«استقامت در مسیر»
«استقامت در مسیر» نوشته طاهر موذن است که زیرنظر شورای پژوهشی موسسه خانه اندیشه جوان تالیف شده و از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در 1379 روانه بازار نشر شده است. خاطرات محرم در جبههها را میتوان از لا به لای این کتاب مرور کرد.
در صفحه 111 این کتاب آمده است: «ایام محرم است و چند روزی تا عاشورا باقی مانده. اردوگاه اسلام سیاهپوش شده. گرد غم چهره نورانی رزمندگان را پوشانده. اگرچه نیروها نمیتوانند سیاه بپوشند. ولی هر کس به فراخور حال خود تکهای پارچه مشکی به نشانه عزاداری همراه خود دارد. عدهای شال سیاه به گردن آویختهاند و عدهای دیگر یک تکه پارچه سیاه را به روی سینه و روی جیب سمت چپ دوختهاند.
حسینیه گردانها مظهر سوگواری برای سالار شهیدان شده. هر کجا میرویم شور و عزای حسین برپاست. هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء در گردانها تا پاسی از شب مراسم نوحهسرایی و سینهزنی برگزار میشود. گردانها بهصورت دستههای عزاداری به دیدار یکدیگر میروند و مانند همان رسم و رسوم کوچه پس کوچههای قدیمی شهر، با اسپند و صلوات و شور «خوشآمدید اهل عزا امشب...» به استقبال و بدرقه یکدیگر میشتابند. اشک، تنها گوهر یاریدهنده غم، در دامان همه رزمندگان جاری است. نام حسین(ع) در این ایام سوزناکتر شده. یک «یا حسین» کافی است تا شیون سر بگیرد. هیچ مداحی نیاز ندارد، روضه خود را با چند غزل و مثنوی و چند دیوان شعر شروع کند. نام کربلا آتش میزند. میسوزاند. نام مقدس ابیعبدالله الحسین، اختیاز از کف میبرد. زیرا اینجا نیز کربلاست. اینها هم یاران حسیناند. ما هم تا شب عاشورا فاصلهای نداریم. با این تفاوت که تا آخر ایستادهایم و قصد نداریم در شب عاشورا، از اردوگاه حسین بن علی(ع) شبانه خارج شویم. بلکه تصمیم داریم شبانه به اردوگاه خصم حمله کنیم و دل شکسته زینب را تسلی بخشیم.
نمیدانم اگر حسین(ع) امروز و در کربلای ایران حضور عینی مییافت، از رزمندگان میخواست که شبانه از خیمهها خارج شوند و به عقب برگردند یا نه؟ من که فکر نمیکنم. شاید ما ثابت کرده باشیم که ما اهل کوفه نیستیم. قبلاً هم گفتم، آنهایی که دو کوهه و اردوگاه اسلام را دیدهاند، در لیست یاران واقعی حسین(ع) ثبت نام کردهاند. ما عقب نماندیم تا تنها شعار بدهیم. ما به دستور امام عزیزمان پای در شط خون گذاشتهایم و دجله را در عملیات بدر خونین کردیم.
عاشورا خیلی زیباست. شعارها باید تبدیل به شعور شود.
حرفها تبدیل به عمل میشود. بچهها گل بر سر و شانههایشان میمالند و دستمال اشک را با گریهشان میشویند. هرچه به روز عاشورا نزدیکتر میشویم، شدت عزاداری بیشتر میشود. گویی عاشورای سال 61 قمری میخواهد اتفاق بیفتد. پرچمهای عزا، پیشاپیش صبحگاه بچهها به حرکت درمیآید. محوطه اردوگاه با پرچم سیاه مزین شده و صدای نوحه و عزاداری از بلندگوها به گوش میرسد.
