتشر کردیم.
بعدها گفتوگوهای دیگر در حوزههای مختلف انجام شد. طبیعتا نشست و برخاستهای زیاد با این چهرهها که سازمان را دقیق میشناختند و در آن زیست داشتند، دانش مرا عمیقتر کرد. هر چند در میان این کار، کارهای دیگر هم داشتم؛ درباره کودتای ١٢٩٩کتاب منتشر کردم و در رابطه با سیاست خارجی جمهوری اسلامی هم کتابی دارم، در کتابهای دیگری که درباره با فضاهای امنیتی بود و منتشر شد هم نقش ایفا کردم که نمیخواهم خیلی مفصل به آنها بپردازم. چرا که به نظرم درباره این کتاب صحبت کنیم بهتر است. زمان را صرف شخصیت کوچک بنده نکنیم، آقای عطریانفر هستند، زشت است من از خودم بگویم.
در بعضی از صفحات کتاب، از کلمات و اصلاحاتی استفاده کردید که حالت مبالغه دارد، مثلا میگویید خانواده بحرانزده افراخته! من هرچه نگاه میکردم، آن چه که شما از بحران میگویید در این خانواده ندیدم، یعنی خانوادهای بودند که پدر و مادر با هم مشکل و اختلاف داشتند و به تبع این اختلاف دعوا و درگیری هم وجود داشت. به نظرم با استفاده از این کلمات و اصطلاحات میخواستید کتاب را دراماتیک کنید؟
رحمانی: نه، الزاماً دراماتیککردن در کار نبود. خدا رحمت کند مسعود دیانی، قبل از چاپ کتاب را دقیق خوانده بود برای دیانی هم خیلی ادبیات مهم بود و میگفت این کتاب نشاندار است و از عبارتهای حزباللهی خیلی استفاده کردی، با وجود اینکه میگویم همزمان خیلیها میگفتند کتاب سازمان را سفید کرده، اما خب دیانی آن نگاه را داشت و من سعی کردم اتفاقا هر عبارتی که به کار میبرم یک مابهازای واقعی داشته باشد؛ مثلا اگر من در مورد خانواده بحرانزده صحبت کردیم به اعترافات وحید درباره خانوادهاش برمیگردد. اشاره میکند که پدر و مادر من، دچار دعواهای مکرر بودند و دعوا میکردند، این خود در کودکی یک بحران است یا شما خانواده افراخته را حتی بعد از این ماجرا ببینید، ناهید و برادران دیگرش، اساساً یک خانواده از هم گسیخته بودند. از برادرش هم در مصاحبه خیلی از افرادی که خانوادهاش را از نزدیک میشناختند به عنوان یک فرد لاابالی یاد شده است، حالا لاابالی نگوییم، سبک زندگی آزادی که شب به لالهزار و کافه میرفت و این حالت بود؛ برادر به این شکل و خواهرش به شکل دیگر. اساساً جنس زندگی اینها همواره آن انسجام خانوادگی را نداشته، بنابراین اگر از واژهای استفاده کردم با وسواس آن واژه انتخاب و در این کتاب نوشته شده، درست است الان حدود پنج سال از پایان نگارش کتاب میگذرد اما میتوانم بگویم آنقدر کتاب را مرور کردهایم، میتوانم در واژه واژه آن بگردم و چند ثانیه، نهایتاً چند دقیقه سندی را که مرتبط با موضوع است، پیدا کنم و خدمت شما ارائه دهم. مسعود دیانی هم خیلی به بنده کمک کرد، یعنی حتی اگر جایی کلمهای را به کار برده بودیم که صفت بود، سعی کردیم تا جایی که ممکن است صفتها را کم کنیم تا مخاطب خود به تحلیل برسد.
جناب عطریانفر ابتدای کتاب که بحث شریف واقفی است، آنجا که صحبت از به قتل رسیدن اوست! همان اول این نکته به ذهن میرسد که مؤلف خیلی قاطع تصمیم خود را گرفته و شهید واقفی را زمانی که هنوز به ما سندی ارائه نداده و به قول خودشان، رفت و برگشت به موضوع و اشخاص پرداخته، به قتل رسیده میخواند و آن کلمه شهید و مقدس، کنار میرود. شما وقتی این نکته را درباره شریف واقفی خواندید با اینکه او را میشناختید، چه برداشتی داشتید؟
عطریانفر: در ابتدا باید تشکر کنم که از ناحیه خبرگزاری ایبنا، استقبالی نشان داده شده برای تفصیل بیشتر پیرامون واقعیت این کتاب. همچنین اقدام بسیار فاخر آقای محمد رحمانی. من شناختم از رحمانی، خیلی شناخت عمیقی نیست، شاید یکی دوبار بیشتر یکدیگر را ندیده باشیم.
