شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۶
برنده نوبل ادبیات: قلبم همواره با رنج‌دیدگانی است که درباره آن‌ها نوشته‌ام

«سوتلانا الکسیویچ»، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و مستندنگار اهل «بلاروس» که پنجشنبه به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات شناخته شد بر این باور است که «صرفا یک وقایع‌نگار نیست بلکه قلب او با رنج‌دیدگانی که درباره آن‌ها نوشته، همیشه همراه بوده است.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) سایت آکادمی نوبل پس از اعلام برنده ادبیات سال 2015 که پنجمین روسی‌زبان برنده این جایزه و نویسنده آثاری چون «جنگ چهره زنانه ندارد» و «صداهای چرنوبیل» است، گفت‌وگویی را به صورت تلفنی با «آلکسیویچ» انجام داده است که می‌خوانید:
 
حتما شنیده‌اید که جایزه نوبل ادبیات به شما تعلق گرفته است؟
 
بله، شنیده‌ام؛ هرچند هنوز باور آن برایم دشوار است.
 
مایل هستم درباره واکنش شما بپرسم؛ چه احساسی درباره برنده شدن این جایزه دارید؟ یا این‌که شاید برای پرسیدن چنین سئوالی کمی زود باشد؟
 
البته کمی زود است؛ با وجود این می‌توانم بگویم که هم‌اکنون چه احساسی دارم. آن‌قدر لذت‌بخش است که به سختی می‌توانم آن را پنهان کنم و به همان اندازه هیجان‌زده هم هستم زیرا تحت سایه بزرگان قرار گرفته‌ام:  «سولژنیتسین»، «بونین»،  «پاسترناک» و تمامی روسی‌های برنده نوبل ادبیات. البته «بلاروس» تا کنون چنین جایزه را به خانه نبرده بود. احساس هیجان‌زدگی دارم وقتی به این واقعیت پی می‌برم که نه خستگی و نه ناامیدی دیگر به من اجازه نمی‌دهد که کم‌کاری کنم. زمان طولانی سپری شده و کارهای زیادی انجام شده است و البته چیزهای تازه‌ای در انتظار من هستند.
 
اجازه بدهید درباره شیوه نگارشی شما بپرسیم. ممکن است بگویید، هنگامی که این روش روزنامه‌نگارانه را برای نوشته‌های خود انتخاب می‌کنید، از چه چیزی تاثیر می‌گیرید؟
 
خب! در این دنیای مدرن همه‌ چیز سریع و پرشتاب اتفاق می‌افتد ؛ با سرعتی که نه یک نفر و نه حتی یک فرهنگ به طور کل نمی‌تواند آن را درک کند. متاسفانه شتاب رویدادها بسیار زیاد است. دیگر زمان نداریم تا بنشینیم و درباره آن فکر کنیم؛ آن‌گونه که مثلا «تولستوی» انجام می‌داد یعنی یک دهه فرصت داشت تا ایده‌هایش را عمل درآورد. هر کسی از جمله من تنها می‌تواند تکه‌ای از واقعیت را به چنگ درآورد و درباره آن حدس و گمان داشته باشد.
 
برخی اوقات تنها 10 خط از 100 صفحه متن را می‌نویسم و برخی اوقات یک صفحه. و در آخر با کنار هم قرار دادن آن‌ها در «داستان آواها» (Novel of Voices) سازنده تصویری از زمانه ما می‌شود و به ما می‌گوید که چه اتفاقی افتاده است.
 
از استعاره‌ای جالب استفاده کردید؛ داستان آواها. پرسش بعدی من نیز درباره آن خواهد بود. شما شاهد رنج‌ها و دردهای بسیاری بوده‌اید و رویدادهای غم‌انگیزی را مشاهده کردید که در آثارتان آورده‌اید. آیا این‌ها بر نوع نگاه شما به بشریت تاثیر گذاشته است؟
 
پاسخ به این پرسش ممکن است زمان زیادی را بطلبد اما لازم است بگویم که من به فرهنگی تعلق دارم که به طور مداوم با چنین درجه‌ای از رنج‌ها مواجه بوده است؛ موضوعی که شاید در فرهنگ‌های دیگر غیرقابل درک و تحمل باشد در فرهنگ من وضعیتی و شرایطی معمولی و عادی محسوب می‌شود. ما در دل آن زندگی می‌کنیم و این وضعیت محیط پیرامون ما را شکل می‌دهد. ما تمام مدت در میان قربانیان و دژخیم‌ها زندگی می‌کنیم. در تمامی خانواده‌ها و حتی خانواده خود من چنین وضعیتی وجود دارد. سال 1937 (سقوط هواپیمای مسافربری در آلمان و کشتار تظاهرکنندگان توسط پلیس امریکا)، فاجعه نیروگاه اتمی «چرنوبیل»، جنگ و ...
 
هرکس ممکن است چنین داستان‌هایی را شنیده باشد که هرکدام از آن‌ها نکات زیادی را به ما می‌گویند ... هر خانواده‌ای می‌تواند داستان رنج‌ها را برای شما بازگو کند. و البته منظور من این نیست که زاویه دید من چنین باشد و یا این‌که دوست داشته باشم مردم به چنین چیزهایی فکر کنند. خیر، این زندگی روزمره ماست. شخصی را تصور کنید که از یک آسایشگاه روانی بیرون می‌آید و سپس درباره آن می‌نویسد. آیا به این شخص باید بگوییم: «ببین، چرا درباره این چیزها می‌نویسی؟» مثل «پریمو لوی» (نویسنده ایتالیایی و یهودی و از بازماندگان واقعه‌ای موسوم به هولوکاست در جنگ جهانی دوم) که درباره اردگاه‌های کار اجباری می‌نوشت و نمی‌توانست خود را از آن‌ها جدا بداند؛ یا «وارلام شالاموف» که در چنین اردوگاه‌های زندانی بود و سپس کشته شد؛ او نمی‌توانست درباره چیز دیگری بنویسد.
 
من خودم در شگفت هستم که ما کی هستیم؛ چرا رنج‌های ما نمی‌توانند به آزادی منجر شوند و این‌ها مهمترین پرسش‌های من هستند. چرا بندگی آگاهانه همیشه برتری دارد؟ چرا ما آزادی خود را به منافع مادی می‌فروشیم؟
 
شما برای چه کسانی می‌نویسید؟
 
اگر بتوانم به پرسش‌های خود پاسخ بدهم برایم بسیار ساده خواهد بود که برای همگان بنویسم. به هنگام نوشتن دوست دارم این احساس را داشته باشم که برای نزدیک‌ترین دوستانم سخن می‌گویم. به آن‌ها بگویم که از این زندگی چه چیزی را دریافته‌ام. هیچگاه در نقش قضاوت‌کننده وارد نمی‌شوم. من یک وقایع‌نگار صرف و خونسرد نیستم. قلب من همیشه در میانه آن وقایع بوده است.
 
پرسشی که مرا نگران می‌کند این است که تا چه مدت می‌توانیم در این جاده خوفناک قدم بگذاریم؟ و تا چه اندازه بشریت می‌تواند این‌ها را تحمل کند. به همین دلیل است که تراژدی‌های شاعرانه برای من مهم هستند. وقتی کسی می‌گوید که با خواندن چنین کتاب‌های هراس‌انگیزی احساس بهتری دارد، مهم است؛ این که یک خواننده با خواندن آن اشک‌هایش سرازیر می‌شود، این اشک‌ها تطهیر کننده هستند. باید همه این نکات را در نظر داشته باشیم نه این‌که مردم را با چیزهای ترسناک اشباع کنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها