در بخشی از این رمان 297 صفحهای میخوانیم: «آسمان خالی از ابر میشود و میتوانم ستارههای کوچولو را ببینم. کمکم میآیند و بعد از مدتی، آن تکه آسمان بالای سرم پر میشود از آنها، انگار کسی روی آسمان آرد پاشیده باشد و حالا بخواهد خمیر بپیچد. تمام شب، ستارهها را نگاه میکنم. کار دیگری در این قبر ندارم. یک چیزهایی توی ستارهها میبینم –اسب، کلنگ، قاشق. گاهی هم برای مدتی سرم را برمیگردانم و میبینم که کمی حرکت کردهاند. کمی که میگذرد اسب در لبه آسمان غیبش میزند، قاشق هم همینطور. یک دفعه ستارهای با سرعت برق از اینطرف آسمان میرود آنطرف. نمیدانم کجا!»
در بخش دیگری از این رمان انگلیسی میخوانیم: «امروز صبح که از خواب بیدار شدم، همسرم کنارم نبود. اگرچه این به خواست خودم اتفاق افتاده بود، باز نمیدانستم چه حسی دارم- خوشحالم یا حیرتزده.
خُب، با خودم گفتم این هم یک شیوه جدید برای آغاز قرن جدیدی است و با به یاد آوردن شب گذشته حالت تهوع گرفتم.
خیلی عجیب بود. ریچارد کجای این خانه بزرگ بود و چهطور قرار بود هر کداممان برگردیم سر جایمان. آدمهای اینجا در ریزهکاری این مسائل بسیار با تجربهتر از من بودند. با تجربهتر از هر دو ما. ریچارد برخلاف بلوفهایی که دیشب میزد، در پنهانکاری دست کمی از من ندارد. گرچه فکر میکنم خودش را مشتاق این کار نشان میدهد. خیلی مشتاق.
چند دقیقه بعد که ریچارد با لباسهای بقچه کردهاش وارد اتاق شد، نمیتوانستم در چشمانش نگاه کنم. خجالت کشیدم و البته عصبانی هم بودم. چرا من باید از او خجالت میکشیدم، بدون اینکه انتظار این کار را از او داشته باشم.»
رمان «سقوط فرشتگان» با شمارگان هزار نسخه به بهای 20 هزار تومان بهتازگی از سوی نشر چشمه راهی بازار کتاب شده است.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید:
نظر شما