رحمانی: دوسه بار حضوری و ده دوازده بار تلفنی.
عطریانفر: بله، آشنایی با این جوانان دوست داشتنی، برای همین ذهن پویشگر و حضور جستوجوگری که در کشف حقیقت داشت، برایم جالب بود و هست و فکر میکنم که هم شجاعت ورود عزیزان به مباحث و هم صدق نیتی که داشتند، اگرچه ممکن است به لحاظ فکری تعلق خاطری به نحلههای فکری سیاسی هم نداشتند، اما بزرگتر از این روحیه و تعلقخاطر سیاسیشان ظاهر شدند. دوستانی داریم از جنس محمد رحمانی، از این لحاظ که فکر میکنم باید به زحمت فاخری که کشید؛ خیلی احترام گذاشت.
درباره سؤالی که اشاره کردید، نه من چنین حسی ندارم. اولاً این بار ارزشی واژگانی که ما خلق میکنیم و نسبت میدهیم، اینها مسئلهای را حل نمیکند یا یک امری را در یک هویت بزرگتری میخواهد عرضه کند که انطباقی با واقعیت ندارد یا میخواهد تحقیر کند، هر دو وجهه است و اساسا این جنبهها در حوزه تحقیق، خیلی نباید ملاکنظر باشد. بله، من از دوستان مرحوم شریف واقفی بودم و دلبستگی هم با هم داشتیم، اگرچه فاصله سنیمان زیاد بود. شاید من هفت سال از او کوچکتر هستم. او متولد 1325 یا 26 است.
رحمانی: سال تولد شریف واقفی در کتاب آمده
عطریانفر: بله مهر ٢٧ و من ٣٢ هستم، پنج سال فاصله سنی داشتیم ولی آنچه که اشاره میکنم، از باب تعلق روحی عرض میکنم، من دانشگاه که درس خواندم، دانشگاه صنعتی آریامهر آن زمان بود و علت اینکه آنجا را انتخاب کردم، چون مجید شریف واقفی به آن دانشگاه رفت، این میشود دلبستگی. نکته دوم، این عنوان دانشگاه شریف که به او تعلق پیدا کرده، از اقدامات بنده است، شاید نمیدانستید، برای اولین بار در اینجا اشاره میکنم. اگرچه امتیازش برای من نیست، امتیازش برای دکتر فضلالله صلواتی است که در کتاب آقای رحمانی هم به آن اشاره شده است، در وصف ملاقات خیلی کوتاهی که بین من و مجید در مقطعی که او در همین بحرانهای روحی و روانی نظریه مسلمانی و مارکسیستی سازمان، در این دوگانه هروله میکرد، به ملاقات صلواتی میآید، اسلحهاش را زمین میگذارد و گریه میکند و میگوید من میخواهم از این فضا بیرون بروم. صلواتی حق استادی به گردن مجید داشت و او از دوستان خیلی خوب من هم هست. فکر کنم صلواتی به لحاظ سنی ١۵ سال از ما بزرگتر باشد.
رحمانی: خود مجید هم اصفهانی بود و مزید بر علت.
عطریانفر: این سخنان مقدمهای است که این تعلق روحی و تعلقخاطر را به مجید شریف واقفی عرض کنم. من بر اساس همین، چنین حسی پیدا نکردم که از این واژهها خیلی ناراحت بشوم یا خوشم بیاید، نه اصلا اینگونه نیست، ضمن اینکه چه من خوشم بیاید چه نیاید، فکر میکنم یک محقق، یک پژوهشگر و کسی که تلاش میکند واقعیتها را تدوین کند، باید خود را از لباس وابستگی و ذهن سیاسی رها کند و بدون پیرایه، پژوهش و دست به قلم شود، مثل دوست قدیم ما حمید روحانی زیارتی نباشد که یکوقت کتابی در وصف آيت الله منتظری و آن هم با چه تعابیر بلندی نوشت و بعد چه فحش و فضيحتی از آن در میآید. (با هر چاپ مقتصیات روز لحاظ میشود.) یا نسبت به دکتر علی شریعتی چه موضعی و تعابیر اخیری که آقای رحمانی اشاره کرد به او گفته چرا نوشتی اینها را آمریکایی کشتند؟! ما باید حتما واقعیتها را از حب و بغضهایمان جدا کنیم.
