علیاصغر شیرزادی،(داستاننویس) در یادداشتی برای ایبنا درباره گابریل گارسیا مارکز نوشته است: مارکز، هستیشناختی و چرخش شادکامانه در جهان داستانیاش را مبتنی بر شناخت عمیق فردیت و جامعه خود، به پهنه جهان رسانده است.
در ایران هم با انتشار چاپ نخست رمان شگفتانگیز «صد سال تنهایی» این نویسنده کلمبیایی به سال 1353 دستکم همه خوانندگان حرفهای ادبیات داستانی در طیف جاذبه و درخشش ماندگار این رمان، با خیرگی دریافتند که در مقابل یک «اتفاق» بزرگ ادبی قرار گرفتهاند و فراتر از آن با یک پیشنهاد نافذ و فراگیر در گستره رماننویسی جهان مواجه شدهاند. با ترجمه و منتشر شدن چند رمان دیگر از این داستاننویس داستانسرا، شیوه کار او زیر عنوان «رئالیسم جادویی» شماری از داستاننویسهای ایرانی را چنان تسخیر کرد که بعضاً با شیفتگی منفعلانه، شتابزده و خود باخته به تقلید تمام عیار از مارکز، رمانها و داستانهایی غالباً بی ریشه و خام و آشفته نوشتند. در این میان اما کمتر نویسنده و منتقدی به رمزگشایی موفقیت خیرهکننده گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی پرداخت.
به مرور و طی یکی دو دهه تب تقلید از طرز و سیاق و داستان نویسی مارکز کم و بیش فروکش کرد و طرفه اینکه هیچ یک از مقلدان حسرتزده حتی در محدوده و تنگنای محفل و حیطه مثلاً ادبی خود به توفیقی که خیالش را در ذهن میپختند، نرسیدند. بگذریم از این مهم که در نوعی آسیبشناسی ادبیات داستانی ایران، میتوان سابقه اینگونه شیفتگیها و تقلیدهای خام از سبک و سیاق نویسندگانی چون فرانتس کافکا، ارنست همینگوی و برخی داستاننویسان جهانی دیگر را با رجوع به آغاز و ادامه داستان نویسی بیش از یکصد ساله ایران بررسی کرد.
به هر تقدیر، با تمرکز بر رمزگشایی توفیق جهانی نویسندهای چون گابریل گارسیا مارکز میتوان بر اصالت فرهنگی و هنری و ادبی او تأمل کرد. مارکز مانند هر نویسنده یگانه دیگری، قهراً از خاستگاه مشخص فرهنگی و بومی و از سکوی جغرافیایی خود پرش در افقهای تخیل و آفرینشگری داستانی را آغاز کرده و تا پایان ادامه داده است. با درنگی کوتاه بر مجموع رمانها و داستانها و کل نوشتههای او میتوان دریافت که چون همه نویسندگان حقیقی، «خود» را در متن فرهنگ سرزمینش به جای میآورد و میشناسد. او که سالها با حرفه روزنامه نگاری امرار معاش میکند، گام به گام پیش میرود و در هر گام با تجربه اندوزی چندین سویه به شناخت عمیق فردیت و جمعیت خود در گستره تاریخی و جغرافیایی کلمبیا و امریکای جنوبی و پهنه جهان میرسد. بر همین پایه، در کسوت یک داستان نویس خلاق و شش دانگ –به قول ویلیام فاکنر- با عرقریزی روح صاحب هستیشناسی خاص خود میشود و جهان داستانی منحصر به خودش را روز به روز بیش از پیش گسترش میدهد.
وفاداری به این هستیشناسی و چرخش شادکامانه در این جهان داستانی، گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی را به جایگاه بلند یک داستاننویس جهانی میرساند.
ختم کلام، گابریل گارسیا مارکز هم مثل هر نویسنده حقیقی و نامدار جهانی در شروع کار از نویسندگان بزرگ و شاخصی چون جیمز جویس، فرانتس کافکا و به ویژه ویلیام فاکنر تأثیر فعال پذیرفته، اما هرگز حتی در همان آغاز راه و کارش مقلد نبوده است. مارکز از زادبومش دهکده «آرکاتاکا» گام به یک جهان داستانی گسترش یابنده میگذارد و همواره ریشهها و هویت فرهنگی، بومی و ملی خود را پاس میدارد. به تعبیری دیگر، او هم مانند ویلیام فاکنر از زادبوم و سرزمین و مردم و جغرافیای خود الهام میگیرد و با اصالت و به اصطلاح بومی به راه میافتد و جهانی میشود.
هموست که میگوید با قصههای مادربزرگش به دنیای داستان و روایتگری داستانی پرتاب میشود و در جایی مینویسد: «مادربزرگم قصهگوی بزرگ و ماهری بود، صدای او زمزمهای بود از جهانی دوردست که انگار از ماورای وجود و هستی او به گوش من میرسید.»
رمز بزرگی و توفیق شگفت این داستان نویس یگانه و تمام عیار و صاحب هویت و تبار را همین بازگویی خاطرهای نخستین از مادربزرگ قصهگویش میتوان دریافت.
نظر شما