خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_ دستیابی به هنر بومی مستلزم آن است که بتوانیم ماهیت هنر اسلامی ایرانی را بشناسیم. در واقع، سنخشناسی هنرهای ملی که تلفیقی از بافت فرهنگ دینی را در خود جای دادهاند، سبب میشود بیش از گذشته بتوانیم میراث غنی خود را به دیگران بشناسانیم.
این موضوع مهم نیازمند دستیابی به «فلسفه هنر اسلامی» است که البته با پدیده «فلسفه هنر» تفاوت دارد. در فلسفه هنر به تعبیری چیستی هنر و زیباییشناسایی مورد بحث قرار میگیرد، در حالی که در فلسفه هنر اسلامی بحث از وجهه اسلامی هنر میشود که نمود یافته است.
تاکنون آثار مختلفی درباره فلسفه هنر نوشته شده است اما کمتر شاهد بودهایم فلسفه هنر از منظر اسلام و با تاکید بر جنبه اجتماعی هنر مبتنی بر زاویه نگاه فیلسوف مسلمان و البته ایرانی بررسی شود.
به تازگی کتابی با عنوان «فلسفه اجتماعی هنر در اندیشه دکارت و ملاصدرا» تالیف محمد آقاسی از سوی سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی منتشر شده که شاید یکی از نخستین آثاری باشد که در این حوزه ارایه شده و در واقع، گامی در جهت بومیسازی علوم است.
در این راستا با دکتر محمد آقاسی، نویسنده کتاب فلسفه اجتماعی هنر در اندیشه دکارت و ملاصدرا به گفتوگو نشستهایم که حاصل آن را میخوانید:
اساسا هنر مطلوب چیست و به بیان دیگر، چه عواملی سبب شدند هنر ایرانی با گذشته غنی خود نتواند چنان که شایسته است، به درخشش خود ادامهدهد؟
به نظر من سیطره دو جریان فکری در عرصه تفکر هنر کشور باعث جلوگیری از خلاقیتها و نوآوریها و ندیدن بسیاری از زمینهها و حتی آثار در عرصه هنر انقلاب اسلامی بود. جریان نخست، جریان غربگرا، غربزده یا هر آنچه بر آن نام بگذاریم، بود و جریان دوم فردیدی ها بودند که با آن وجود که توانستند جریان سازی کنند اما به لحاظ نوع نگرش چندان تفاوتی با گروه نخست نداشتند.
من به این نتیجه رسیدم که به لحاظ نظریهپردازی در هنر دچار ضعفیم. ضمن اینکه هریک از جریانهایی که به آنها اشاره کردم نیز تعریف خودشان را از مقوله هنر داشتند. بنابراین، سوالاتی در ذهنم شکل گرفت که اساسا چه سیاستها و برنامه هایی به لحاظ محتوایی باید در جامعه جاری شود و هنر مطلوب برخاسته از دین از چه راهی میتواند در جامعه نمود پیدا کند. این مسایل در ذهنم دغدغه نوشتن کتاب را ایجاد کرد.
محور این کتاب براساس رویکرد دو تن از فیلسوفان مشهور شرق و غرب شکل گرفته است. چرا این دو فیلسوف را انتخاب کردید؟
وقتی بحث از هنر به میان میآید، پرسیدن این سوال طبیعی نیز به نظر میرسد. من به سراغ دکارت رفتم، نه از آن نظر که او فیلسوف هنر است یا کار قابل توجه و تاملی در حیطه و حوزه هنر انجام داده، بلکه دکارت از این نظر اهمیت دارد که اندیشه و تفکر مدرن و در واقع، دنیای مدرن بر اساس تفکر فلسفی او پایهگذاری شدهاست. البته دکارت هم اشاراتی به هنر داشتهاست و رسالهای 40 صفحهای در حوزه موسیقی دارد که البته هنوز به فارسی ترجمه نشده و در برخی مقالات گزیدههایی از آن وجود دارد. با این وجود حتی کانت نیز که زیباییشناسی را نخستینبارمطرح میکند و او را موسس علم استتیک یا زیباییشناسی میخوانند، بیشک بهشدت متاثر از دکارت بودهاست.
