یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
کتاب پایداری 90

ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

شبیه هم نبودیم 

شبه هم نبودیم. او تفنگ داشت و من نداشتم. او پشت به من ایستاده بود و من رو به او. او می‌خواست که برود و من می‌خواستم که بماند. شبیه من نبود. نه لباسش، نه نگاهش و نه حرفش. گفتم:«چیزی توی شکمم هست که اگر بیاید، بهانه‌ات را می‌گیرد». گفت:«چیزی توی دلم هست که اگر بگویم، بهانه‌ای نمی‌ماند!»
دوست داشتم شبیه او باشم. اما نبودم. من دنبال روشنی خانه‌مان بودم و او دنبال روشنایی شهر. گفتم:«با نبودنت خونه تاریکه». گفت:«با بودنم خونه‌ها!» 
رفت. چیزی که توی شکمم بود به دنیا آمد و چیزی که توی دل او بود، با او نمرد و در دنیا ماند. پسرم بزرگ شده. از همان روزها تا همین روزها،‌ هزار هزار بار پرسیده:«پدر چه شکلی بود؟» و من همیشه قاب عکسی را نشانش داده‌ام. عکسی از او. با تفنگی که بر دوش دارد و پشت به همه‌ی کسانی که عکس را در قاب عکس می‌بینند،‌ به جلو می‌رود. اما پسرم نمی‌بیند انگار. سوالش را دوباره سوال می‌کند و من عکسی دیگر نشانش می‌دهم. پدرش در سنگر ایستاده. با پوتین‌هایی که به رنگ خاک درآمده‌ و چشمانی که انگار دارد همین حالا از پشت قاب‌عکس می‌خندد. پسرم به عکس نگاه می‌کند و می‌گوید:«شبیه شماست! نه؟» بعد این همه سال تازه منظورش را نمی‌فهمم. می‌گویم:«نه».
می‌گویم:«او مثل آب جاری بود و من مثل...!» می‌خواهم بگویم، مثل مرداب ساکن،‌ که پسرم سرش را می‌گذارد روی وسعت تنهایی سینه‌ام و می‌گوید:«مثل کوه...» نمی‌گذارم گفته‌اش را تمام کند،‌ آرام می‌گویم:«شبیه هم نبودیم». 

صفحه 35/ کتاب پایداری 90/ انتشارات سفیر اردهال با همکاری انتشارات هزاره ققنوس/ سال 1390/ 60 صفحه/ 2000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها