ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
«روزها در سلول معمولاً دعا و نماز میخواندیم، حرف میزدیم و گُل درست میکردیم. روی یکی از دیوارهای سلول به خطر ریز نوشته شده بود اَلا بذِکرالله تَطمَئِنُّ القُلُوب. شب دومی که خوابیدم نیمه شب با صدای داد و فریاد بچههایی که شکنجه شده بودند از خواب میپریدم، وحشت، تمام وجودم را فرا میگرفت، وقتی به جمله روی دیوار نگاه میکردم آرام میشدم».
همانطور که به فکر تلخیهای پیش رو بودم، یک باره چشمم به خطوط ریزی افتاد که بر روی دیوار سلول نقش بسته بود. به روی زانو نشستم و صورتم را به دیوار نزدیک کردم تا بهتر ببینم. یک باره حس غریبی تمام وجودم را فرا گرفت. چند آیه از قرآن کریم به روی دیوار تازه گچکاری شده با مهارت و ظرافتی خاص نوشته شده بود. آرامشی که بعد از خواندن آن آیات در وجودم احساس کردم قابل توصیف نبود. همین قدر میدانم نسیم روحبخشی بود که تمام رعب و وحشتم را با خود برد.
صفحه 80/ جلوههای ذکر خدا در زندانهای رژیم پهلوی/ علی مرتضوی قهی/ چاپ اول/ سال 1391/ 208 صفحه/ 4000 تومان
نظر شما