وی در نمایشگاه کتاب امسال، کتاب "در سپهر سپهری" را به جامعه فرهنگی ایران ارائه میکند و نیز ترجمه و شرحی از "رساله منطقی-فلسفی" ویتگنشتاین را. متن زیر گفتگوی ايبنا است با سروش دباغ درباره شعر عرفانی سهراب سپهری.
شما فارغ التحصیل فلسفه اخلاق هستید. چه شد که به سپهری علاقه مند شدید؟
کتاب مشتمل است بر مقالات و مصاحبه های من درباره شعر و عرفان سپهری طی 6 سال اخیر. حقیقتش من از زمانی که دانشجوی رشته داروسازی بودم، به سپهری علاقه من شدم؛ به خاطر دارم در اوایل دهه هفتاد با یکی از دوستان عزیزم در دانشکده داروسازی که متأسفانه سال 75 شمسی «دچار آبی دریای بیکران» شد و در دریا غرق شد، مرتب «هشت کتاب» می خواندیم و مطابق با بضاعت و درک آن روزمان با هم گفتگو می کردیم. رفته رفته علاقه من جدی تر شد و آثاری را که درباره شعر و عرفان و نقاشی سپهری منتشر می شد، براي مطالعه می گرفتم. سالها طول کشید تا با جهان سهراب آشنا شوم و کم و بیش دریابم که او از چه منظری به جهان پیرامون مینگرد. از آنجائی که به عرفان کلاسیک فارسی نیز علاقه زیادی داشتم و در آن باب مطالعه و تأمل میکردم، رفته رفته پارهای قرابتهای تأمل برانگیز را میان اشعار سپهری و آموزههای عرفانی یافتم. فی المثل مفهوم خدا یا امر متعالی در «هشت کتاب» و نسبت سنجی آن با خدای عرفای کلاسیک مسلمان برایم درس آموز بود. پس از مدتی، بر آن شدم تا تأملاتم درباره «هشت کتاب» را در قالب مقالاتی چند بنویسم.
به نظر شما، بین عرفان سپهری و عرفان عرفای اسلامی، رگه های تشابه بیشتر است یا رگه های تفاوت؟
به نظرم رگههای تشابه قابل توجهی در این دو عرفان دیده میشود. سهراب با عرفان شرقی آشنایی عمیقی داشت، به گواهی اشعار «هشت کتاب». جهت مقایسه، فی المثل شما کتاب "ادیان و مکتبهای فلسفی هند" داریوش شایگان را ببینید؛ توضیحات مستوفایی درباره مکاتب فلسفی و عرفانی هند در این اثر محققانه و خواندنی آمده است. رد پای این مفاهیم عرفانی شرقی در اشعار «هشت کتاب» به عیان دیده میشود. در مقالات "فلسفه لاجوردی سپهری" و " زندگی خوابها" برخی از این مفاهیم را به بحث گذاشتهام. در عین حال، قرابت برخی از این مفاهیمِ عرفانی با آنچه در سنت عرفان ایرانی-اسلامی به بحث گذاشته شده، قابل تأمل است. در مقاله "تطور امر متعالی در منظومه سپهری" کوشیدهام تشابه مفهوم "هیچستان" در «هشت کتاب» و «عدم» و «فنا» در سنت عرفان اسلامی را به بحث بگذارم. عنایت داشته باشیم که عرفای مسلمان تحت تأثیر آموزههای عرفان شرقی بودهاند و به نحو مستقیم و غیر مستقیم برخی از این ایدهها در آراء و اشعار آنها ریزش کرده است. به عنوان نمونه، تلقی عرفای مسلمان از امر متعالی و خدای «بی رنگ» و «بی نشان» و «بی صورت» و خدای «وحدت وجودی» قرابت تأمل برانگیزی با آموزه های عرفان شرقی دارد. افزون بر این، چنانکه برخی از سپهری پژوهان نیز آورده اند، لحن حماسی و شورانگیز و آهنگین اشعار دفتر «شرق اندوه» در «هشت کتاب»، تداعی کننده اشعار «دیوان شمس» مولانا است. شعر «سوره تماشا» در دفتر «حجم سبز» نیز طنین انداز خطابهای کتاب مقدس است و از انس سهراب با این مضامین حکایت میکند.
