دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۹
به دنبال رد پا

طاهره راهی، کارشناس حوزه کتاب در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده، به معرفی کتاب «رد انگشت‌های اصلی»، نوشته حسین قربانزاده خیاوی پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ طاهره راهی: نوشتن کتاب برای نوجوانان، آن هم رمان، سخت‌تر از بزرگسالان و حتی شاید کودکان است. نوجوانی دورانی است که احساس بزرگی می‌کنی، مخالفت‌هایی آشکار و پنهان از خود بروز می‌دهی و دست به هرکاری می‌زنی تا بگویی بزرگ شده‌ای، اما یکی از متفاوت‌ترین احساساتی که در نوجوانی به غلیان درمی‌آید و خود را نشان می‌دهد عشق است. نوجوان از بی‌خیالی و خواب کودکی می‌پرد و زلفی، صدایی و حتی نگاهی او را می‌رباید و دچار تلاطم‌هایی متناقض می‌کند. این هیجانات اما گاهی چنان عمق پیدا می‌کنند که نوجوان را در ادامه مسیر زندگی مصمم‌تر می‌سازد.

حسین قربانزاده خیاوی نویسنده‌ای است که عشق نوجوانیِ اباذر پسرکی روستایی را، در بستر وقایع انقلاب و گروه‌های مختلف انقلابی در مشگین‌شهر با بیانی خودمانی و ساده در کتابی با عنوان «رد انگشت‌های اصلی» به رشته تحریر درآورده است. داستان این کتاب پیرامون پسری است که در عنفوان نوجوانی، در خانواده‌ای روستایی و در بحبوحه‌ انقلاب زندگی می‌کند. پدر اباذر زمانی قوپوز (نوعی ساز) می‌نواخته، اما سالهاست که مرده و اباذر همراه عمویش زندگی می‌کند. عمویی روحانی که حاجی‌دایی می‌خوانَدَش و او را از قوپوز نواختن نهی می‌کند. اما معلم اباذر از او می‌خواهد برای جشن مدرسه، همراه دختر سرهنگ، گل‌آرا، قوپوز بنوازد.

این هم‌نوازی که در ابتدا، تنها یک موسیقی همراه دکلمه است، کم‌کم اباذر و گل‌آرای خواننده و دختر سرهنگ را به عشقِ نوجوانی می‌کشاند و البته این آغاز ماجراهاست‌: «بی شک اگر کسی آن روز را هم فراموش می‌کرد، فراموشی دیر اتفاق می‌افتاد ولی اباذر هرگز نمی‌توانست آن روز و تمام روزهای تمرین و اولین اجرای ناشیانه را فراموش کند. خیلی زود فهمید برای گل آرا هم لحظه‌های با هم بودن‌شان هرگز فراموش نشده است» عشقِ اباذر نه چون هیجانات زودگذر دوران نوجوانی، بلکه عشقی‌ست که تحولی را در زندگی او سبب می‌شود، تحولی که او را از خانه و کاشانه به تبریز می‌کشاند‌. در میانۀ عاشقی‌ و فراموشی عشق، اما حوادثی دیگر در شُرُف وقوع است. اعتراضات مردم نسبت به شاه و حکومت در سال ١٣۵٧. داستان یک هاوارخان توده‌ای نیز دارد که راه چاره را انقلاب مسلحانه می‌داند و حاجی‌دایی که مخالف هاوار است و چاره را در حضور مردم می‌داند.

اباذر که تنها از دور به تماشای انقلاب نشسته‌ و با یک اتفاق ساده پایش به انقلاب و راهپیمایی و حتی بازداشتگاه کشیده شده، برای فرار از مأموران شهربانی و البته دوباره دیدن گل‌آرا، به کمک معلمش آقای مرادزاده راهی تبریز می‌شود و وارد مسیر تازه‌ای می‌شود. مسیری که به دوستان قدیمی پدر و تجمعات روشنفکران و مجاهدین خلق می‌رسد، اما این پایان ماجرا نیست.

بیان روایت‌هایی کوتاه از چگونگی رفتارهای انقلابی آن دوران، چه راهپیمایی‌های مردمی و چه تجمعات روشنفکران و مجاهدین خلق، از نقاط قوت‌ این کتاب و نویسنده آن است، چراکه نوجوانانِ امروز، پیشتر و بیشتر شهادت مردم عادی کوچه و خیابان توسط مجاهدین را شنیده و در مستندات و فیلم‌ها دیده‌‌اند، اما از چگونگی جذب جوانان و نوجوانانِ آن دوران توسط عضوهای فعال سازمان‌ها در جلسات روشنفکری، اطلاع چندانی ندارند، قصه‌ای که نویسنده توانسته با چند گفت‌وگو و خواندن خاطرات آن دوران، به خوبی از عهدۀ آن برآید.
قصه‌ای ساده و خودمانی که اگرچه برای رده سنی کودک و نوجوان نوشته شده، اما برای مخاطب بزرگسال نیز خالی از لطف نیست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها