قاسم پورحسن در نشست نقد و بررسی اندیشه ایرانشهری با اشاره به اینکه من اندیشه ایرانشهری را ملیت، نژادپرستی، تاریخ و تقلیلیافته به تاریخ نمیدانم بلکه آنرا خرد ایران و حکمت خسروانی میدانم، گفت: برخلاف آنچه که در کتابهای طباطبایی آمده پروژه ایرانشهری برگذشته استوار نیست بلکه طرحی برای آینده است.
پورحسن در ابتدای این نشست با طرح سه پرسش درباره اندیشه ایرانشهری گفت: نخستین پرسش ما این است که ما چه تعریف دقیق و صحیحی از ایرانشهری داریم البته من در این جا میخواهم از حیث تاریخی نگاه کنم و فرضیهام این است که ما فهم دقیقی از ایرانشهری نداریم. سیدجواد طباطبایی در ایرانشهری تنها مدلی را که در سده پنجم در کتاب «سیرالملوک» دنبال میکند که من با این دیدگاه موافق نیستم رویکرد من تابع خرد ایرانی است.
وی ادامه داد: ما ابتدا باید تصور شفاف و دقیقی را از مفهوم ایرانشهری بیان کنیم این در حالی است که در بسیاری از نوشتههایی که تاکنون خواندهایم بهگونهای است که اندیشه ایرانشهری امری است بلاتصور. پرسش دوم این است که متفکران ما تا پیش از دوره جدید (پیش از دوره پهلوی دوم) چه مسالهای داشتند بدین معنی که متفکرانی مانند آخوندزاده چه مسالهای را در ایران دنبال میکردند. در پاسخ به این پرسش باید گفت به نظر میآید که این افراد میخواستند با ساختار پیشین برگردند آنچنان که خواجه نظام میگوید و منظورشان صرفا باستانگرایی و ترسیم فرهنگ ایرانی بوده است. البته ما طی این دوران مساله واحدی نداشتیم و نمیتوانیم به نحو یکپارچهای درباره آن اظهار نظر کنیم.
استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی با بیان اینکه از زمان حمله اعراب تاکنون یک مساله واحد داشتیم و ایرانشهری پاسخ به آن مساله بوده، گفت: ما در ایران هیچگاه تفکر یونانی و دلدادگی به آن نداشتیم و شهر ایران متفاوت از یونان بوده گرچه گزنفون در کتاب «تربیت کوروش» مینویسد اما در ایران هیچگاه تا قبل از نهضت ترجمه شیفتگی نسبت به یونان وجود دارد بنابراین هیچ دورهای سراغ نداریم که از آن تحت عنوان یونانیمآبی نام برده باشیم.
به گفته پورحسن، از دوره پهلوی دوم تاکنون ما با معضلی مواجه هستیم که در مقابل آن نظریه ایرانشهری مطرح میشود و آن چیرگی دوران اسلام برای احیای خلافت و سلطه دادن نظریه خلافت برای بخشهای مختلف اسلام است و این رقابت با انقلاب ایران تشدید شده است. دیدگاه سیدجواد طباطبایی نیز که تابع نظریه خواجهنظام است ادامه نظریهای است که از سال 1343 شروع شده است.
این استاد فلسفه در همین باره توضیح داد: از همان سال پروژهای آغاز شد که طی آن ما احساس کردیم درون عربزدگی قرار گرفتهایم و همیشه از لحاظ قدرت و فرهنگ تحت سلطه آنها بودهایم بنابراین رقابت ایران با دنیای عرب همواره از آن دوران به بعد وجود داشته است.
مولف «هرمنوتیک تطبیقی: بررسی همانندی فلسفه تاویل در اسلام و غرب» در بخش دیگری از سخنانش به طرح سومین پرسش خود پرداخت و گفت: سوال سوم این است که آیا باید با اندیشه ایرانشهری به گذشته بیندیشیم یا آینده؟ به عبارت دیگر پروژه ایرانشهری مربوط به گذشته است یا آینده من معتقدم این پروژه برخلاف آنچه که در کتابهای طباطبایی آمده است برگذشته استوار نیست بلکه پروژهای برای آینده است.
وی با بیان اینکه نخستین سرچشمههای اندیشه ایرانشهری را در شاهنامه فردوسی میبینیم بیان کرد: در شاهنامه فردوسی دو تفسیر مهم وجود دارد نخست دشمنی با اعراب و بازگشت به باستانگرایی و دیگری مطرحشدن تفکر ایرانی در مقابله با تفکر غیرایرانی که در شاهنامه تفکر عرب است. فردوسی در شاهنامه همواره مصادیقی از خیر و شر را میآورد که ما آن را معمولا بین جنگ ایران و اعراب میبینیم، بههرحال من اندیشه ایرانشهری را ملیت، نژادپرستی، تاریخ و تقلیلیافته به تاریخ نمیدانم بلکه آنرا خرد ایران و حکمت خسروانی میدانم.
پورحسن گفت: اگر بخواهیم اندیشه ایرانشهری را درک کنیم باید دنیای اسلام را بفهمیم و آنرا غیر از ایران و حتی ترکیه ببینیم چرا که ترکیه را نباید بیرون از نظریه خلافت دید و من در اینجا مرادم معنای کهن خلافت نیست بلکه تفکر خلافت است که برابر با فقهزدگی است.