آیا دکارت اشارهای مستقیم به هنر داشته است، البته از بُعد جامعهشناختی؟
خیر، او چندان از این بعد به هنر نگاه نکردهاست. اهمیت دکارت در آن بود که مفهوم هنر مدرن پس از جدایی سوژه و ابژه و رویکرد دوئالیستی دکارت باعث شد که تعریفی جدید از هنر در ذهن اهالی فکر، فلسفه و هنر شکلگیرد، زیرا با این جابهجایی بود که انسان در نظام فلسفی غرب جایگاه خاصی پیدا کرد.
این رویکرد دکارت چه تحولی را در بدنه محتوایی فلسفه غرب و البته هنر ایجاد کرد؟
ثنویتگرایی(دوگانگی) دکارت بایدها و نبایدهای خاص خود و هستیشناسی ویژه خود را دارد. در این نگرش میان انسان و خدا، انسان و غایت، زمین و آسمان، ملک با ملکوت و همچنین دین و دنیا فاصله ایجاد میشود. هنرمند دیگر «لسان الغیب» یا «سخنگوی خدایان» نیست و جز غور در اعماق نفس خویش چیزی نمیبیند و از اینجاست که «پرسپکتیویته» نیز اوج میگیرد.
یعنی رویکرد دوئالیستی دکارت تعریف جدیدی از هنر را ایجاد کرد؟
بله، رویکردی که در آن به تبعیت اهمیت پیدا کردن انسان، نبوغ شخصی و خلاقیت ذهنی اصالت پیدا میکند. وقتی انسان اهمیت مییابد، هنرمند نیز محور میشود و خلاقیت ذهنی در برابر الهام هنری طرح میشود. در واقع، هنرمند در مقام فردی قرار میگیرد که به او الهام هنری میشود و ارتباطی با عالم بالا دارد. به بیان دیگر، در غرب نبوغ در برابر مشیت الهی قرار گرفت و هنرمند و نبوغ او مبنا شدند و هرگز از این مولفه یاد نشد که خداوند چیزی را در وجود فرد هنرمند قرار دادهاست. همه این مسایل، مبتنی بر اندیشه دکارت شکل گرفتند.
آیا میتوان چنین قلمداد کرد که رویکرد و سنتشکنی دکارت در واقع، باعث بروز شاخههای هنری شد که شاید به لحاظ دیداری دستکم در یک دوره زمانی چندان قابلیت پذیرش نداشت، مثل سبک کوبیسم؟
دقیقا، شکستن سنتها جای خود را به بدعت و نوآوری داد، گویی هرقدر یک هنر ابهام بیشتری داشته باشد و فرد در برابر آن اثر هنری دچار حیرت دوچندان شود، هنر جذابتری خلق شدهاست.
«ژان ماری شفر» که کتابی در زمینه فلسفه هنر دارد، معتقد است بعد از ظهور اندیشه دکارت، اگر اندیشه فیلسوفانی مانند کانت، شوپنهاور و حتی نیچه و هایدگر را بررسی کنیم، میبینیم همه بر فکر و اندیشه دکارتی استوارند. به بیان دیگر، شالوده فکری فلاسفه غرب بر اساس افکار و عقاید دکارت است، حتی فلاسفهای که آرای متفاوتی نسبت به دیگری دارند.
و میرسیم به ملاصدرا. چرا در میان فیلسوفان مسلمان سراغ او رفتید؟
علومی مانند جامعهشناسی، روانشناسی و آنچه به عنوان علوم انسانی مدرن در فضای آکادمیک تدریس میشود، بر مبنای فلسفه غرب شکل گرفته، فلسفه غربی که مبتنی و متاثر از فلسفه دکارتی است.
