محمدهاشم اکبریانی در گفتوگو با ایبنا عنوان کرد: کاربرد واژه «سیاه نمایی» در ادبیاتی که به انتقاد از جامعه میپردازد درست نیست. من با این اصطلاح مخالفم چون ناشی از برخوردی ایدئولوژیک است نه هنری. به گمانم نویسندگان و شاعران ایرانی از حیث ادبی ارزش و اعتبار چندانی کسب نکردهاند تا جایزه نوبل ادبیات را به خودشان اختصاص دهند.
به نظر شما چرا تا به حال هیچ یک از نویسندگان و شاعران ایرانی موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات نشدهاند؟
برای اینکه بخواهم درباره جایزه نوبل ادبیات صحبت کنیم پیش از هر نکته باید مقدمهای بگویم. در قیاس با ادبیات و سینما کشور ایران در عرصه سینما تا به حال توانسته جوایز معتبر جهانی مانند اسکار و کَن را از آن خود کند اما این اتفاق هنوز در عرصه ادبیات رخ نداده است.
علت این موضوع چیست؟
دلایلی که برخی برای این قضیه آوردهاند چندان منطقی به نظر نمیرسد. عدهای بحث ممیزی و اوضاع سخت و نابسامان را مطرح میکنند که گرچه این شرایط بیتردید تأثیر خودش را برجا خواهد گذاشت اما نمیتواند عامل مهمی به عنوان بسط دهنده مناسب برای عدم دریافت جوایز معتبر ادبی در حوزه ادبیات باشد. سینمای ما هم در همین شرایط توانست جوایز بزرگ بینالمللی را به دست آورد. حتی آن بخش از ادبیات ما که در خارج از کشور فضای بازی برایش وجود داشت نتوانست اثر برجستهای به دنیا عرضه کند.
خالد حسینی، نویسنده افغان با کارهایی چون«بادبادکباز» و «هزار خورشید تابان» توانست جایگاه درخوری در ادبیات جهان به دست آورد و نشان داد که به عنوان یک نویسنده مهاجر چیزی برای عرضه کردن دارد .اما ما چه در بین نویسندگان داخلی و چه میان نویسندگان مهاجرمان چنین نویسندگانی را سراغ نداریم، بنابراین بحث ممیزی و شرایط بسته نمیتواند عذر موجهی برای عدم موفقیت ادبیات و نویسندگان ما باشد.
زبان فارسی و محدودیت آن در دو سه کشور چهقدر به این موضوع ارتباط پیدا میکند؟
عدهای بحث زبان را مطرح میکنند و معتقدند زبان فارسی در عرصه جغرافیایی دو سه کشور را بیشتر در برنمیگیرد و محدود است و همین موضوع باعث شده ادبیات ما در سطح جهانی به حد جایزه نوبل نرسد. همین عده معتقدند که چون زبان سینما زبان تصویر است نه زبان محاوره و گفتوگو، در عرصه جهانی میتواند خودش را مطرح کند. بنابراین در سینما با تصویر سر و کار داریم نه با زبان و به همین دلیل سینمای ایران توانسته بدرخشد چرا که با زبان فارسی کمتر سر و کار دارد اما ادبیات که صرفاً بحث زبان در آن مطرح است نتوانسته به آن مرتبه و جایگاه برسد.
در نقد این نظریه باید گفت فیلمی مانند «طعم گیلاس» اصولاً بر زبان استوار است و دیالوگهایی که بین نقشهای مختلف و بازیگران مختلف وجود دارد باعث شد «طعم گیلاس» کیارستمی جایزه کن را بگیرد. گرچه این فیلم مانند هر فیلم دیگری از تصاویر استفاده کرده اما بنای اصلیاش بر اندیشه و گفتوگوهایی است که مطرح میشود.
حتی در فیلم «جدایی نادر از سیمین» زبان قدرتمند هنرپیشههاست که آن را تبدیل به یک اثر برجسته میکند و افکاری که از طریق دیالوگها به بیننده منتقل میشود در این فیلم بیش از هر چیز دیگر تأثیرگذار است. در این فیلم گرچه تصویر اهمیت دارد اما نقش اصلی بر دوش افکار و اندیشههایی است که از طریق زبان مطرح میشود. بنابراین میشود گفت در این فیلمها نیز مثل ادبیات، زبان محور قرار گرفته است.حالا با توجه به این قضایا به نظر میرسد باید به دنبال عوامل دیگری در ناموفق بودن ادبیات ایران باشیم.
به فیلمی اشاره کردید که جایزه اسکار را برد. این فیلم بدون درک فضا و موقعیت ایران و شناخت از طبقه متوسط شهرنشین ایرانی شاید برای یک خارجی قابل درک نباشد، یعنی درک موقعیتی که در فیلم مطرح میشود مستلزم زندگی کردن در ایران است. در نقطه مقابل ما نویسندگانی داریم که تا حدودی میشود گفت بومی مینویسند پس چرا ادبیات آنها جایزه نمیگیرد؟
ادبیات ما نتوانسته جایزه نوبل را بگیرد و این به ضعف نویسندگان و ادبیاتمان مربوط میشود. ما در ادبیاتمان شخصیتهایی مانند خیام، مولوی و حافظ داریم که با وجودی که شعر گفتند و ترجمه شعر نیز بسیار سختتر از نثر است اما جایگاه جهانیشان به مراتب وسیعتر و گستردهتر از جایگاهی است که نویسندگان نثر و داستان ما به دست آورده اند. معتقدم ضعف اثر داستانی به نویسنده بازمیگردد و آن نویسنده نمیتواند بگوید فقدان شرایط باز باعث این وضع میشود.