منتقدان سپهری در دهههای 40 و 50، کم و بیش او را شاعری می دانستند که به دردهای جامعهاش بی اعتناست و فقط در احوال شخصی خودش غرقه است. برخی از مدافعان سهراب هم، توجه به دردهای اجتماعی را در زیرپوست شعر سهراب دیدهاند. مثلاً این سطر از شعر "صدای پای آب" را نشانه توجه سهراب به درد "فقر و نداری" میدانند: "من زنی را دیدم نور در هاون میکوبید". درباره انتقادات گروه اول چه نظری دارید؟ و دیگر اینکه، شعر سهراب تا چه حد به تفسیرهای اجتماعی عدالتخواهانه راه می دهد؟
بله، شاملو و براهنی چنین خردههایی بر سهراب میگرفتند؛ براهنی به طعن او را «بچه بودای اشرافی» خطاب میکرد. چنانکه در مقاله «زندگی خوابها» نوشتهام، سهراب پس از سرایش «مرگ رنگ»، زیست جهانش تغییر کرد و دیگر دلمشغول تحولات پیرامون نبود؛ چه در دهه 30، چه دهههای 40 و 50. بلکه به دغدغههای وجودی و معنوی خویش میپرداخت، دلباخته باد و باران و هیچستان و رنگ آبی بود و تأملات و یافتههای خویش در این باب را در اشعار خویش به تصویر میکشید، آخرین دفتر شعر سپهری سال 57 منتشر شد؛ همزمان با تلاطمهای سیاسی منتهی به انقلاب 57، اما هیچ رد پایی از این امور در «ما هیچ، ما نگاه» به چشم نمیخورد. به نظرم، در عرصه شاعری و توسعا هنری باید نگاه پلورالیستیک داشت و نگرشهای متفاوت را به رسمیت شناخت. در آسمان شاعری، ستارههای متفاوت و رنگارنگی یافت میشود. هرکس به فراخور حال و ذوق و علائق هنریاش گلی از گلهای این بوستان را میبوید و یا در سایه سار درختی میآساید، نباید طالب تحویل و تقلیل کثرت به وحدت بود. از اینرو با انتقادات وارده همدل نیستم، فکر میکنم برای سامان بخشیدن به سلوک معنوی در روزگار کنونی، اشعار عرفانی سهراب، منبع خوبی است؛ می توان انتظار خود را از شعر سپهری تصحیح کرد و از آن بهره برد. اگر کسی دنبال شعر انقلابی است، البته «هشت کتاب» منبع خوبی نیست و هیچ به کار نمی آید. در سلسله مقالات "طرحوارهای از عرفان مدرن" که در «در سپهر سپهری» آمده، کوشیده ام سپهری را به عنوان «سالک مدرن» معرفی کنم و از ایدههای معنوی و سلوکی او برای سامان بخشیدن به سلوک معنوی در جهان راززدایی شده پیرامون بهره بسیار ببرم. در عین حال، فکر نمیکنم اشعار سهراب به تفسیرهای اجتماعیِ عدالتخواهانه چندان راه دهد. چنانکه در این سلسله مقالات آوردهام، مفهوم «دیگری» در «هشت کتاب» کمرنگ است و پرداختن به «دیگری» و دلمشغولِ درد و رنج او بودن چندان در شعر سهراب جایی ندارد. از این زاویه می توان به تکمیل نظام عرفانی و معنویِ برآمده از «هشت کتاب» اندیشید و مؤلفههایی را بدان افزود تا احیانا این کاستی جبران شود.