در کتاب توضیح دادید که مجاهدین با خواندن چه کتابهایی ذهنیت خود را میساختند، برای مثال از کتاب «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی نام بردید. در برخی از خاطرات اعضای سازمان مجاهدین اشاره شده که بیشتر تحت تأثیر کتابهای مهندس بازرگان و علی شریعتی بودند؛ از جمله در خاطرات لطفالله میثمی که اغلب از کتابهای بازرگان یاد میکند تا حدودی هم کتابهای شریعتی. میخواهم بگویم در این کتاب، چهقدر دنبال این بودید آنها از چه کتابهایی تأثیر گرفتند؟ چون در بخشی از کتاب هم به اشاره کردید.
رحمانی: ببینید هم خود افراخته اشاره میکند هم در این کتاب ما به آن پرداختیم، جاهای دیگر هم من در مقالات و کارهای دیگر هم اشاره کردم، اول باید به تأسیس سازمان رجوع کنیم که چرا سازمان به وجود آمد، چون به هرحال وحید جزو افراد اولیه است و ۵۴ اعدام میشود، جزو بنیانگذاران نیست اما به هرحال جزو افرادی است که آن مسیر اولیه را شروع میکنند. برای سازمان نقطه عطفی در تأسیس خود دارد که ١۵ خرداد سال ۴٢ که در مطالب بیژن جزنی هم اشاره شده است و اساسا خلق مبارزه مسلحانه از این نقطه شروع میشود. تحلیل چیست؟ تحلیل این است ما با ساختاری مواجهه هستیم که اساسا هیچ اصلاح سیاسی و کنش سیاسی را نمیپذیرد و اگر مردم هم اعتراض کنند، مانند پانزده خرداد سرکوب میشوند و اساسا فرصتی برای بیان پیدا نمیکنند. حالا در این فضا، چه چیزی باعث میشود مردم سرکوب نشوند، یک فرقه پیشرو است که آن تور اختناق را پاره و یک موازنه وحشت برای نیروهای امنیتی ایجاد کند و این در واقع اساس شکلگیری مبارزه مسلحانه است. این نکته جدیدی نبود، یعنی ابداع بچههای ایران نبود. در کوبا، الجزایر و در خیلی از کشورهای مختلف دنیا، جنبش چپ با همین ایده خلق شد و مطالب متعدد تئوریکی هم داشتند و طبیعتا توقعی هم نبود که اینها دوباره بیایند و چپ را از نو اختراع کنند، پس ایرانیها هم به مطالب آنها رجوع کردند.
در این حین، دو دسته اصلی بهوجود آمد؛ یکی دسته چریکهای فدایی خلق که اصالتا چپ بودند و چپ را بدون کم و کاست پذیرفتند. یکی هم بچههای سازمان بودند که طی مطالعات خواستند از آموزههای اسلامی هم استفاده کنند و در واقع از این مسیر، به سنتز جدیدی برسند که بعضی عنوان انتقاد به آن میدهند، چه بسا این سنتز، به صورت کامل رخ نداد و ما شاهد یک سنتز ابتر بودیم، چرا که اگر سنتز کامل بود، ارجاع به گذشته پیدا نمیکرد، چند شاخه نمیشد و تغییر ایدئولوژی رخ نمیداد که حالا در مباحث هست. اینها در این مقطع که اشاره هم شد و خاطراتی که ذکر کردید، سراغ یکسری منابع اسلامی هم باید میرفتند. اسلام اینها که اسلام فقاهتی به آن معنا نبود که دینشان مطابق نظر یک فقیه باشد، چون اساسا فقها هم در آن سالها و آن بستر خیلی ورودی به این موضوع نداشتند. اساسا اگر امام را در آن مقطع زمانی جدا کنیم، فقها بیشتر دنبال احکام و مباحث این شکلی بودند، یعنی کنش اجتماعی و سیاسی نداشتند. امام هم که اساسا اعتقادی به مبارزه مسلحانه نداشت، کاری ندارم به مسئله، من درباره تاریخ بحث میکنم، نمیخواهم ارزش بدهم یا ضد ارزش بگویم، دارم نگاه فقیه آن روز را بیان میکنم.
بنابراین بچههای سازمان برای فعالیت سیاسی خودشان که بوی اسلام هم دهد، باید سراغ قرائتی از اسلام میرفتند که بعدها از آن به عنوان اسلام پویا یاد شد. این اسلام پویا، یعنی اسلامی که قرار نیست خمس را بگیرد و بکند زیر زمین تا امام زمان خود بیاید و پیدا کند، این اسلام پویا را چه کسی در آن زمان نمایندگی میکرد؟ بازرگان و شریعتی، پس رجوع اینها به بازرگان به معنای اینکه پدر سازمان محسوب نشود، نیست. در واقع بازرگان شخصیتی بود که آن زمان اسلام را با قرائت اسلام پویا به جامعه ارائه میداد و آنها که میخواستند فعالیت کنند، نیاز داشتند به چنین قرائتی. طبیعتا کتابهایی که ادبیات چپ داشت یا ادبیات چپ در آن پررنگ بود، بیشتر توجه آنها را جلب کرد.
من متأسفانه امروز میبینم بعضی وقتها نسبت به مرحوم بازرگان به علت فضای سیاسی روز، قضاوتهای نادرستی صورت میگیرد و حتی مستند ساختند و پخش کردند که مجاهدین خلق، شاخهای از نهصت آزادی است. اینگونه نبوده، بچههای نهضت آزادی که یکسری از جوانانش به این نتیجه رسیدند که نهضت آزادی پاسخگوی نیاز سیاسی و مبارزه آنها نیست و الا خوب طبیعتا در همان نهصت آزادی فعالیت میکردند، اما به مرور به یک مشی جدید و گفتمان جدیدی رسیدند که باعث شد از نهضت آزادی عبور کنند. ولی خب طبیعتا از این منابع اولیه که اسلام را به عنوان پیشرو معرفی میکند، استفاده کردند تا آن پوسته اسلامی در کنار آن هسته استراتژیک و تاکتیک چپ قرار بگیرد.
آقای عطریانفر درباره کتابهای سازمان نکتهای هست که چرا بازرگان را اینقدر پررنگ میکنند؟ در کتاب شعارهای نهصت آزادی زیاد است و همان گروه اول، نه گروه دوم روابطی هم با بعضی از افراد نهصت آزادی داشتند.
رحمانی: چون مسلمانان کنشگر سیاسی بودند طبیعتاً. اینها سراغ امام هم رفته بودند، سراغ سایر مراجع هم رفته بودند و روی خوش ندیدند و اساسا متن و منبعی هم وجود نداشت که به آن رجوع کنند.
عطریانفر: در پی تکمیل فرمایشات آقای رحمانی، ما یک تاریخ صدساله و شاید بیشتر صد و بیست سال از تحولات و تحرکات طبقه متوسطه شهری داریم که از مشروطه به این سمت میآییم، اتفاقاتی را در عرصه رفتارشناسی سیاسی و مبارزات ملت ایران و گروههای سیاسی شاهد هستیم. واقعیت این است اینها حلقههایی هستند تو در تو یا پیوسته که نسبت تنگاتنگی با هم برقرارمیکنند حتی به لحاظ زمانی و تأثیرپذیری از مبانی یکدیگر. انقلاب مشروطه، انقلابی مهم در تاریخ سیاسی ایران است، اگرچه انقلابی در لایههای نخبگانی ایران است و جامعه هشتاد درصدی؛ جامعه روستایی ایران هیچ زمان پاسخگو و پشتیبان این تکست نبودند. انقلاب مشروطه، انقلابی است متعلق به طبقه متوسط شهری، آن هم بخشی از طبقات متوسط شهری، آن هم نخبگان و برجستگانی در عرصه قدرت سیاسی، ولی آثار و طبعات خود را بر جای گذاشته است. از این نقطه که عبور کنید، به بحث جمهوریخواهی یا ابقای سلطنت میرسید، بر اساس یک نظام مشروطه در عصر انتقال قدرت از خاندان قاجار به پهلوی، مقاومتی که برخی علمای ما در برابر جمهوریخواهی کردند و خیلی عجیب است که در آن مقطع، پادشاهی را به صورت مشروطه، به آن حرمت میگذاشتند و جمهوریت را یک معنای منفی از آن تلقی میکردند. از آن نقطه عبور میکنند. تحولات سال بیست را میبینید. در ادامه نهضت ملی نفت و بعد شکلگیری جبهه ملی سپس نهضت آزادی از درون جبهه ملی خارج میشود و از جمله مجاهدین خلق، فرزند شورشی نهضت آزادی هستند!
