نیسنده کتاب «سیاست ادبیات» معتقد است: نویسنده و مترجم بهخاطر حقالتالیف بسیار ناچیزش آنچنان در تنگنای اقتصادی قرار میگیرد که در عمل نمیتواند وقت چندانی برای کار فکریاش بگذارد؛ حالا فرق چندانی نمیکند سهمش از فروش کتابهایش 10 درصد باشد یا 15 درصد.
البته این تمام ماجرا نیست؛ آنچنانکه در سالهای اخیر شاهد عقد قراردادهای متفاوتتری هم بودهایم؛ تا جایی که جایگاه ناشر و مولف یا مترجم با هم عوض شده و به جای اینکه ناشر به صاحب اثر پول بدهد، از او پول هم دریافت میکند!! آن هم با توجیهِ «مشارکت». این رویه هرچند در گذشته نیز وجود داشته اما در سالهای اخیر به شکل خیرهکنندهای وسعت یافته؛ آنقدر که اخذ پروانه نشر از سوی بسیاری تنها به اقدامی در راستای کسب و کار با رویکرد انتشار در برابر پول تبدیل شده است.
حالا در اینمیان؛ کسی هست حال و روز مولفان و مترجمان واقعی این مملکت را بپرسد؟ آیا مبلغ 10 درصد از قیمت پشتِ جلد کتابی که ماهها وقت مولف و مترجم را گرفته؛ آن هم با شمارگان زیر هزارتایی و در شرایطی که مشکلی در پرداختها از سوی ناشر پیش نیاید، جوابگوی معاش این قشر آسیبپذیر از جامعه است؟ برای پیگیری این سوژه، در نخستین گام پای صحبتهای فرید قدمی؛ نویسنده و مترجم جوان و البته پرکار سالهای اخیر نشستیم تا به سوالات یادشده پاسخ دهد.
«مایا یا قصهٔ آپارتمانی در خیابان کریمخان»، «دومینانت یا مامان اون زنه رو که داره می دوئه میبینی؟»، «زنها در زندگی من یا دلف معبد دلفی» و «سیاست ادبیات: تزهایی دربارهٔ نوشتار» از تالیفات قدمی به شمار میآید و تا کنون بیش از ۲۵ اثر را از شاعران و نویسندگان انگلیسی، آمریکایی، عرب و فرانسوی به فارسی ترجمه کردهاست؛ از جمله، آثاری از جیمز جویس، هنری میلر، جک کروآک، ویلیام باتلر ییتس، آلن گینزبرگ، آنائیس نین، ریچارد براتیگان، ویلیام اس. باروز، آنتونن آرتو و محمود درویش. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
این تفکر وجود دارد که مبلغ 10 (گاه تا 15) درصد از رقم پشت جلد کتاب که به شکل متعارف به عنوان حقالعمل مولف یا مترجم ملاک عقد قرارداد قرار میگیرد، رقم عادلانهای در مقابل سود سایر دستاندرکاران نشر (از ناشر گرفته تا موزع و کتاب فروش که همگی سهم بیشتری از مولف و مترجم دارند) نیست. نظر شما در اینباره چیست؟ آیا زحمت و عرقریزان جسم و روح در امر تالیف و ترجمه، سهم بیشتری را ایجاب نمیکند؟
اول باید بگویم که خوشحالم که این مسأله بالاخره یکجایی مطرح شد. یکی از مشکلات جدی نویسندهها و مترجمهای ما همین مسأله حق التالیفهاست. یک نگاه کلی در ایران وجود دارد که نویسندگی و مترجمی شغل نیست، یعنی یک کار تفننی است، و فقط ناشر میتواند از توزیع و نشر کتاب درآمد داشته باشد. به این چند دهه اخیر نگاه کنید. من میتوانم از چندین ناشر اسم ببرم که با سرمایه اندکی کارشان را شروع کردند و حالا هم املاک و اموال میلیارد تومنی دارند، اما طوری از وضعیت چاپ و نشر حرف میزنند که آدم دلش میخواهد به حالشان گریه کند. یادم میآید برای عقد اولین قرارداد چاپ رمانم با ناشری قرار داشتم، در قرارداد حق التالیف من از چاپ اول را صفر درصد و از چاپهای بعدی ده درصد ذکر شده بود. وقتی به ناشر اعتراض کردم، آنقدر از وضعیت چاپ و نشر نالید که من را قانع کرد که واقعاً دارد ایثار میکند که کتاب چاپ میکند. ناخودآگاه دستم را بردم سمت کیف جیبیام تا آن سی چهل هزار تومنی را که توی کیفم بود به ناشر بدهم، اما ناگهان یادم افتاد که همین ساختمانی که درش مشغول گفتوگو با ناشرم و متعلق به خود ناشر است ارزشی چند میلیاردی دارد.