کسانی چون دکتر شریعتی، به مولانا و سایر عرفای اسلامی نیز این نقد را وارد کرده اند که آنها بلندترین پروازهای روحی بشر و جلوههای ملکوتی عالم هستی را میدیدند ولی ظلم حاکمان جبار و حمله مغولان را نمیدیدند. از این حیث نیز ظاهراً تشابهی بین سهراب سپهری با مولانا و اکثر عارفان مسلمان وجود دارد. نظر شما چیست؟
بله، در این باب شریعتی تنها نیست، در میان مسلمان های رفرمیست معاصر، اقبال لاهوری نیز از این منظر عرفان اسلامی را نقد کرده و به آن طعن زده است. شریعتی، فی المثل، مشی حلاج و بوسعید ابی الخیر را نمی پسندید و مرگ حلاج را «مرگی پاک در راهی پوک» می انگاشت؛ از سوی دیگر، گروه سربداران را برمی کشید و بر صدر می نشاند، چون دغدغه های سیاسیِ پرنگی داشتند. اقبال لاهوری با ایده «فناء فی الله» از همین منظر درمیپیچد و عرفانی را که با حرکت آفرینی و خلاقیت و اراده معطوف به عمل عجین شده را می پسندد. در مقاله "سلوک عرفانی و امر سیاسی: طرحواره ای از عرفان مدرن 5" به تفصیل به این امور پرداخته ام. چنانکه در این مقاله آمده، به نظرم، از مقوماتِ اخلاقیِ سلوک عرفانی در روزگار کنونی پرداختن به امر سیاسی در پولیس و جامعه مدنی و سپهر عمومی است. پرداختن به «دیگری» و درد و رنجی که می کشد و در راستای کاهش آن حرکت کردن از اقتضائات سلوک عرفانی در این زمانۀ پرتب و تاب است، پرداختن به امر سیاسی به مثابۀ یک شهروند و در راستای نهادینه کردنِ ساز و کار دموکراتیک قدم برداشتن و «دیگری» را پیش چشم داشتن و در نظر آوردن، امری بایسته است و برگرفتنی و رهایی بخش. از این منظر، چنانکه در پاسخ به پرسشِ پیشین آوردم، کاستی ای در کار سپهری دیده می شود، بدین معنا که «دیگری» چندان در «هشت کتاب» جایی ندارد و مسائل انسان های انضمامی به تفصیل به تصویر کشیده نشده است. البته اشاراتی در اشعار دفاتر «صدای پای آب» و « حجم سبز» دیده می شود، خصوصا شعر «و پیامی در راه»؛ اما در مجموع سویۀ انفسی و سوبژکتیو و باطنی اشعار معنوی و عرفانی در «هشت کتاب» خیلی پررنگ است. به نظرم برای سامان بخشیدنِ به سلوک معنوی موجه و رهگشا، حتما باید مؤلفه «دیگری» و پرداختن به انسانهای پیرامونی به نحو نظاممند در یک نظام معنوی و باطنی و سلوکی گنجانده شود. سالک طریق، علاوه بر تجربه های ژرفِ باطنی و انفسی و کبوترانه، باید دلمشغول امور آفاقی و بیرونی هم باشد.
چنانکه خودتان به خوبی میدانید، برخی از متفکران معاصر به آفات و خطرات "پیوند عرفان و سیاست" اشاره کردهاند. در سیاست دموکراتیک، به دلایل معرفت شناسانه، عنصر "تردید" نقشی اساسی دارد و همین امر به آزادی بیان و تصمیم گیری بر مبنای عقل جمعی، نقشی بنیادی می دهد. ولی در عرفان عنصر "یقین" نقش پررنگی دارد. گویی عارف کسی است که به یقین رسیده و با دسترسی به مجاری ویژه ای برای کشف و درک حقیقت، دیگران را ارشاد می کند. آیا "عارف دموکراسی خواه" تعبیری پذیرفتنی و پدیده ای ممکن است؟