اتفاقا در همین رابطه، با این دوست غیرخطی خودم، وحید یامینپور زمانی در شبکه افق گفتوگو میکردم. او در این قضیه مقاومت میکرد، برای کوبیدن نهصت آزادی و مرحوم بازرگان، مدام از این جمله استفاده میکرد. من در گفتوگوی زنده هیچگاه نخواستم خیلی به آن ور بروم و مچگیری کنم، کمااینکه او گفت بنابه قول حضرت امام خمینی، این مجاهدین خلق فرزندان عزیز آقای بازرگان هستند. اشاره به آن یادداشت مشهور بازرگان که نوشته بود فرزندان مجاهد و فرزندان مکتبیام، همانطور که اشاره شد، بازرگان نامهای مینویسد برای ایجاد توافق و جلوگیری از رفتار خشونتبار بین دو تیم جوان انقلابی و نیروهای دیروز انقلابی ایران که به هر دو میگوید بچههای من هستند. در واقع از موضع پدری سخن میگوید. میخواهم عرض کنم اینها که شما اشاره میکنید تحث تأتیر چسبندگیهای گروهگرایانه افرادی که میخواهند کسی را بکوبند، اصلا مهم نیست و به عنوان یک واقعیت تاریخی پذیرفته شده است که جوانانی تحت تأثیر آموزههای بسیار ارجمند زمان خود، توسط نهضت آزادی گامهایی را برداشتند برای آزادیخواهی و دفاع از عدالت اجتماعی، در این فرایند احساس کردند این نوع مبارزات پارلمانتاریستی که از درون نهصت آزادی به رسمیت شناخته شده، پاسخگوی نیاز زمان نیست و باید از این نقطه عبور کنند و به فاز نظامی بروند. این واقعیتی است. حالا این حُسن آقای بازرگان است یا عيب او؟ حُسن آقای حنیفنژاد است یا عيب او؟ نه آقا، بیان واقعیتی است که اتفاقا امروز میفهمیم اینقدر که میتوانیم مهدی بازرگان را ستایش کنیم به همان میزان میتوانیم محمد حنیفنژاد را نقد. برپایه دستاوردهای تحولات و دینامیزمهای سیاستهای فعلی، از این حیث امر مهمی است. اما روشنتر عرص کنم که چرا چنین واقعیتی اتافق افتاد؟
مبارزات بچه مسلمانها و فضای مسلمانی ایرانی، که عمدتا پایگاه و تکیهگاه طبقه متوسط شهری دارد و سنخ روحانی هم در آن بیرنگ نیست و رنگ دارد، آنها نوعا مبارزات مسالمتآمیز بوده است، اما از آن تاریخ حد فاصل ١٣٢٠ تا ١٣٣٢، محمدرضای پهلوی مورد ستایش است، آدمی بوده که دلسوز کشور بوده، اما از نقطهای که احیانا ناشی از تحول و تغییر در نیروهای پیرامونی، دیوانسالاران و دیوانیان اطراف او که آدمهای بزرگی بودند، چون فروغیها و حکمتها و ... این جنس آدمها که رفتند و جوانانی از جنس منصورها و هویداها به صحنه سیاسی آمدند و او را در ستایش غرق کردند و از واقعیتش فاصله دادند، او به سمت استبداد مطلق رفت و این نقطهای است که شکننده است. نقطهای که من بارها اشاره کردم اگر بخواهیم در میانه میدان عناصری که مؤثر در انقلاب ایران نام ببریم، اولیاش محمدرضای پهلوی است، از موضع سلبی، اینقدر که محمدرضای پهلوی از موضع سلب، از موضع غیراصلاح در تحقق انقلاب ایران مؤثر بوده، رفتار و قیام مردم ایران و موضع رهبری شخص امام خمینی از موضع اثبات آنقدر مؤثر نبوده است. او بسترسازی کرد به خاطر رفتارهای غلطی که داشت و ما توفیق پیدا کردیم در این عرصه. این نقطهای است که ما از آن عبور میکنیم اما وقتی زبان مصالحه، زبان توصیه و زبان اصلاح را نظام حاکم به رسمیت نمیشناسد و مرزبندی پیدا و برخورد میکند، به تعبیر مرحوم بازرگان در آخرین دادگاهش که ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم، واقعیت پیدا میکند.
ببخشید این جمله معروف از مهندس بازرگان در چه کتابی آمده است؟
رحمانی: جمله آقای بازرگان، در دفاع او، چاپ هم شده، عین این جمله نیست، به این صراحت نگفته.