چگونه میتوان اندیشه ایرانشهری را فهمید؟
مرادی نیز در بخش دیگری از این نشست با طرح این سوال که چگونه میتوان اندیشه ایرانشهری را فهمید بیان کرد: پاسخ به این سوال نیازمند این موضوع است که «منی» را که اینجا ایستاده فرموله کنید. سیدجوادطباطبایی همیشه میگوید من ایستادهام اما معقتدم ایشان جایی نایستاده و اساسا معلوم نیست کجا ایستاده است در نظریه ایرانشهری باید ببینیم که من ایرانی در دوران جدید چه خصوصیتی باید داشته باشم ما میخواهیم به جهان امروز ورود پیدا کنیم بنابراین باید مبادی جدیدی را اتخاذ کنیم و این مبانی «من» است و حالا باید دید این «من» چه ویژگیهایی باید داشته باشد. این من باید بتواند بایستد و سنتهای عرفانی خود را تحمل کند. این آغاز خودآگاهی ایرانیان است.
وی ادامه داد: غرب وقتی میتواند تاریخ خود را بنویسد که خودش را نقد کند ما نمیتوانیم تاریخ خودمان را بنویسیم چون هنوز منهایمان پنهان است. کسی که منی ندارد و نتواند منهایش را بشناسد نمیداند که کجای جهان ایستاده است و وقتی ندانیم کجا ایستادهایم نمیتوانیم نسبت خود ما را در رابطه با جهان تعریف کنیم. اندیشه ایرانشهری هم از همینجا آغاز میشود یعنی باید ابتدا من را تعریف بکنیم و بعد نسبت خودمان را با جهان تعریف کنیم.
مرادی با اشارهای به تاریخ شکلگیری من ایرانی از دوران مشروطیت تاکنون ادامه داد: از دوران مشروطه تاکنون تمرکز من ایرانی تمرکز بیشتر روی دولت بوده چون میخواسته دولت اسلامی درست کند در حالی که اول باید گزارههای تاریخی خود را میشناخته است. بنابراین ما نتوانستیم تجارب خود را در سوژه خودمان بیاوریم و براین اساس خودآگاهی را آغاز کنیم.
این مدرس فلسفه در پایان گفت: اندیشه ایرانشهری ظرفیت بسیاری دارد و تا تأمل فلسفی در حد دعواهای ایدئولوژیک باقی بماند جای کار بیشتری هم روی این اندیشه صورت نمیگیرد.
نقد ایده ایرانشهری در محورهای مختلف
میری نیز در بخش دیگری از این نشست ایده ایرانشهری را در محورهای مختلفی نقد کرد و گفت: در ابتدای بحثم میخواهم به این موضوع اشاره کنم که ایده ایرانشهری که در عرصه عمومی شکل میگیرد چه ربطی با وضعیت نظام کنونی ایران امروزی دارد من روایت ایرانشهری را ذیل کلانروایت میبینم بسیاری از کلان روایتها در جهان پسامدرن دچار بنبستهای بسیار جدی شدند و هرجا کلانروایتی مطرح شده یک سازگاری است اما امروز کلانروایتها بنبستهایی نیز بهوجود آوردهاند.
وی ادامه داد: اینجا میتوان دو مساله را مطرح کرد نخست اینکه آیا ایده ایرانشهری قرار است جانشین ایده کلانروایت جمهوری اسلامی ایران شود در حالی که خود روایت جمهوری اسلامی نیز کلانروایت است ایده ایرانشهری در وسط جامعه ما شکل گرفته و کلانروایت محدودیتهایی را دارد بهطور مثال باید تنوع و تکثرها را سرکوب کند. وقتی ایده ایرانشهری مطرح میشود بدون اینکه تضادهایی که در جامعه اسلامی مطرح بوده بررسی شود و بعد این ایده به ساحت عموم میآید اینگونه میشود که جامعه ایرانی که یک دوره از ایرانیت متنفر بوده و اسلامیت مطرح کرده حالا اسلامیت را نمیپذیرد و ایرانیت را مطرح میکند.
میری در بخش دیگری از سخنانش با بیان اینکه مفهوم ایرانشهری بخشی از مفهوم وطن را در درون خود قرار داده است، گفت: من چهار گرایش از وطن را بهمعنای وطن بهمثابه دولت، وطن بهمثابه امت، حکومت، وطن بهمثابه امپراطوری و وطن بهمثابه حرم اهلبیت را ذیل این مفهوم میدانم. از سوی دیگر کسانی که ایده ایرانشهری را مطرح کردند نگاهی هم به وضعیت اجتماعی داشتهاند. بسیاری از افراد و نظریهپردازانی که روی این حوزه کار میکنند به این نتیجه رسیدند که افرادی که از دین سیاسی گریزان شدند آرامآرام به سوی ناسیونالیسم باستانی اقبال پیدا کردند و هردوی اینها ناسیونالیسم مدنی را به حاشیه بردهاند. البته من شخصاً معتقدم آیتالله خامنهای با تبدیل ولایتفقیه به سلطنت اسلامی موافق نیست اما چون در جامعه ما عدهای از دین سیاسی سرمایهگذاریهای خاص خود را دارند روی این موضوع مانور دادهاند.
نظر شما