از سوی دیگر، در جامعه ما ادعایی مبتنی بر تولید علم بومی وجود دارد. برای تحقق یافتن علم بومی باید متوسل به فلسفه اسلامی شد، زیرا از نظرگاه این مولفه است که ماهیت و مبانی علوم در حوزههای مختلف نمایان میشود. با توجه به این موضوع و وجود اندیشههای مختلف شاید بتوان صدرالمتالهین را به عنوان فیلسوفی قلمداد کرد که در گسترههای مختلف وارد شده و از نظرگاه اسلامی به مقولههای مختلف از جمله هنر توجه داشتهاست. به بیان دیگر، ملاصدرا در میان دیگر فلاسفه اسلامی اندیشه محوری دارد و محتوای فلسفه او گویی اجماعی از آرای فلسفی گذشته و بزرگانی مانند ابن سینا و سهروردی است.
جامعیت ملاصدرا به اندازهای است که حتی نظامهای عرفانی پیش از خود را در بطن کار خود دارد و گزافه نیست که او جمع میان برهان، عرفان و قرآن را در نظریه های خویش دارد. وجود برخی وجوه خلاقانه انضمامی در رای و نظر صدراست که او را به فضای فلسفه اجتماعی نزدیک میکند و این امکان را میدهد که مبتنی بر اندیشه فلسفی او به تولیدات جدی و جدید بومی بپردازند، اتفاقی که همین کتاب بارقههای آن است.
آیا ملاصدرا به هنر اشاره مستقیم داشته است؟
بله، او علاوه بر بحثهای زیباییشناسانه، به برخی هنرها نیز اشاره مستقیم داشته و ذیل «صناعت» به مفهومشناسی هنر روی آوردهاست. آنچه مهم و قابل توجه است، تفاوت معنای هنر در نگره دکارتی و صدرایی است زیرا در حکمت متعالیه از ثنویتگرایی سخنی نیست و ناثنویتگرایی صدرایی مبین مواضع جدیدی است که از جامعه و هنر به دست میآید و من در کتاب به تفصیل از آن سخن گفتهام.
آیا میتوان در تحلیل و توصیف کتاب شما چنین عنوان کرد که این کتاب در حوزه فلسفه هنر است؟
تمام تلاشم این بوده است که از منظری جدید و غیر از فلسفه هنر به هنر بپردازم. این منظر هم منظر «فلسفه اجتماعی» است، منظری که میتواند به عنوان نگرشی راهبری و کاربردی در علوم انسانی امروز تلقی شود.
فلسفه اجتماعی غیر از فلسفه محض و غیر از جامعهشناسی است. از این منظر میتوان وجوه تعامل هنر و جامعه، هنر مطلوب در جامعه و حتی دیدگاههای هنجاری را مد نظر قرار داد و بررسی کرد. البته من به طرح بحث معتقدم و این ابتدای مسیر دشواری است که مثل علم با سابقه مدرن طی نشدهاست.
بنابراین، وضع و تناسب میان اجتماع و هنر در ایران چگونه است؟ مصداقی از تلفیق این دوحوزه یعنی هنر و اجتماع را در شاکله فرهنگ ایرانی برای مخاطب ما بیان کنید.
به عنوان مثال، مسجد شیخ لطفالله هنری است که کاملا از بطن توده مردم برخاسته و توسط بنا یا معماری ساخته شدهاست.
در اینجا لازم میدانم به مسالهای اشاره کنم. ما تلفیق هنر و دین را در ایران کاملا مشهود دیدهایم، اما در غرب مسایل مختلفی درباره گستره هنر ایجاد شدهاست، زیرا معیارهای زشتی و زیبایی در اندیشه مدرن عوض میشود و آنچه تا گذشته برای انسان زیبا بود، دیگر چنین تلقی نمیشود. این در حالی است که در هنر اسلامی و در مثالی که ارایه کردم، همه مولفههای دینی و اعتقادی در قالب هنر متعالی نمود یافته است.