امشب قرار است گردان عمار برای عزاداری به گردان ما بیاید. از بعدازظهر همه مشغول تدارک این سوگواری شدند. حسینیه توسط عدهای از نیروهای گروهان یک، آب و جارو میشود. بعد از نماز مغرب و عشاء بچهها در حسینیه مینشینند و منتظر ورود گردان عمار میشوند. صدای عزاداری و نوحهخوانی از تمام گردانهای لشکر به گوش میرسد، اما یک صدا نزدیک و نزدیکتر میشود. از بیرون حسینیه میتوان یک ردیف فانوس را مشاهده کرد که در حال حرکت به سوی ماست. بله، خودشان هستند. نیروهای گردان عمار، فانوس در دست به سوی ما میآیند. عجب صحنه زیبایی است. مثل شام غریبان شده، ولی امشب شب عاشوراست. صدای نوحه و سینهزنی گردان عمار بهوضوح شنیده میشود. آنها به سه دسته تقسیم شدهاند و یک ترجیعبند را در سه قسمت میخوانند و پاسخ میدهند و آهسته و قدم به قدم به ما نزدیک میشوند.
امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود، فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود/ امشب کنار یکدیگر بنشسته آل مصطفی، فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود/ امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است/ فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود/ امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان، فردا کنار علقمه، بیدست، سقا میشود/ امشب گرفته در میان اصحاب ثارالله را، فردا عزیز فاطمه، بییار و تنها میشود/ امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین، فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود.
جایی برای توصیف باقی نمانده. دیگر نباید قلم در دست داشت. باید این انگشتان در پنجه جای گیرد و محکم بر سینهها کوفته شود. مگر میشود پسر رسول خدا را چنین ذبح کرد؟ فردا حسین را میکشند. فردا قیامت میشود. فردا اسارتنامه زینب چو اجرا میشود، فردا عزیز فاطمه بییار و تنها میشود. فردا قاسم از اسب سرنگون میشود. دست علمدار حسین از پیکر جدا میشود. فردا اصغر تشنه لب، در آغوش پدر جان میدهد. فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا میشود. فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود.
فردا چه خواهد شد؟ پس گریه کنیم و بر سر زنیم. سینهها را چاک نماییم و در سوگ خون خدا اشک بریزیم.
الحق و الانصاف گردان عمار سنگ تمام گذاشته. اکثراً از حال رفتهاند. حسینیه گردان در حال انفجار است. بر سر میزنیم و درون حسینیه میچرخیم. مانند کودکانی که در روز عاشورا سراسیمه به این سو و آن سو میدویدند. بدنهای عریان شده از ضرب سینهزدن، سرخ و نیلی شده. تجسم صورت سیلی خورده زهرای اطهر(س) و صورت کوچک دختر حسین(ع)، قلب را میسوزاند و این سرخی و کبودی را به جان و دل میخریم. باز هم سینه میزنیم. سینه میزنیم. گریه میکنیم. آخر حسین را فردا میکشند. باید عزاداری کرد. شاید همین حالا امام بزرگوارمان در حسینیه جماران دستمال اشک را جلوی چشمانش گرفته و شانههایش بالا و پایین میشود. او هم برای جد بزرگوارش اشک میریزد. ما هم برای سیدالشهدا اشک میریزیم. همین اشکهاست که ما را حسنی کرده. همین گریههاست که ما را نیرومند ساخته.
در دین مبین اسلام و در مذهب فوق کمال تشیع، مرگ وجود ندارد، و گریه، انسان را پیروز میکند. همانگونه که خون بر شمشیر پیروز است؛ گریه هم بر شمشیر پیروز است. گریه بر حسین یعنی حماسه و استقامت. یعنی بزرگداشت خون عزیزانی که برای رضای خدا بر زمین ریخه شده. ما برای مظلومیت حسین گریه میکنیم. ما گریه میکنیم تا یاد عاشورا زنده بماند. ما میگوییم عاشورا بار دیگر اتفاق خواهد افتاد. ما میگوییم همیشه حق بر باطل پیروز است، اگرچه پسر رسول خدا را سر ببرند. ما میگوییم خون مظلوم از بین نمیرود و خطبه حضرت زینب(س) کاخ کفر و نفاق را منهدم میکند. پس گریه میکنیم. به عشق حسین گریه میکنیم. وفاداری را از ابوالفضل العباس و استقامت و پایداری را از زینب کبری میآموزیم.
