با وجود اینکه «ارنست همینگوی» که خود هم نویسنده مشهوری بود و هم در حرفه روزنامهنگاری موفق، گفته بود که «هرکس مینویسند نویسنده است» و به رغم وجود صدها اسم در میان نویسندگان و رماننویسان، همچون «گابریل گارسیا مارکز»، «جورج اورول»، «ماکسیم گورکی» و ... که در هر دو حوزه قلمفرسایی کرده بودند، اما بنابر نظر برخی، داستانهایی که به قلم روزنامهنگاران به رشته تحریر درمیآید ممکن است چندان خوب نباشد و این پرسش را مطرح میکنند که «آیا روزنامهنگاران میتوانند رماننویس شوند؟» پرسشی که «رابرت مککروم» یکی از سردبیران نشریه «آبزرور» و مقالهنویس «گاردین» به آن پرداخته است.
در زمانه معاصر، تعداد قابل توجهی روزنامهنگار – رماننویس وجود دارند که که به نظر میرسد داستانهای آنها کمتر مورد علاقه من بوده است زیرا، حرفه روزنامهنگاری آنان در رسانهها بسیار قابل رویتتر است.
اما آیا اینگونه است؟ صادقانه بگویم، اینگونه فکر نمیکنم. با استناد به نمونههای واضح و روشنی در گذشته، به عنوان مثال، دکتر «ساموئل جانسون» (نویسنده انگلیسی سالهای 1700 میلادی) یک روزنامهنگار ادبیاتی درخشان بود؛ و نیز، «چارلز دیکنز» نیز کار خود را به عنوان یک گزارشگر پارلمان آغاز کرد. نخستین شغل حرفهای «گراهام گرین» نیز دبیر جانشین مجله «تایمز» بود. و «جورج اورول» که برای «آبزرور» مینوشت در حالی رمانهای «قلعه حیوانات» و «1984» او شهرت جهانی داشتند.
شکی وجود ندارد که تعداد بیشماری مثال وجود دارد که به دلیل طولانی شدن این مقاله از آنها میگذرم. در زمانه ما، نویسندگانی که در حرفه روزنامهنگاری نیز شهرت دارند کم نیستند. از جمله «دیوید هیر»، «مارتین آمیس»، «آن ویلسون»، «جان لانچستر» و نیز «ویل سلف». در امریکا، «تام وولف» پیش از آنکه رمان «آتش بیهودهگی» را بنویسد روزنامهنگار حوزه موسیقی بود.
حال آیا باید داستانهای آنها را نادیده انگاریم فقط به این دلیل که در مجلات و روزنامهها نیز فعالیت دارند؟ البته که نه. با این وجود، ما به نحوی میخواهیم داستانسرایان ما، اساتید جهان ادبیات باشند.
البته آنچه در ورای چنین تعصبی نهفته است، این تفکر است که رمان (و نیز شعر) برتر است و روزنامهنگاری سطحینویسی است (که نباید اینگونه فکر کنیم) و رماننویسان به قلههای رفیع نزدیکتر هستند.
در انگلستان، همپوشانی رمانها و روزنامهها بیشتر ناشی از شرایط اقتصادی است. در اینجا که تعداد اندکی از نویسندگان میتوانند زندگانی خود را با خلق آثار بگذرانند، برای رماننویسان و حتی شاعران داشتن شغل روزانه اهمیت دارد و روزنامهنگاری، اگر چه نه همیشه، میتواند برخی اوقات این نیاز را برطرف کرده و کمکی باشد برای پرداخت هزینههای روزمره.
در حقیقت، امروزه بیش از پیش این حقیقت نمایان شده است و در انتهای رشد سریع اقتصادی (سالهای 1979 تا 2009) در دنیای کتاب و نشر بیشتر نویسندگانی دیده میشوند که در هر دو حوزه فعال هستند زیرا زندگی ادبی کاملا نسبت به سیستم سنتی دگرگون شده است.
اگر شخصی چون «ویل سلف» جایزه ادبی «بوکر» را از آن خود کند، که سزاوار آن هم هست، خواهد توانست از جهان روزنامهنگاری بیرون آید؛ هر چند به نظر میرسد ترک این حرفه برای او بسیار خواهد بود.»
