«ادل پارکز» و «جین فالون» نویسندگانی هستند که داستانهایشان شباهتهای زیادی به هم دارد؛ شباهتهایی که سبب دوستی آنان در دنیای واقعی شده است تا آن اندازه که درباره هم یادداشت بنویسند.
«ادل پارکز» 46 ساله
وی «جین فالون» کار خود را با تبلیغات شروع کرد و مشاور مدیر یک شرکت تبلیغاتی بود. «پارکز» اولین داستانش را در سال 2000 منتشر کرد و از آن به بعد تبدیل به یکی از پرفروشترین زنان نویسنده بریتانیا شد و داستانهایش بیشتر از سه میلیون نسخه به فروش رفته است. او سفیر مؤسسه افزایش سواد جهانی و از پشتیبانان معاهده سواد ملی است.
«وقتی جین اولین داستانش را در سال 2006 نوشت ناشر یک نسخه از کتابش را برای من فرستاد و گفت اگر دوست دارم جملهای برای پشت جلد کتاب بنویسم. وقتی کتاب را خواندم شگفتزده شدم و گفتم خدای من! خواندن این کتاب لذتبخشتر از خواندن دفتر خاطرات دوست صمیمی آدم است؛ انگار داری دفتر خاطرات دشمنت را میخوانی! نظرم را برای او ایمیل کردم. از حرفم خوشحال شد و گفت دلم میخواست خوانندگان به همین نتیجه برسند.
اصولاً نویسندگان کتاب اولی شباهت بسیاری به شخصیتهای اصلی داستان خود دارند. به همین دلیل امیدوار بودم او هم مانند شخصیت سختکوش داستان خود باشد. فکر میکنم «جین» هم چنین فکری میکرد. انتظار داشت مانند شخصیت داستانهایم خشن و سخت باشم. با هم قرار ناهار گذاشتیم و متوجه شدیم هر دو شخصیت آرامی داریم، برای اعتماد به دیگران ارزش زیادی قائل هستیم. پس از آن مداوم با هم برای ناهار بیرون رفتیم.
«جین» از من خجالتیتر بود. من هیجان بیشتری دارم. در این دوستی هر کس نقش خودش را ایفا میکند. من شخصیت شوخطبع و او نقش شخصیت خوشبین داستان را دارد که از حس مزاح کمتری برخوردار است.
چند بار در «نیویورک» همدیگر را ملاقات کردیم. «جین» و همسرش آپارتمانی در نیویورک دارند که به ما اجازه اقامت در آن را دادند. البته «جینی» شخصیت بسیار نگرانی دارد. او حتی نگران گربهاش که هیچوقت بیرون از خانه نرفته است میشود و بسیار بیشتر از من نگران مسائل مربوط به سلامتی و امنیت است.
اگرچه هر دوی ما شخصیتهای خشنی در داستانهایمان داریم اما معتقدیم که با هم رقابت نمیکنیم. شاید عجیب باشد که درباره داستانهای آینده خود با هم صحبت میکنیم و نگران نیستیم که دیگری ایده ما را بدزدد. در واقع نظر ما در مورد آثار مختلف یکسان نیست. به نظرم اگر داستان پایان مشخص داشته باشد شیرینتر است اما وی معتقد است این نوع پایان خوشایند نیست و او پایانی متفاوت را دوست دارد.
«جین فالون» 55 ساله
«ادل پارکز» که در آغاز تولیدکننده برنامههای تلویزیونی بود سریالهایی چون «معلمها» و «این زندگی» را پیش از نگارش داستان انجام داده بود. وی ساکن شمال لندن است و یک گربه به نام «اولی» دارد.
قبل از اینکه «ادل» را ببینم بسیار نگران بودم که رفتاری پرخاشگر و توهینآمیز مانند شخصیتهای داستانیاش داشه باشد.
ما هر دو از یک مدیر تبلیغاتی استفاده میکنیم و پس از بیرون آمدن اولین کتابم از او خواستند نظری درباره آن بنویسد. او همیشه مورداحترام من بود. تا آن زمان هفت کتاب هم منتشر کرده بود. به او ایمیل زدم تا از اظهارنظرش درباره کتابم تشکر کنم-کاری که گویی کس دیگری انجام نمیدهد- و این رد و بدل کردن ایمیل به قرار ناهار در یک رستوران ختم شد.
من او را به قرار ناهار برای گفتوگو درباره کتابم دعوت کرد. از اینکه مرکز توجه باشم متنفرم اما باید در این مراسم سخنرانی میکردم. در آغاز خجالت کشیدم و دست و پایم را گم کردم. شک ندارم با خودش فکر کرد چقدر احمق است اما حرفی نزد و بسیار مهربان رفتار کرد. از آن به بعد با هم دوست شدیم و بیرون رفتیم و در مورد مسائل مختلف با هم صحبت میکنیم.
«ادل» بر خلاف من بسیار اجتماعی و خونگرم است. یکی از خوشبینترین انسانهایی است که تا به حال در عمرم دیدهام. البته من اصولاً به سمت آدمهایی که انرژی مثبت دارند جذب میشوم. تنها نکته منفی این مساله این است که به بدبینی خود آگاه میشوم و خوشبینی دیگران سبب غبطه من میشود.
افراد کمی هستند که در برابرشان غروری ندارم و میتوانم در مورد همه چیز با آنان صحبت کنم و بیشک «ادلز» یکی از آن افراد است. من آدم حساسی هستم اما «ادل» اینطور نیست. مثلاً او همیشه به من میگوید اگر تو آدم خوبی هستی و مردم تو را دوست ندارند مشکل از خودشان است.
تنها موضوعی که در آن با هم اختلاف عقیده داریم کتاب است. کتابهای موردعلاقهمان با هم فرق میکند. «ادل» خوب میداند که من کتابهای تاریخی دوست ندارم بنابراین وقتی شروع به نوشتن کتابی تاریخی کرد که بعد از جنگ جهانی رخ میداد نمیتوانست به من بگوید چون من همیشه غر میزدم که نمیتوانم شخصیتهای معروف قرن 14 را از هم تمییز دهم. اما کتابش را خواندم و بسیار هم دوست داشتم.
نظر شما