فردریک بکمن، وبلاگنویس و نویسنده سوئدی است که پیش از موفقیت در حرفه نویسندگی در مشاغلی چون رانندگی و میوهفروشی کار کرده است. پیشترها شهرت بکمن در سوئد بهخاطر وبلاگنویسی و مقالههایی بود که برای روزنامههای متعدد مینوشت. اما پس از انتشار چند کتاب موفق امروزه او دیگر یک نویسنده برجسته با شهرت جهانیست. در این گزارش نگاهی به روند نگارش رمان پرفروش او «مردی به نام اُوِه» و نقدهای نوشته شده برای آن خواهیم داشت.
«مردی به نام اُوِه» تا به امروز به 25 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. ترجمه فارسی این رمان که در ایران نیز با استقبال زیادی روبرو شده توسط نشر نون، تندیس و چشمه منتشر شده است. اثر دیگر این نویسنده؛ «بریت ماری اینجا بود» که در سال ۲۰۱۶ چاپ شده، توسط نشر نون و با ترجمه فرناز تیمورازف منتشر شده است.
اما ایده نوشتن این رمان چگونه به ذهن بکمن 36 رساله رسید و منتقدان جهانی در مورد این کتاب چه میگویند؛
ایده نگارش «مردی به نام اُوِه» در سال 2007 در ذهن بکمن جرقه زد؛ یعنی زمانی که بکمن در یک مجله سوئدی کار میکرد. این رمان در ابتدا تنها نوشتههایی بودند که بکمن برای سرگرمی در وبلاگش منتشر میکرد.
بخشهایی از نوشتههایش شامل موضوعاتی راجع به شخصیت و اخلاقیات پدرش بود که بیشتر خوانندگان وبلاگش آنها را دوست داشتند.
بکمن نقطه آغاز کار خود را برای مجله فیشر آلمان چنین شرح میدهد: «هنگامی که همسرم نوشتههایم را خواند، گفت: که این مرد؛ «اوه»، خیلی شبیه توست.» چون من هم با دیگران کم صحبت میکنم و زیاد اجتماعی نیستم. از آن به بعد «مردی به نام اُوِه» شکل گرفت.
هنگامی که او دستنوشته رمان «مردی به نام اُوِه» را نخستین بار برای چند ناشر ارسال کرد، اکثر ناشران او را نادیده گرفتند و پاسخی ندادند. حتی چند تن آن را به طور صریح رد کردند. در این میان آنچه سبب امیدواری وی میشد بازخورد خوب خوانندگان وبلاگش بود. پس از چند ماه و چند پاسخ منفی دیگر، او کمکم مأیوس شده بود و فکر میکرد که شاید بازاری برای داستانی پیرامون یک مرد 59 ساله که سعی میکند خود را بکشد اما نمیتواند وجود ندارد.
او میگوید: «با آنکه برخی ناشران نوشتههای این کتاب را افسانهای نامیدهاند، اما این داستانها از اتفاقات روزمره من در جامعه و رفتار پدرم با من سرچشمه گرفته و خوانندگان وبلاگم آنها را دوست داشتند.»
بکمن برای نوشتن به ابزار خاص و مكان ويژهای نياز ندارد. او در مكالمات بیشمار روزمره خود به چيزهای خيلی مهمتری توجه میکند كه هرچند كوچك شمره میشوند، اما مهم هستند. وقتی كه او با اطرافیانش صحبت میكند، به جزئيات بامزهای توجه میكند که خواننده نیز میتواند اين مشاهدات را در شخصيتهاي لجباز داستانش حس ميكند.
بکمن میگوید:«من مدام در حال نوشتن وقایع روزمره هستم .همهجا، پشت پاكت نامهها، روی زيرليوانیهای مخصوص نوشیدنی و تلفن همراهم و در آخر آنها را وارد كامپيوترم میکنم. بعضی وقتها نیز برای نوشتن از ماشين تحرير قديمیام یا مداد و قلم استفاده میکنم. يك ديالوگ، يك ايده، يك عبارت! فكرش را بكنيد، برای مثال سه هفته بعد آن را وسط خرتوپرتها دوباره پيدا میكنم.»