ملاحظه شما درست است. عرفان سنتی که به قول شما مشحون از "یقین" است و جایی برای "تردید" بر جای نمیگذارد، نمیتواند قوام بخش ساز و کار دموکراتیک باشد. یقین های شخصی که سویۀ روان شناختی پررنگی دارند، نمیتوانند قوام بخش مشروعیت سیاسی در سطح کلان جامعه باشند. آنچه من از آن تحت عنوان "عرفان مدرن" تعبیر میکنم و در سلسله مقالات "طرحواره ای از عرفان مدرن" بدان پرداختهام، تفاوتهای مهم و معتنابهی با عرفان سنتی و کلاسیک دارد. به لحاظ معرفت شناختی، عرفان مدرن، «خطا پذیری» را به رسمیت میشناسد و از چنین مبادی و مبانی معرفت شناسانه و انسان شناسانهای میآغازد. سالک مدرن، عقلانیت انتقادی را پاس میدارد و عقل جمعی را ارج مینهد و برای سامان بخشیدن به سلوک معنوی خویش از سنت معنویِ پسِ پشت مدد میگیرد و به بازخوانی انتقادیِ آن همت میگمارد. لازمۀ این سخن این است که عارف و سالک مدرن، میتواند دموکرات باشد و ساز و کار دموکراتیک را بر صدر نشاند. در مقاله "سلوک عرفانی و امر سیاسی" ادلۀ خود در این باب را اقامه کردهام. عنایت داشته باشیم که دلمشغول امر سیاسی بودن لزوما هم عنان با ساز و کار دموکراتیک نیست. آنچه موسوم است به عرفان عصیانگرانه و ستیزه جویانۀ علی شریعتی، وقتی از خلوت به جلوت در می آید و به عرصه عمومی و سپهر سیاست پای می گذارد، در پی زیر و زبر کردنِ بنیادین و بر صدر نشاندنِ ساز و کار انقلابی است. از سوی دیگر، سالک مدرن به روایت من، وقتی پای به عرصه عمومی می گذارد، در پی نهادینه کردن ساز و کار دموکراتیک است، چرا که این موضع سیاسی، در قیاس با دیگر نظامهای سیاسی، اخلاقیتر و موجهتر است و «خودآیینی» و انتخاب و سبکهای زندگیِ متنوعِ شهروندان را به رسمیت میشناسد و در اندیشه تقویت نهادهای مدنی در پولیس است.
کمي هم درباره ديگر کتاب جديدتان که درباره ویتگنشتاین است، توضیح بفرمایید.
بناست کتاب «ترجمه و شرح رساله منطقی- فلسفی»، نوشته لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی-بریتانیایی قرن بیستم، توسط نشر «هرمس» منتشر شود. من ترجمه و شرح این اثر کلاسیک فلسفی را 3 سال پیش به اتمام رساندم و تحویل ناشر دادم. خرسندم که خوشبختانه این کتاب مجوز گرفته و در سال 93 شمسی منتشر میشود. از این کتاب فلسفی، دو ترجمه در بازار موجود است؛ ضمن ارج نهادنِ زحمات دو استاد محترمی که به ترجمۀ این اثر دورانساز فلسفی همت گمارده اند، در مقدمۀ ترجمه خویش توضیح داده ام که با عنایت به اینکه دانش آموخته سنت فلسفه تحلیلیام؛ کوشیدهام ترجمهای به دست دهم که حتی المقدور از ایرادهای مفهومی راه یافته به ترجمه دکتر عبادیان عاری باشد و در عین حال بر خلاف ترجمه دقیق دکتر ادیب سلطانی (که از برخی معادل های ایشان بهره بردهام)، به زبان معیار و فارسی متعارف نزدیک باشد. علاوه بر این، با توجه به اینکه شرحی بر این اثر فلسفی در زبان فارسی موجود نیست، با عنایت به تجربۀ تدریس 5 ساله این کتاب در مقاطع فوق لیسانس و دکتری و کلاسهای آزاد در دانشگاههای تربیت مدرس، مفید قم، آزاد (واحد علوم تحقیقات)، «مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران» و «مؤسسه معرفت و پژوهش» و آشنایی با شروح مختلفی که در زبان انگلیسی بر این کتاب در دهههای اخیر نوشته شده، شرح موضوعیِ این اثر ماندگار فلسفی را در دستور کار خویش قرار دادم. در عین حال، 3 بار شرکت در کنفرانس بین المللی سالانۀ ویتگنشتاین در اتریش و آشنایی با آثار ویتگنشتاین پژوهانِ معتبر نیز مرا در نوشتن شرح خیلی مدد رساند. خرسندم که کار ترجمه و شرح «رساله منطقی- فلسفی» به پایان رسیده، امیدوارم به کار فلسفه پژوهان، خصوصا کسانی که علاقهمند به فلسفه ویتگنشتاین اند، بیاید.
نظر شما