عطریانفر: اصلا نگفته باشد، مهم نیست ولی به زبان پیرامونی خودش بارها و بارها گفته. وقتی ما نمیتوانیم زبان نرم با حکومت داشته باشیم آن موقع زبان خشونت به کار میآید. میخواهم عرض کنم وقتی این زمینه فراهم میشود و پاسخ مثبتی برای نقد حاکمیت دریافت نمیکنند جامعه منتقد، به سمت رفتارهای تند میرود. این رفتارهای خشونتطلبانه از کجا سرچشمه میگیرد؟ به طور طبیعی، هر پدیدهای در عصر و زمان خود، ابتدا به پیشینه خود، به افق پیشرو و بستر پیرامونیاش نگاه میکند و در آن مقطع تاریخی، جهان پیرامونی ما در حوزه انقلاب های جهانی، یک نظریه سوسیالیستی و تندتر از آن؛ مارکسیستی، یک جریان غالب و حاکم است. در آمریکای لاتین، در کشورهای آفریقایی و در برخی از کشورهای حوزههای شرق اروپا تحت تأثیر انقلاب اکتبر لنین، ١٩١٧ از مقدماتش که از ١٩٠۵ آغاز میشود تا سال ١٩١٧ میآید، این زبان غالب و زبان تحسین شده روزگار خود است.
رحمانی: کسی در اروپای غربی با وجود پیروزی سیاسی به معنای کسب قدرت نداشتن ولی گفتمان روشنفکرها همه این بود.
عطریانفر: دقیقا، اصلا روشنفکر در زمان و جهان خود، چپ بوده است. سوسیالیست بودند. زبان عدالتخواهانه، عدالتطلبانه بوده. خانه نخستین عدالت و آزادی در حوزه اندیشه، چپ است و اساسا هر کجا که سخنی برای برهم زدن وضع موجود است، این زبان چپ است و اندیشه سیاستورزان مبارزهطلب ما هم تحتتأثیر دنیای چپ، طبیعتا به سمت این نوع نظریه رفت که این نوع نظریه در زمان خود، اینها را به سمت یک رزم، یک مبارزه رویارو و در واقع شکستن پرده اختناق و نگرانی هدایت کرد، با سفیر گلولهها. در ادبیات خود این را داشتند. این به عنوان دستاورد بود.
چرا وحید افراخته بزرگ میشود، علیرغم اینکه به لحاظ وزن، در مقایسه با سایرین بسیار پایین است؟ چرا که در آن زمان کسی مرجح و برجسته بود و به چشم میآمد که نستوه بود، شجاع، قهرمان و نترس بود، در واقع میدانی برایش فراهم میآمد و در آن از همه قدرت و بیباکی بیشتری نشان میداد و کسانی که در این وضعیت به لحاظ روانشناختی روحیاتی داشتند، بزرگ میشدند. آقای محسن سیاهکلا بزرگ میشود و بهرام آرام. طبیعتا کسانی بزرگ میشوند که میتوانند به ازای هزار مرد بجنگند، به ازای هزار مرد اسلحه بکشند، به جای هزار مرد سختی بکشند. یکی از ادبیاتی که ما در اصل مبارزات دانشجویی خودمان داشتیم، سختکوشی بود. ما با سختی هرچه تمامتر، با شکم گرسنه و با تشنگی هرچه تمامتر در تابستان گرم، بزرگترین قلههای بالای چهلهزارمتر در اطراف تهران و جاهای دیگر را میرفتیم به قله که میرسیدیم، هنرمان این بود که قمقمههایمان را باز و آبش را خالی کنیم. اندکی هم ننوشیم. اینها جزو محاسن اقدامات چریکی بود.
سازمانی این کار را میکردید یا دانشجویی و فردی؟
عطریانفر: فضا این بود. ارزش بود. کوله میانداختیم و چیزی هم میگذاشتیم میشد هفت کیلو، دو سنگ بزرگ هم در جیبمان میگذاشتیم تا بشود ٢۵ کیلو که سختی بکشیم. میخواهم بگویم دنیا، دنیای توجه به این نوع رفتارها بود. شما که اشاره میکنید چپ چرا به سمت سلاح رفت؟ چرا به سمت ادبیات مبارزه طلبانه رفت؟ ناشی از تأثیرپذیریشان از جهان پیرامون بود از جمله حوزه همسایه شمالی ما که تأثیر جدی خود را در بدنه روشنفکری، بدنه طبقه شهری و نیروهای نخبگانی در حوزههای دانشگاهی و غیره داشته است.
نظر شما