درباره مقدار حق التالیفها باید بگویم که این مبلغ تا حدی به مترجم و نویسنده هم بستگی دارد و بین صفر تا بیست درصد است، اما ده درصد متداولترین است. تیراژ کتابها در ایران بسیار پایین است، اما این فقط به تعداد کم کتابخوانها مربوط نیست، بلکه به تعداد بسیار زیاد کتابهای چاپشده هم مربوط میشود. در زمینه ادبیات، بیشتر از 90 درصد کتابهایی که چاپ میشوند واقعاً ارزش چاپ ندارند، اما ناشرها به یک اقتصاد چینی روی آوردهاند: تیراژ پایین، عناوین زیاد. چاپ دیجیتال هم به این اقتصاد بنجلفروشی چینی کمک بسیاری کرده. ناشر بهجای چاپ ده کتاب خوب و تأثیرگذار با تیراژ دههزارتایی ترجیح میدهد هزار تا کتاب دربیاورد با تیراژ صدتایی. ادبیات تأثیرگذار روشنفکریای که میتواند روی مردم تأثیر بگذارد وسط عناوین مبتذل بسیار گم میشود، نویسنده و روشنفکر کارش خوانده نمیشود و طبیعتاً از قدرت اجتماعی و سیاسیاش کم میشود، به لحاظ اقتصادی هم نویسنده و مترجم بهخاطر حقالتالیف بسیار ناچیزش آنچنان در تنگنای اقتصادی قرار میگیرد که در عمل نمیتواند وقت چندانی برای کار فکریاش بگذارد؛ حالا فرق چندانی نمیکند پانزده یا بیست درصد. حق التألیف یک نویسنده از کتابی 200 صفحهای که حداقل شش ماه برایش وقت گذاشته و قیمتش هم مثلاً بیستهزار تومن است، با تیراژ متداول امروز (300 تا 500 نسخه) با احتساب دهدرصد میشود بین ششصد هزار تا یک میلیون تومن. با حق التالیف بیست درصدی این مقدار میشود حداکثر دو میلیون تومن. با فرض اینکه نویسنده روی زمین و زیر آسمان میخوابد و هزینهای برای اجاره مسکن ندارد، حداکثر درآمد ماهانهاش میشود کمتر از سیصدوپنجاه هزار تومن. اما سود ناشر مطلقاً فرقی نمیکند. میخواهم بگویم که مسأله اصلی شیوه تولید ناشر است، که روی تعداد عناوین و تیراژ کتابها تأثیر میگذارد، اگرچه حق التالیف معقول به گمان من بین 15 تا 25 درصد است. اما مسأله اینجاست که همین مقدار حق التالیف اندک را هم اغلب ناشران بهراحتی نمیدهند، همیشه با چند ماه تأخیر. در کل، چنین شرایطی بهترین شرایط برای دشمنان کار روشنفکری است.
آیا اساس این تیپ قرارداد معروف که به آن اشاره شد (و بهتبع آن سایر نظام تقسیم سهم بین حلقههای نشر) نیاز به تجدید نظر دارد؟ آیا الگوی مناسبتری به ذهنتان میآید؟
فکر میکنم نظام قیمتگذاری کتابها و حق التألیف باید در هر مورد جداگانه بررسی شود. مثلاً ترجمه کتابی صد صفحهای میتواند ده برابر کتابی سیصد صفحهای از مترجم وقت بگیرد، اما در نهایت قیمت کتاب و طبیعتاً دستمزد مترجم به تعداد صفحات وابسته است. برای همین است که مترجمهای ما اغلب میروند سمت ترجمه کارهای راحت. اقتصاد نشر هم باید عوض شود. کتابهای بنجل با کمک نقادی رادیکال نباید مجال چاپ بیابند تا تیراژ ادبیات راستین برود بالا. البته امروز قضیه برعکس است. همه و همه دست به دست هم دادهاند تا ادبیات روشنفکری فلج شود.