این زبان طنز، ویژگی منحصر به فرد این نویسنده سوئدی است. او دربخشی از مصاحبهاش با رادیو آلمان میگوید:«از کودکی برنامهای برای نويسنده شدن نداشتم. من حس میکنم نويسنده شدم، چون مینوشتم و برحسب تصادف نويسنده شدم. بعد از گرفتن ديپلم دبيرستان واقعا نمیدانستم كه بايد چهكاری را شروع كنم. كمی مطالعه كردم اما به جايی نرسیدم. بعد يكی از دوستانم برای من يك كار بهعنوان راننده ماشين باربر (ليفتراك) در يك عمدهفروشی ميوه پيدا كرد. همزمان برای مدتی یادداشتهای يك روزنامه جديد محلی را پیگیرانه میخواندم. بعد خودم چند متن نوشتم و آنها را برای سردبير روزنامه فرستادم. آنها از اين متنها خوششان آمد اما خبری از پول نبود. با وجود این، كار من را تائيد كردند. من کارم را در انبار ميوه ادامه دادم و در زمان باقيمانده، مقاله و متن مینوشتم. من اهل یک خانواده اصیل و سنتی جنوب سوئد هستم. با آنکه پول خوبی از کار در میوه فروشی به دست می آوردم اما هم خودم و هم خانواده متوجه این مساله شدیم که این کاری نیست که بتوانم در آینده آن را دنبال کنم و خانوادهام از من خواستند یک برنامه عاقلانه برای زندگیام داشته باشم. در نهایت يك چيز براي من روشن شد: تنها چيزی كه واقعا به آن علاقه دارم، نوشتن است؛ چرا با آن پول درنياورم؟ »
در ادامه میگوید:« وقتی از من میپرسند که از چه موقع نوشتن را شروع كردهام، میگویم: «ا ز وقتی یک پسربچه بودم نوشتن را شروع كردم، نوشتن برای من راهی برای ارتباط برقراركردن با احساساتم بود. بعضیها برای بيان احساسات خود از ورزش يا موسيقی استفاده میكنند. من هم به وسيله داستانها، هويتم را جستوجو و پیدا كردم. يك دليل دیگر برای علاقهام اين بود كه من خيلی زود - چهار يا پنج ساله که بودم- خواندن را ياد گرفتم. جالب اينكه مادرم معلم بود. وقتی كه مدرسه رفتم كتابهای بسیاری از جمله كتابهای بزرگسالان را خوانده بودم.به طور مثال در هشت سالگي كتاب «ارباب حلقهها» تالكين را خوانده بودم.»
همسر بکمن یک بانوی ایرانی به نام ندا شفتی است که شخصیت قوی و با ارادهای دارد. این نویسنده در پردازش پروانه، زن همسایه اوه در کتابش از شخصیت همسرش الهام گرفته است. فردریک معتقد است که ندا در زندگی او بسیار تاثیرگذار بوده است و به نوعی خیلی از او حساب میبرد.
او میگوید :«آن زمان من و همسرم يك بچه كوچك در خانه داشتیم و من شبها و آخر هفتهها، مقاله مینوشتم. در كنار آن همچنان بهعنوان يك روزنامهنگار كار میكردم. همسرم شاخص اندازهگيری نوشتههايم است. وقتی او هنگام خواندن نوشتههايم میخندد، آنگاه میدانم كه آن اثر موفق است.»
