«جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» فرصتی بود برای یک خودآزمایی عمومی؛ آن هم برای مردمی که به تازگی عمیقترین انقلاب قرن را از سر میگذراندند. آمارها حاکی از حضور حدود 2 میلیون داوطلب در جبههها است که از این میان، بخشی را هم قشر نوجوان (13 تا 18 سال) تشکیل میدادند.
تکلیف 17 – 18 سالهها که با ارایه مدارک شناسنامهای مشخص بود. میماندند آن فهمیدههایی که 16 سال و پایینتر سن داشتند. بر اساس مقررات، این گروه اجازه رفتن به جبههها را نداشتند. حتی اگر دلشان با دیدن پوتینهای پسر همسایهشان که به تازگی از جبهه به مرخصی آمده بود، برای حضور در جبههها غنج میرفت؛ یا غیرتشان از دیدن پیکر غرقه به خون شهیدی که تا همین چند وقت پیش پای خاطراتش از جبهه نشسته بودند، به جوش میآمد!
این بود که «دستبردن در مدارک شناسنامهای» این ایده شیطنتآمیز، به ذهن خیلی از پسران نوجوان آن روزگار خطور میکرد. ایدهای که با پروراندن آن، خود را در خط مقدم جبههها و رو در روی متجاوزان عراقی میدیدند و گاه آنقدر خیالشان را پرواز میدادند که در وقت بازی فوتبالهای داخل کوچه، به رسم مالوف جبههها، یکدیگر را «برادر» خطاب میکردند و دیگر اصطلاحات جبههها نیز بر زبانهایشان جاری بود.
غافل از اینکه اگر هم میتوانستند با چنین ترفندی در جبههها حضور یابند، کاری هیجانانگیزتر از واکسزدن پوتینهای دیگران و بستهبندی جیرههای غذایی رزمندگان، آن هم در دورترین فاصله از خط مقدم به آنها واگذار نمیشد.
اما امروز «دستبردن در مدارک شناسنامهای» تنها خاطرهای است برای نوجوانانی که دیروز، خود را به خوبی آزمودهاند. موضوعی که بسیاری از داستانهای دوران دفاع مقدس بر محور آن جان میگیرند، کتاب میشوند و فیلمها و تولیدات سینمایی بسیاری نیز به تاسی از آن ساخته میشود. کتابهای «حرمان هور»، «لشکر خوبان»، «تپه برهانی» و... خاطراتی بر این اساس دارند.
نظر شما