آیا به نظر شما شخصیتی مانند احمد شاملو مستحق دریافت جایزه نوبل ادبیات نبود؟
نه، هیچ شاعر و نویسندهای از ایران از نظر ادبی شایسته گرفتن جایزه نوبل ادبیات نبوده. چه صادق هدایت و چه شاملو و چه فروغ فرخزاد. البته این حرف هم به این معنا نیست که هر نویسندهای که جایزه نوبل گرفته آثاری درخشان خلق کرده است.
اورهان پاموک نویسنده ترک چند سال پیش جایزه نوبل گرفت. در کشور خودش ترکیه نیز نویسندگانی داریم که از او بهتر مینویسند. آیا پاموک با معیارها و ملاکهای آکادمی سوئد و در بعدی وسیعتر با امریکا هماهنگ نبوده که جایزه نوبل را گرفته است؟
در جوایز ادبی معمولاً معیارهای ادبی نقش تعیین کنندهای دارند. اما در کنارش عوامل دیگری هم مانند مسایل سیاسی تأثیرگذارند. اما تأکید میکنم که شاخص و معیار اصلی چنین جوایزی آثار نویسندگان است. این ملاحظات سیاسی در مورد سینما هم وجود دارد. چند سال پیش جایزه اسکار را در دست کارگردانی دیدیم که در مورد فداکاری نیروهای امریکایی در عراق فیلمی ساخته بود. آن سال در کنار این فیلم، فیلم «جانگو» را داشتیم که به نظر منتقدان برای دریافت جایزه اسکار اولویت داشت.
اما در عین حال عوامل سیاسی هم بیتأثیر نبودند. در عین حال این حرفم به این معنا نیست که آن فیلم که اسکار را گرفت ضعیف بود. آن فیلم هم درخشان بود اما عوامل دیگری هم وجود داشت که باعث شد فیلمی که از نظر منتقدان شایسته اسکار بود، برنده شود.
در ادبیات نیز آثار نویسندگان بزرگی را داریم که وقتی در کنار یکدیگر قرار میگیرند میتوانند به عنوان برگزیده انتخاب شوند اما پیش از هر چیز ارزش آثار ادبی این نویسندگان مطرح میشود و البته در کنارش مسایل سیاسی نیز وجود دارد که نمیتوان آن را از نظر دور نگهداشت. اینکه میگویم ارزشهای ادبی معیار اصلیاند به آن دلیل است که مسوولان و بانیان جوایزی معتبر مانند نوبل هیچگاه حاضر نخواهند شد اعتباری را که در پی دههها به دست آوردهاند خدشه دار کنند و صرفاً به دلیل موضعگیریها با نگاه سیاسی یک نویسنده به او جایزه دهند.
نویسندگانی که با شایستگی نوبل ادبیات را گرفتند به نظر شما چه کسانی بودند؟
گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا با تکیه بر ارزشهای ادبیشان جایزه نوبل را از آن خود کردند. البته هستند نویسندگانی مانند اورهان پاموک که لابهلای آنها به خاطر موضعگیریهای سیاسی جایزه گرفتند.
در ایران نیز شاعران و نویسندگان زیادی داشتیم که موضعگیری سیاسی خودشان را داشتند و اگر قرار بود جوایزی مانند نوبل صرفاً به دلیل نگاه سیاسی نویسنده به او اختصاص یابد باید این شاعران و نویسندگان صاحب جایزه نوبل میشدند اما چنین اتفاقی نیفتاد. دلیلش هم این بود که آثار آنها از نظر ادبی ارزشهای بالایی نداشت و برجسته نبود.
آیا برخی نویسندگان به دلیل همسو بودن با تئوریهای غربی و موافق بودن با سیاستهای امریکا جایزه نوبل را دریافت نکردهاند؟
نه این گونه نیست. عدهای معتقدند جوایز به کسانی داده میشود که سیاهنمایی میکنند. به نظر این عده جوایزی مانند اسکار و نوبل به کسانی داده میشود که دست به سیاهنمایی میزنند. به گمانم این به هیچ وجه تحلیل درستی نیست چون همانطور که قبلاً گفتم خیلیها دست به سیاهنماییهای بزرگ نزدهاند و نقدهای تندی نسبت به کشور خودشان داشتهاند اما هیچگاه جایزه نوبل را دریافت نکردهاند.
در مقابل اشخاصی هم بودند که در عرصه سینما و ادبیات و بیشتر سینما فیلمهایشان سیاهنمایی نبود اما جایزه معتبر گرفتند. «طعم گیلاس» و «جدایی نادر از سیمین» یا فیلمهای مجیدی نشانی از سیاهنمایی در خودشان نداشتند اما توانستند جوایز بزرگی را به دست آورند.
آیا ما در عرصه ادبیات داستانی ایران نویسندگانی داشتهایم که موافق طبع امریکا رمان بنویسند؟
من به موضوع این گونه نگاه نمیکنم. این آثار بازتابهای مختلفی هم میتواند داشته باشد اما در عین حال با اصطلاح سیاهنمایی مخالفم. در کشورهای اروپایی و امریکا فیلمهایی ساخته میشود که به شدت جامعه و حکومتها را مورد انتقاد قرار میدهد. کاربرد این اصطلاح برای فیلمها و آثار ایرانی نیز که به نقد جامعه میپردازند درست نیست و ناشی از برخوردی ایدئولوژیک است نه نگاه هنری.
پیشینه این سوژه در خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا):
گفتوگوی منصور اوجی، کیومرث منشی زاده، ویدا اسلامیه، رسول یونان، غلامحسین سالمی، مهدی غبرایی، ابوتراب خسروی، میرجلالالدین کزازی، مژده دقیقی، امیرحسن چهلتن، اسدالله امرایی و علی باباچاهی یادداشت کاظم سادات اشکوری و منصور اوجی را در این باره بخوانید.
نظر شما