آنا ماريا ميشل، منتقد آلمانی در مورد «مردی به نام اُوِه» مینویسد: « كجای این خنده دار است؟ يك مرد افسرده میخواهد خودش را بكُشد. اين كمدی سياه كه فيلم آن نيز تهيه شده در سوئد موفقتر از «جنگ ستارگان» ری پرده سينماها بود. اوه به كنترلكردن علاقه زيادی دارد. او هر روز درهای گاراژ را كنترل میكند كه بسته باشند. او اسم كسانی را كه در مكانهای اشتباهی پارك كردهاند يادداشت میكند و به زنی كه به سگش اجازه داده در پيادهرو ادرار كند، اعتراض میكند. بدتر از همه او با كسی برخورد می كند كه با ماشينش از بين منطقه مسكونی ممنوعه عبور كرده است. اوه يك همسايه عجيب و جالب است كه با علاقه اغراقآميزش با نظم روي اعصاب همه میرود. وقتی كه مردها به يك سن معينی ميرسند عبوس ميشوند. اما قبل از عبوسبودن، خيلي دلسوز هستند - درست مثل اُوِه، كه با داستانش و رفتار عبوسانهاش میتواند قلبها را نرم كند. آدم میتواند بگويد كه او يك آدم خيلی سنتی است. اما اين هم برای توصيف يك مرد ۵۹ ساله كافی نيست. او يك مرد تنفرآور خيلی سنتی است كه اطرافيان خود را آزار میدهد. دائما ناسزا میگوید و هر روز صبح در يك ساعت معين بازرسی خود را انجام میدهد. چون باید همه چیز منظم باشد.
آنوك شولين، دیگر منتقد آلمانی در مورد «مردی به نام اُوِه» مینویسد: « «مردی به نام اُوِه» كتابی است كه در سوئد در صدر فهرست كتابهای پرفروش قرار گرفته است. فردريك بكمن در اين كتاب، شخصيت مردی را توصيف كرده كه همه ما با آن آشنا هستيم: مردی كه همسايههايش را با دقت زيرنظر دارد. در نگاه اول، اوه چيزی به جز يك همدرد و غمخوار است. او هر روز صبح يك گشت بازرسی در محوطه دارد، پلاك ماشينهای مهمان همسايهها را يادداشت می كند، در سطلهای زباله را باز و وضعيت تفكيك زباله را چك میكند. دوچرخهها را در اتاق دوچرخه قرار میدهد و فورا با هرشخصی كه جرات كند با ماشين از بين منطقه مسكونی رد شود، برخورد میكند. اما درعينحال او يك فرد افسرده نیزهست. بعد از مرگ همسرش و از دستدادن كارش او ديگر انگيزهای ندارد و میخواهد به زندگیاش پايان دهد. خواننده در طول داستان همچنين درمیيابد كه چرا او اينگونه شده، او چطور و از كدام اتفاقات ناگوار سرنوشت رنج میبرد. اين كتاب آنچنان زيبا نگاشته شده كه من هنگام خواندن آن هم میخنديدم و هم اشك میریختم. اين كتاب داستان مردمی است كه از زندگی دست كشيده و به وسيله موقعيتهای مختلف به زندگی بازگردانده میشوند. «مردی به نام اُوِه» بسيار احساساتی و تاثربرانگيز نوشته شده، است؛ يك كتاب واقعا فوقالعاده و عالی است.»
«مردی به نام اُوِه» همانند یک بمب در سوئد صدا کرد و تا کنون بیش از 840 هزار نسخه از آن به فروش رفته است. هرچند ناشران در ابتدای کار تمایل چندانی برای چاپ کتاب نداشتند، اما اثر بکمن توانست رکورددار شود و از فروش کتابهایی چون «دختری در قطار» پیشی گیرد. فردريك بكمن با کتاب این رمان موفق شد داستانی از زندگی مردی را تعريف كند كه همه را مجذوب خود میکند. روند داستان و كارهای ناگهانی و عجيب در برخی مواقع خوانندگان را در اين كتاب به خنده میاندازد و در مواقع ديگر در بهت عميقی فرو میبرد. «مردی به نام اُوِه» نه يك كتاب هيجانانگيز است، نه يك كتاب صرفا كمدی. اين رمان كه از سوی نويسنده موفق سوئد نوشته شده، يك رمان صادقانه و پر از احساسات صمیمی است.»
نظر شما