با وجود این کسانی هم هستند که بر خلاف «رابرت مککروم» فکر میکنند و بر این باور هستند که نویسندگی این دو با یکدیگر تفاوت دارند زیرا روزنامهنگار و نویسنده خلاق خود دو انسان کاملا متفاوت هستند.
«سایت وردپرس» دراینباره نوشته است: «شاید برخی فکر کنند که بین روزنامهنگاری و نویسندگی خلاقانه همپوشانی وجود داشته باشد؛ زیرا واژگان و علاقهمندی در دنیای اطراف نویسندگان هر دو حوزه، از ملزومات آنها است؛ با وجود این، شباهتها در همینجا پایان مییابد.
روزنامهنگارها آثار خود را در عرصه عمومی ارائه میدهند. آنها تلاش میکنند تا خود را در مرکز یک رخداد قرار دهند و مایل هستند تا در محیطی کاملا رقابتی، مورد توجه قرار بگیرند؛ بنابراین، باید بتوانند با صدای بلندتری از دیگران فریاد بزنند. آنان میدانند که سرنوشتشان در دستان خودشان است و همیشه دنبال فرصتی هستند که خود را در معرض فروش بگذارند. روزنامهنگاران سعی میکنند تا اجتماعیتر باشند؛ به ویژه با چربزبانی که آنها را قادر میسازد منابع خود را به حرف زدن تشویق کنند.
در مقابل، برای این که یک نویسنده خلاق موفق شود، او بیشتر ترجیح میدهد بخش عمدهای از کار خود را در انزوا انجام دهد. آنها معمولا خجالتی هستند و از مورد توجه قرار گرفتن و خود را در معرض دید قرار دادن گریزان. آنها آنچه را برای یک روزنامهنگار ممکن است جالب باشد در قالب کتابها و داستانهایشان ارائه میدهند و فقط در صورت لزوم مصاحبه میکنند. رماننویسها خود را در اتاقهایشان محبوس میکنند و بیشتر بر دنیای درونی انسانها تمرکز دارند.
برای روزنامهنگارها واژگان ابزارهایی هستند برای رسیدن به یک پایان. هدف اصلی آنها این است که دیدگاه خود را با کمترین واژگان ممکن بیان کنند. مهارت نویسندگان این حوزه در تواناییشان برای ارائه نثری فشرده و قابلخواند است. اما نویسندگان خلاق از واژگان برای تصویرسازی استفاده میکنند. به دلیل اینکه آنها زمان بیشتری برای تولید واژگان خود دارند، آثارشان لطیفتر و استادانهتر جلوه میکند.
روزنامهنگارا اغلب مقید به زمان و تعداد واژگان هستند درحالی که داستانسرایان از این قید و بند رها هستند. برای روزنامهنگارها معمولا ضربالاجل وجود دارد به همین دلیل همه چیز را ساده میانگارند اما رماننویسها در رویای روزانه به عنوان بخش مهمی از کارشان، به سر میرند و حس میکنند که ضربالاجل برای روند کار آنها مزاحمت ایجاد میکند.
با وجود این میان این دو حوزه مشابهتهایی نیز وجود دارد؛ فعالان هر دو حوزه این مهارت را دارند تا از خسته کنندهترین داستانها، داستانی تازه خلق کنند.
هر چند در اینباره که روزنامهنگارها و رماننویسها میتوانند از یکدیگر بیاموزند. رماننویسها میتوانند از روزنامهنگاره توانایی خودنمایی و کوتاهنویسی را فرا گیرند و در مقابل، روزنامهنگارها میتوانند مواجهه عمیقتر با موضوعات و دیدن مردم بیش از یک منبع قابل نقلوقول کردن را یاد بگیرند.
روزنامهنگاران فقط برای اینکه مینویسند روزنامهنگار نشدهاند بلکه برای این وارد این حرفه میشوند که میخواهند در قلب داستان باشند. اگر روزنامهنگاری میخواهد نویسندهای خلاق شود باید فقط به نوشتن فکر کند.»
نظر شما