الهام فلاح در یادداشتی که در اختیار ایبنا گذاشته نوشته است: ادبیات در انواع قالبهای رمان و نمایشنامه و شعر و داستان کوتاه و سایر قالبهای بومی عرضهکننده غنیترین چهره فرهنگی و ملی و مذهبی و آیینی ملتهاست.
ادبیات در انواع قالبهای رمان و نمایشنامه و شعر و داستان کوتاه و سایر قالبهای بومی عرضهکننده غنیترین چهره فرهنگی و ملی و مذهبی و آیینی ملتهاست. اما نکته اصلی اینجاست که برای انسان معاصر که دنیایش دهکده جهانی است و دیگر مرزها، دیوارهای بتنی سابق نیستند و ارتباط با آدمهای دیگر مستلزم هموار کردن مشقتها و هزینههای بسیار نیست، چگونه میتوان این انتقال فرهنگی و این دیدن دنیا و چشیدن طعم زندگی عامه باقی مردم دنیا را متصور شد؟ آیا مجهز بودن به یک تلفن همراه هوشمند و یا صرف کردن عمده زمان روزمره مقابل یک کامپیوتر مجهز به اینترنت پرسرعت قادر است یک تنه بار همه نقل و انتقالات فرهنگی را به دوش بکشد؟
آیا زبان تصاویر و موسیقی و ویدئو آنقدری گویا هست که جان مطلب را ادا کند و موجب چند برداشت متفاوت از سوی مخاطبین مختلف نگردد؟ این میان تکلیف شیفتگان کتاب و متون چه میشود؟ در چنین شرایطی مسلما امر ترجمه در مراتب بالاتری از ترجمه لغتنامهای غیر قابل اجتناب است. چرا که لزوم اختراع خط و زبان از آنجا حس شد که زبان ایما و اشاره و نقاشیهای روی دیواره غارها قادر به انتقال یک کلام واحد به تمامی مخاطبین خود نبود. شاید این پرسش وجود داشته باشد که در میان طوفان اطلاعاتی که روزانه مغز انسان را هدف میگیرد دانستن محتوای فرهنگی و ادبی سایر کشورها چه لزومی دارد؟ مگر چقدر مهم است خواندن داستانی از جنگ افغانستان یا ژاپن یا جریان کودتای مصر؟ چه نیازی هست به خواندن نمایشنامهای با محتوای آیینی بوداییان یا هندوها؟ و اصلا چرا باید متنی خواند سراسر تفاخر و فخرفروشی ناشی از تفکر یک نژادپرست؟ اما باید خواند.
باید جهان را از منظری غیر از منظر خبرنگاران شبکههای خبری و ژورنالیستهای تحت تاثیر تفکرات سیاسی و حزبی دید. اینکه یک زن یا یک کودک یا یک فرد عادی که تمام روز برای گذران یک زندگی ساده تلاش میکند، چگونه دنیا را میبیند، چه اعتقاداتی دارد و اصلا از دنیا چه میخواهد؟، غمها و آرزوهایش چیست؟، شاید در غالب یک متن ادبی، ساده و قابل چشمپوشی به نظر برسد، اما برآیند همه اینها باعث شکلگیری نگرش ما نسبت به مردمی که هم نژاد و هموطن ما نیستند نخواهد شد؟ آیا این تغییر نگرش باعث تغییر تاکتیک رفتاری ملتها نسبت به یکدیگر نمیشود؟ شاید بسیار سادهانگارانه باشد که خیال کنیم خواندن رمان و آشنایی با شیوه زندگی مردم دنیا حتی میتواند بر جنگ و کینهتوزی و لجاجت قدرتها تاثیر بگذارد. اما شاید آبی باشد بر آتشی که کورکورانه افرخته شده.
چرا جهان ادبیات ایران را تنها با فردوسی میشناسند و خیام و نیما؟ چرا تنها بخش اندکی از ادبیات کهن ایران آنهم در قالب شعر به جهان عرضه شده است؟ چرا هرگز ناشر قدرتمندی خود را به زحمت ترجمه آثار معاصر ایرانی نینداخته است؟ آیا مردم جهان از ایران چیزی جز سو تفاهمات ناشی از اخبار و سخنرانیهای متخاصمانه مجامع بینالملل میدانند؟ برداشت یک زن آمریکایی و اروپایی و حتی آسیای دور چقدر به واقعیت زنان ایرانی همتایشان نزدیک است؟ چند نفر از مردم جهان با خواندن سرگذشت ملاله و یا کتاب خالد حسینی توانستند از شرایط واقعی جاری در زندگی مردم افغانستان مطلع شوند؟ چند نفر با خواندن آثار موراکامی و موهیان در زندگی زردپوستان شرق آسیا دقیق شدند؟ آثار جومپا لاهیری و اورهان پاموک نیز.
آیا کسی در تمام دنیا هست که خود را اهل خواندن بداند و این اسامی برایش آشنا نباشد؟ و مسلما برای هیچ نویسندهای با ارزشتر از این وجود ندارد که بتواند فرهنگ ملت خویش را نه با کشتیهای باربری و ترانزیتهای هوایی و زمینی بلکه با قلم خویش به دنیا صادر کند. غیر از جوایز مطرح و بنام ادبی دنیا، رویدادهای فرهنگی مثل نمایشگاههای بینالمللی هم میتوانند به خوبی دروازه آمد و شد فرهنگها باشند. در حالی که ادبیات مستقل در همه جای جهان همیشه فارغ از خط مشیهای فکری غالب حرکت کرده و آلوده سیاست و گفتمان مسلط حکومتها نیست. کاش ترجمه متون ادبی و تبادل ادبیات کشورها هرگز دچار صلاحدید و ملاحظات سیاسی نباشد.
نظر شما