در ترجمه دستنوشته پیرس براون آمده است:
«برای خوانندگان پارسیزبانم؛
کتاب «دختری با تمام موهبتها» نوشته مایک کری، با ترجمه بهنام حاجیزاده نیز اثر دیگری است که منتشر خواهد شد. نشر بهداد کپیرایت این کتاب را خریداری کرده است. مایک کری همچنین در اقدامی بیسابقه در صنعت نشر ایران، پیام ویدئویی اختصاصی برای خوانندگان پارسیزبان کتاب در اختیار نشر بهداد قرار داده است که در این برنامه پخش خواهد شد.
«برای خوانندگان ایرانی؛
خیلی خوب با ایران و پیشینه تاریخیاش در مقام یکی از زادگاههای تمدن آشنایی دارم. چندین هزاره، ایران سرچشمهای بوده است که انگارهها و صنایع بدیع از آن به سوی غرب جاری شده تا الهامبخش دانشمندان، فلاسفه و داستانسُرایان یونان، روم و سایر ملل و سیاستمدارن مدرن باشد. از این رو فرستادن داستان حقیرم به ایران حسی دارد همچون... خب، در انگلیسی اصطلاح آن «زغال سنگ به نیوکسل فرستادن» است. نکته اینجاست که نیوکسل در انگلستان مکان اصلی توزیع و فروش زغالسنگ بوده است و به زغالسنگ بیشتری نیاز ندارد.
ولی همه به داستانهای بیشتری نیاز دارند. با داستانهاست که میفهمیم کی هستیم، از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. بهترین داستانها، چندین و چند قرن باقی میمانند، چرا که فراموش کردنشان ناممکن است و همچنان با زبانی با ما سخن میگویند که درک میکنیم. برای مثال هزار افسانه، که اینجا در غرب (پس از بارها و بارها ترجمه و بازبینی و بازآفرینی) تبدیل به هزارویک شب شده است. چنین داستانهایی عاقبت بخشی از ژنوم ما به عنوان گونهای زیستی میشوند. آنها نه روی کاغذ بلکه بر وجود ما حک شدهاند.
یکی از بهترین دوستان من در دوران دانشگاه، مردی ایرانی به نام صباح دباغ و دانشجوی داروشناسی بود. یک بار به من گفت به نظرش زبان انگلیسی، زبانی بسیار مناسب و کارآمد برای مقالات علمی است، اما زبان فارسی، بیبروبگرد، بهترین زبان برای شعر و شاعری است. صباح درس خود را تمام نکرد. به خانه برگشت تا در مقابل عراق بجنگند (این اتفاق در سال 1985 رخ داد). ارتباطمان با یکدیگر قطع شد. هیچ نمیدانم آیا از جنگ جان سالم به در برد یا چه بر سرش آمد. هیچوقت هم بحثمان به سرانجام نرسید، برای همین هیئتمنصفه باید قضاوت کند.
درهرصورت، از این فکر بسیار خرسند و خشنودم که «دختری با تمام موهبتها» را به زبان فارسی خواهند خواند و (امیدوارم) به زبان فارسی دربارهی آن بحث میکنند. نمی دانم آیا چیزی از آهنگ و قدرت متنهای خودتان دارد یا نه؛ اما لطفاً آن را، اگر نه تکهای زغال، شمعی بشمارید؛ شمعی که در پشت پنجرهای در دوردستها، در دل شبی سیاه افروخته شده است.
نور برای دیدن اطراف کافی نیست ولی آنقدر هست که بدانیم شخص دیگری آن بیرون است. هنوز بیدار است. در تکاپوست. داستانهایی به او الهام بخشیدهاند که مدتها پیش، از طریق جادههایی که نه شن و نه جنگ نتوانستهاند آنها را مدفون کنند، از سرزمین پارس و عربستان به غرب آمدند و هرکجا که مردم آنها را بخوانند یا به آنها گوش بدهند، سکنا خواهند گزید.»
نظر شما