جالب اینجاست که ملاصدرا نیز که در این کتاب محور قرار گرفتهاست، دقیقا چنین رویکردی داشتهاست، یعنی وجوه زیباییشناسی هنر آن روزگار را درک و در قالب معانی بدیع ارایه میکند. او شاعر بوده، شعر میسروده و از وجوه هنر در اقوام مختلف ایرانی سخن به میان آوردهاست. گاهی هم تلاش میکند قدری از فلسفه فاصله بگیرد. توجه به این خلاقیتها و نوآوری ها سبب میشود احتیاجات جامعه برطرف شود زیرا صدرا از ابعاد مختلفی به بسیاری از مسایل دینی، اجتماعی و فلسفی پرداختهاست که می تواند برای جامعه امروز نیز مفید باشد.
برگردیم به کتاب «فلسفه اجتماعی هنر از دیدگاه دکارت و ملاصدرا». آیا تا پیش از این نیز اثری در این سطح ارایه شده بود؟
خیر، نخستینبار است که در «فلسفه اجتماعی هنر» کاری صورت میگیرد. این امر، باآنکه قابلیت نقد و انتقاد دارد، آغازگر مسیری نوین خواهد بود.
اهمیت این کار در شاکله علوم انسانی اسلامی که در چند سال اخیر تکیه زیادی بر محتواسازی آن شده است، تا چه اندازه میتواند اثربخش باشد؟
برای پاسخ دادن به این سوال باید اشارهای داشته باشم به وضع علوم انسانی و اجتماعی. از منظر جامعهشناختی و به عقیده بنده، چهار گرایش فعال در علوم اجتماعی در ایران وجود دارد. گروه نخست، اعتقاد دارند که علوم اجتماعی و اساسا علوم انسانی که در غرب ارایه شدهاست، باید کاملا در ایران نیز پیاده شود. اساسا هر وجه از علوم انسانی بومی، ملی و اسلامی از نظرگاه این گروه به طور کامل منتفی است و معنایی ندارد.
گروه دوم میگویند علوم انسانی و اجتماعی در صورتی بومی میشود که به مساله بومی بپردازد، یعنی طرفداران این گروه با همان نگاه دیگری و نظریههای مدون علوم انسانی و اجتماعی به مسایل ایرانی میپردازند. از این رو، طرح «مدرنیته ایرانی» نیز در این گروه قرار میگیرد.
گروه سوم به اعتقاد من، به دنبال مونتاژ دین با علم هستند و تلاش میکنند با کنار هم قرار دادن آیات و روایات در کنار نظریههای علوم اجتماعی، به علمی بومی دست پیدا کنند. بارقههایی از این فعالیت از ابتدای انقلاب اسلامی در تهران، قم و مشهد قابل ملاحظه است. البته بیتردید گوناگونی در این مقولهبندی فراوان است که هر یک قابل بررسی است. بهویژه در این گروه گوناگونی متعددی دیده میشود.
اما گروه چهارم از نظر من، جریان نوصدراییهاست و من آنها را اینگونه میخوانم. این طیف کم سر و صدا معتقدند که میتوان متکی بر فلسفه اسلامی به علم بومی رسید و ابتدا و اساس راه اینجاست.
انسان فرهیختهای مانند حضرت آیتالله جوادی آملی از این دسته است و اندیشمندانی مانند حجتالاسلام حمید پارسانیا و دکتر عماد افروغ نیز در زمره نوصدراییان به حساب میآیند. کتاب «فلسفه اجتماعی هنر از دیدگاه دکارت و ملاصدرا» نیز مبتنی بر همین چارچوب فکری شکل گرفته است. در واقع، این اثر نشان میدهد که بر اساس فلسفه اسلامی میتوان علم بومی را تولید کرد. به بیان دیگر، در این کتاب درباره سنت فکری و جامعه بحث شده و نگاه ملاصدرا و دکارت ارایه و در نهایت، هنر مطلوب در جامعه از دیدگاه این دو بررسی شدهاست.
چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۳
نظر شما