این شهید والامقام در تیمهای فوتبال نوجوانان آذر تهران، جوانان و بزرگسالان اکباتان و تهران جوان عضویت داشت و در سال 65 به تمرینات تیم پرسپولیس دعوت شد ولی او با حضور در سپاهیان حضرت محمد (ص) برای چهارمین بار راهی جبهههای حق علیه باطل شد تا اینکه در دهم اسفند ماه 1365 در عملیات تکمیلی کربلای 5 در منطقه عمومی شلمچه به فیض شهادت نائل شد.
در قسمتی از مقدمه کتاب می خوانیم: «این کتاب در مورد شهیدی است که تمام موقعیتهای اجتماعی مثل بازی برای تیم ملی و تیم پرسپولیس، شهرت و کف و سوت صدهاهزار نفر، موقعیتهای زندگی مانند ازدواج و زندگی با پدر و مادر، و برادران و خواهرانش را برای پیوستن و فنای در خورشید، پشت سر گذاشت و با یک کولهی کوچک در حالیکه ساقهای قرمز رنگ فوتبالی، همیشه به پایش بود، سوار قطار تهران جنوب شد. و این بسیار عجیب است که ما تا کنون با او به خوبی آشنا نشده بودیم و شاید او را فراموش کرده بودیم.»
کتاب «بچهها دیرتون نشه!» با قیمت 8500 تومان در 1100 نسخه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.
همچنین روابط عمومی انتشارات روایت فتح از انتشار «آخرین باری که زود رسید» خبر داد.
دوازدهمین کتاب از مجموعه از «چشمها»ی روایت فتح زندگی و خاطرات شهید حسن طاهرنژاد را از دید 10 نفر از همرزمان و خانواده اش روایت میکند. لیلا خجستهراد نویسنده این کتاب است.
شهید طاهرنژاد سال 1358 با توجه به مسائل كردستان و ايجاد جوّ ناامن از طرف گروهكها به آن منطقه عزيمت نمود و در كامياران بهعنوان يكي از اعضاي موثر سازمان پيشمرگان كرد مسلمان مشغول به خدمت شد. پس از مدتي بعد از آزادسازي دهگلان بهعنوان مسئول سازمان پيشمرگان تعيين شد و مدتها با همين مسئوليت در خطّه كردستان بهسر برد. سال 1359 وارد سپاه شد و در واحد اطلاعات مشغول به فعاليت شد. در عمليات بيتالمقدّس از ناحيه كتف مجروح شد و او را به بيمارستان بوعلي در تهران منتقل نمودند.
پس از آمدن از جبهه مدتي بهعنوان قائممقام واحد اطلاعات پادگان توحيد مشغول به انجام وظيفه بود. سپس بهعنوان مسئول واحد اطلاعات و عضو شوراي فرماندهي سپاه شهرري برگزيده شد و بعد از مدتي مجدداً با همان مسئوليت قبلي در سپاه ورامين شروع بهكار كرد. با اصرار فراوان موفق شد تا مأموريت يك ساله به منطقه کردستان را بگیرد. بعد از چند ماه به عنوان مسئول واحد اطلاعات و عمليات قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) برگزيده شد و به گفته برادران قرارگاه ميتوان او را شهيد بروجردي دوم ناميد. سرانجام در عمليات پاكسازي يكي از روستاهاي آذربايجان غربي درسی و یکم خرداد ماه سال 1363 مصادف با شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان به شهادت رسید.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: «قبل رفتن یک شب همهمان را دعوت کرد خانهی خودشان. وقت برگشت، مادر نشست لب باغچه و دستی کشید به گلهای خشک توی آن: - حسن جان ببین گلهای این خونه همه پژمرده شدن، یه مقدار تهران بمون و به ما و زندگی و بچههات برس.
حسن آمد نشست کنارش و با اطمینان گفت «مادر خدای بچههام و شما بزرگه.» بعد رفت توی کوچه و خودش را به پدر رساند: - بابا! ایندفعه اگه من برم دیگه برگشتی در کار نیست، اگه شهید شدم، دنبال جنازهی من نیاید. جنازهمو براتون میآرن، اگر زنم ازدواج کرد و شوهرش خونه نداشت این خونه رو بهش بدید.
همین طور هم شد. 19 ماه رمضان همان سال شد آخرین دیدارمان. حسن ناراحتی معده داشت، با این همه روزهاش را میگرفت. وقتی جنازهاش را آوردند دو سه تکه نان خشک برای افطاری توی جیباش بود. من آن موقع خیلی از مرده میترسیدم ولی رفتم سردخانه و او را دیدم. لبخندی که تمام بیست و چهار سال روی لبهایش دیده بودم، هنوز توی صورتش بود. انگار خوابیده بود و با اینکه سه چهار تیر خورده بود، بدنش کاملاً سالم بود. انگار به خوابی عمیق فرو رفته باشد.»
کتاب «آخرین باری که زود رسید» با قیمت 9500 تومان در 1100 نسخه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.
نظر شما