ما دلمان برای قطعه قطعه شدن علیاکبر میسود، جگرمان در شهادت قاسم خون میشود، طاقت شنیدن کشته شدن علیاصغر را نداریم ولی، آمدهایم و آمادهایم تا اگر لازم باشد اینگونه در راه خدا فداکاری کنیم. ما درس میآموزیم. ما فریاد شهادت را از کربلا میشنویم و ما هم میگوییم «احلی من العسل»
عزاداری با چند دعا و «امن یجیب...» به اتمام میرسد و هر دو گردان در حسینیه بهصورت چهار نفر، چهار نفر مینشینیم و غذا در سینی تقسیم میشود. بعد از اتمام غذا، گردان عمار راهی میشود و به مقر خود بازمیگردد.
شب زیبایی بود. خیلی حال داد. خصوصاً بچههای گردان عمار که خیلی با صفایند.
روز عاشوراست دستههای سینهزنی از گردانها راه افتادند و به سوی تبلیغات لشکر میروند. از هر گوشه خیل عظیم رزمندگانی را مشاهده میکنی که سینهزنان خود را به جلوی محوطه از پیش تعیینشده میرسانند. حدود ظهر، عزاداری عمومی شروع میشود و پس از مراسم، نماز جماعت خوانده میشود و بعد از صرف غذاگردانها به سوی چادرهایشان بازمیگردند. شکوه و عظمت این صحنهها هیچگاه از خاطرهها نخواهد رفت. شاید اصیلترین عزاداری در همین اردوگاه و در سپاه اسلام برگزار شود. چون به آنچه میگویند عمل میکنند. عقب نماندهاند که فقط به فکر هیأتبازیهای مرسوم باشند و چشم و همچشمی به دنبال بار گذاشتن چند دیگ بیشتر آب جوش باشند. از حرفهای بچهگانه خبری نیست. فردا همین جوانها کربلا میآفرینند و باید در مقابل صف مزدوران چند ملیتی دشمن بایستند و با دست خالی نبرد کنند. به هر حال حقیقت همین جاست. جایی که در لباس رزم باشی و اشک هم بریزی. نمیشود لباس خارجی بر تن داشته باشی و با حسین(ع) پیمان ببندی. نمیتوان گفت نی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و در عین حال بر سر سفره هر کس و ناکشی نشست. باید راست گفت. اگر راست میگویی پاشو و بیا.»
«مثل پرنده»
کتاب «مثل پرنده» پنجاه و سومين جلد از مجموعه دفتر ادبيات و هنر مقاومت است که به خاطرات آزادگان و رزمندگان جانباز استان گیلان اختصاص دارد. این خاطرات از دوران اسارت در زندانهاي روایت شدهاند.
در صفحه 13 تا 14 کتاب «مثل پرنده» میخوانیم: «شبهای محرم دوران اسارت، فراموش نشدنی است. دور از چشم نگهبانان، مراسم نوحهخوانی و حتی تعزیه برپا میکردیم. شب عاشورا قرار گذاشتیم رأس ساعت نه تکبیر بگوییم. سر ساعت، بانگ «الله اکبر» تمام سالنهای اردوگاه را به لرزه انداخت. چند دقیقه بعد، بعثیهای هراسان، هجوم آوردند و با تو مخوران مفصلی راه افتاد!
تمام حرکات و برنامههای ما توسط چند روحانی و پاسدار رهبری میشد که گروه کوچکی را به نام «حجربن عدی» تشکیل داده بودند. هر سالن نمایندهای مؤمن و مطمئن را برای حضور در این جمع انتخاب میکرد تا همگی در جریان برنامهها و مراسم خاص قرار گیرند. من هم در طول اسارت، لنگ لنگان در مراسم مختلف شرکت مینمودم تا شاید از کاروان معرفت و ایمان عقب نمانم.»
برای دریافت اطلاعات بیشتر برای کتاب «استقامت در مسیر»به نشانی زیر مراجعه کنید:
نظر شما