معمولا برخی بندها در قرارداد ناشران، متفاوت است؛ مثل شیوه و مقاطع پرداخت حقالتالیف/ترجمه. مثلا ناشری جمع این مبلغ را قسط بندی میکند و در فواصل مختلف آن را میپردازد و ناشری دیگر اصلا مقید به زمان نیست و شرط بهفروش رفتن برایش مطرح است. درباره شیوه پرداخت حق مولف و مترجم چه نظری دارید؟
خیلی راحت بگویم: بازار کتاب در ایران امپراتوری ناشرهاست. هر کاری دلشان بخواهد میکنند، دست آدم هم به هیچ جا بند نیست. پول دارند، اتحادیه دارند، رسانه دارند، زور دارند، دولت هم ازشان حمایت میکند. به چیزی جز پول هم فکر نمیکنند. مدام هم در حال نالهاند. البته معدود ناشرانی هم هستند که خوب و درست کار میکنند، اما من دارم از فضای کلی حرف میزنم، بهعبارتی از برآیند فضای نشر.
در ادوار مختلف، خصوصا در سالهای اخیر که مشکلات اقتصادی کلان در جامعه مشهود بوده، بحث مشارکت مولف و ناشر در انتشار کتاب مطرح بوده است. ابتدای امر بگویید فینفسه نظرتان درباره انتشار مشارکتی چیست؟
خیلی ساده بگویم: کلاشی. شاید هم تبهکاری. نمیدانم واژههای دقیقتری هم براش هست یا نه. شاعرها و نویسندههای جوانی را میشناسم که ابتدای کارشان است، کارشان هم واقعاً افتضاح است، قابل چاپ در دو نسخه هم نیست، اما ناشر میآید کلی بهبه و چهچه میکند، میگوید اگر کار چاپ شود سال بعد طرف میتواند جلوی تلویزیون منتظر بنشیند تا اسمش را بهعنوان برنده نوبل اعلام کنند، اما دست و بال ناشر بسته است، هزینه چاپ و پخش را باید خود مؤلف بدهد. این موضوع سه پیامد دارد: اول، پر کردن بازار از کتابهای بنجل و گمشدن معدود آثار خوب؛ دوم، ایجاد توهم در تازهکارها و بنابراین منع آنها از رشد فکری؛ سوم، فربه شدن ناشران از این شیوه تولید بیمار و رها کردن کار اصلی نشر.
اوضاعمان مبتذلتر از هر چیزی است که فکرش را بکنیم. آدم سرش سوت میکشد. علیرغم اینکه در ظاهر همهچیز آشفته است، دقیقتر که نگاه میکنی میبینی همهمان را یک ماشین دارد خیلی دقیق کنترل میکند: ماشین ابتذال. ناشران کارشان را میکنند، از همه هم طلبکارند، مدام هم در حال ناله. طوری که آدم دلش کباب میشود. نویسندهها و مترجمها چه؟ آنهایی که رسالتی در خودشان حس میکنند در سختترین شرایط کارشان را پیش میبرند، روزها کار معیشت میکنند و شبها میخوانند و مینویسند و ترجمه میکنند، با حداقلی از معاش، با دلی که به زیبایی و حقیقت دادهاند، اینها همانهاییاند که اوسیپ ماندلشتام، شاعر محبوب روس من، رازنوچینتس میخواند، یعنی روشنفکر غیراشرافی. مترجمی را میشناسم که اگر نام ببرم خیلیها او را میشناسند، بیست سی تایی کتاب درخشان ترجمه کرده، خودم هم کلی از ترجمههایش لذت بردهام و یاد گرفتهام همیشه، بیشتر از دو دهه هم هست که دارد شبانهروز کار میکند، اما چند وقت پیش از دوستی مشترک شنیدم که برای هزینه درمان مادرش هم پول نداشته، یعنی ته حسابش سه چهار میلیون تومن هم نبوده. خب، ناشر چه؟ ناشری که از کار همین مترجمها پول و پلهای به هم زده، حالا شیوه کارش را تغییر داده، ترجیح میدهد هزارتا کتاب با تیراژ صد نسخه دربیاورد، به جای اینکه ده کتاب با تیراژ دههزارتا.
توی کتابفروشیها که میروی باید قرصهای ضد تهوع قوی با خودت ببری، از آنهایی که بیماران سرطانی بعد از شیمیدرمانی میخورند. در وضعیت فعلی، بازار عمومی ادبیات پر است از آثار دو دسته از چیزنویسها: ثروتمندانی که برای تفنن و کسب نیمچه اعتباری اجتماعی مینویسند، بنجلنویسهایی که قرار است ناشرها صدتا صدتا ازشان کار چاپ کنند، بنجلنویسهایی در رؤیای جایزه نوبل که به تازگی از آخرین کلاس داستاننویسی به خانه برگشتهاند.
بعضی از ناشران هم میخواهند سهم مولف یا مترجم را با تعدادی از کتاب مورد قرارداد (مثلا 50 یا 100 نسخه) بپردازند. البته این مساله با مقوله خرید کتاب از سوی مولف به عنوان مشارکت، خلط نشود!
بله، این هم از آن شیوههای کلاهبرداریای است که برخی خیلی خوب یاد گرفتهاند. در مورد این دست از ناشرها اجازه بدهید نقل قولی از سلین بیاورم، از رمان «قصر به قصر» با ترجمه سحابی: «ناشرها چه؟... خيلي ترسناكتر! همان ذهنيتِ كسبه، اما هيولا!... به اضافه همه انواع انحراف! كه همه چيزت هم وابسته به آنهاست!... بندبازهاي فنّ كلاهبرداري! كلّاشيهاشان چنان وحشتناك حساب شده موبهمو! چنان كامل پيچ و واپيچ و سردرگم كه اگر سعي بكني كه ازشان سري دربياري توي تيمارستاني، زنجيري به تخت!» همهچیز دستبهدست هم داده تا نویسنده و روشنفکر این مملکت زیر فشار اقتصادی فلج شود، و فضای عمومی ادبیات پر شود از چیزنوشتهها و مهملات، از داستانهای پنج کلمهای گرفته تا شعرهایی که دیالوگهای تقطیعشده سریالهای تلویزیونی و ماهوارهای مبتذل است، تا رمانهایی که سراسرش پاساژگردی، عشقهای شکستخورده آبکی و روشنفکرمآبی دیازپامی و نالههای خردهبورژوایی با میکسی از اقسام هویتگراییهاست، ادبیاتی که نویسندههایش دستانی آنچنان لطیف دارند که نمیتوانند فکر کنند. اما این را هم بگویم: این ماجراهای ناشر و نویسنده همیشه بوده. بهناچار باید همکاریای بین این دو اتفاق بیفتد، ناشر در این وسط تنها بهدنبال سود اقتصادی است، اما نویسنده در پی تحقق رسالتش در مقام روشنفکر.
به نظر شما چقدر جای خالی قراردادهای کارشناسی شده و ملزم شدن ناشران به استفاده از آنها در حوزه نشر وجود دارد؟ به نظر شما چه فرد یا افرادی باید پیگیر محقق شدن این امر باشند؛ دولتیان یا خود ناشران در قالب تشکلها و اتحادیهها؟
چه نهاد یا قدرتی باید این اجبار را به ناشران تحمیل کند؟ دولت؟ اصولاً ورود دولت به چنین مباحثی خطرناک است، چون در نهایت علیرغم هر ظاهری که باشد محال است به سود نویسندگان و روشنفکران تمام شود. دولت بهتر است در چنین اموری دخالت نکند، چون قطعاً برای نویسندگان نتایج منفی خواهد داشت. ناشرها که اتحادیه خودشان را دارند، نمیآیند که علیه خودشان عمل کنند. راستش یک لحظه یاد نمایندگان مجلس افتادم که علیه مصونیت خودشان رأی دادند! در اروپا مثلاً انجمن مترجمهای اروپایی هست با نام CEATL که مخفف Le Conseil européen des associations de traducteurs littéraires است و از حقوق مترجمها در برابر نهادهای دیگر دفاع میکند، یا پنـفاکنر در امریکا. در ایران هم وجود چنین تشکلهایی خوب است، اما هنوز فاصله داریم تا تشکیلشان. در هر صورت، به گمانم مهمترین چیز نقد است، نقد تند و رادیکال و صریح، نه از آن نقدهای بیخاصیتی که میگویند نقد سازنده! باید با تیغ تند نقادی، از هر رسانهای که میتوانیم، به جنگ با غول امروز برویم که همانا ابتذال است.
نظرات