يكي از مسائلي كه امروزه در حوزه ادبيات مطرحاست، نبود پيوندي منسجم بين ادبيات رايج در كشور با فضاهاي دانشگاهي است. شما يكي از فعالان فرهنگي هستيد كه همواره تلاش ميكنيد كمي از وسعت اين فاصله بكاهيد. پرسش اين است كه محافل دانشگاهي چرا تا اين حد از تبليغ و تدريس ادبيات معاصر ممانعت ميكنند؟
من تا حدودي با نظر شما موافقم اما لازم است همينجا بگويم كه خوشبختانه اين مشكل به دليل تقاضاي بسياري از دانشجويان در حال رفع شدن است، ميتوانم بگويم كه اوضاع رو به بهبود است. اين بهبود هم به اين دليل است كه دانشجويان جواني كه تازه به محيطهاي دانشگاهي وارد ميشوند، داراي شناختي نسبتا خوب از ادبيات بيرون از اين محيطها هستند. از سوي ديگر نقش بسياري از رسانهها و فضاهاي مجازي در تلفيق فضاي سنتي و جديد در اين زمينه را هم نميتوان ناديده گرفت اما با اين حال، هنوز آن فاصله هميشگي وجود دارد زيرا سياست پرداختن به حوزه ادبيات در محيطهاي دانشگاهي بيشتر حول محور ادبيات كلاسيك دور ميزند و سهم عمده واحدهاي درسي به نظم و نثركلاسيك اختصاص دارد. مشكل اينجاست كه در مقابل، تعداد واحدهاي ادبيات كلاسيك بسيار كم است. به گمان من بايد اين اتفاق بيفتد كه برنامهريزان درسي با همكاري وزارت علوم، به نوعي تغيير در اين نوع نگرش برسند. نگفته پيداست كه ريشه اين مشكل فعلا در وزارت علوم است، به اين دليل كه از اشخاصي براي واحدبندي دروس دعوت ميشود كه ديگر سن و سالي ازشان گذشته و هيچ نگاهي به جز تمركز بر ادبيات كلاسيك ندارند و از سوي ديگر نتوانستهاند با ادبيات معاصر همراه شوند و حتي آن را به رسميت بشناسند. با تمام اين تفاصيل، همانگونه كه گفتم، به دليل تقاضاي نسل جوان، اين نوع نگاه ناگزير از تغيير است. اگر وزارت علوم با استفاده از نظرات برنامهنويسان جوانتر، سمت و سويي ديگر از از نگرش به ادبيات را امتحان كند، شك نداشته باشيد كه درآينده شاهد افقهاي تازهاي در اين زمينه خواهيم بود. نكته ديگري كه بايد به آن اشاره شود، گنجاندن غير لازم واحدهاي درسي زبان عربي، آن هم درحجمي بسيار بالا و غيرضروري است. درسهايي كه بايد جايشان با دروس ادبيات معاصر پر شود اما هنوز اين اتفاق نيفتاده. البته اين را هم بگويم كه تغيير در محيطهاي دانشگاهي امروز به نفع ادبيات معاصر، تغييري مشهود است و بسياري از اساتيد هم در اين زمينه فعاليت چشمگيري دارند. اين اساتيد هم جوان هستند و هم با ادبيات معاصر آشنايي دارند و بر همين اساس علاقهمندند كه دانشجويان هم در شعر و هم در داستان، با فضاهاي جديد آشنايي بيشتري پيدا كنند. دركنار اين دو گونه ادبي، آشنايي با مباني نقد ادبي و مسائل نظري را هم بايد اضافه كرد كه جرقههايش را امروزه كم و بيش در بسياري ازدانشگاههاي كشور شاهد هستيم. در زمينه تحصيلات تكميلي به طور ويژه ميتوانم بگويم كه تقريبا حداقل يك چهارم موضوعات و عناوين پاياننامهها و رسالهها به ادبيات معاصر و نظريههاي جديد مربوط ميشود.
من ميخواهم از زاويهاي ديگر با اين مساله برخورد كنم. شما به بحث ممانعت دانشگاهها در تدريس ادبيات معاصر اشاره كرديد و بنده ميگويم اگر اين ممانعت از طرف دانشگاههاست، من رگههايش را در بيرون دانشگاهها هم ميبينم. منظورم اين است كه بسياري از محافل ادبي در خارج از دانشگاهها هم، آن گونه كه بايد و شايد از دانشكساني كه ادبيات را به شكل آكادميك آموختهاند، بهره نميبرند و مانع استفاده ديگران از دانش اين افراد ميشوند. من بارها در سخنرانيهايم از فضاهاي ژورناليستي انتقاد كردهام كه چرا اجازه نميدهند اساتيد دانشگاه وارد فضاهاي ادبي خارج از محيط بشوند؟ من بارها از جنبه انتقادي با اين موضوع برخورد كردهام و گفتهام كه چنين گاردي چرا بايد گرفته شود؟ پس نتيجه ميگيريم كه اين مشكل دوطرفه است. به نظر ميرسد در اين زمينه شاهد نوعي وحشت از سوي بسياري محافل ادبي و كساني كه به شكل غير آكادميك و تجربي با ادبيات سرو كار دارند، هستيم. به گونهاي كه هرگز مايل نيستند نيروهايي ديگر را به رسميت بشناسند. به هرحال چرايي بروز اين مشكل جاي بحث دارد.
زماني كه از نقد ادبي و افت محسوس آن خصوصا در چندين سال گذشته صحبت به ميان ميآيد، شاهد موضعگيريهايي ضد و نقيض هستيم. مثلا برخيها، منتشر نشدن كارهاي ارزنده و قابل نقد را مطرح ميكنند و برخي ديگر، عدم دانش واقعي نقد و اشراف بر اين موضوع از سوي منتقدان را عامل اين ركود ميدانند. به گمان شما كه خودتان درحوزه نقدنويسي هم فعاليت داشتهايد، ريشه واقعي اين مشكل در كجاست؟
درباره اين پرسش كه چرا در اين زمينه افت محسوس داريم بايد بگويم كه دردرجه اول منظور شما همان نقد اصولي متكي به نظريه است و نه نقدهاي ذوقي. شما به منتشر نشدن كتابهاي ارزنده در اين افت اشاره كردهايد اما من اين عامل را زياد مهم نميدانم چون به هر شكل كتابهاي زياد خوبي منتشر ميشوندكه ميتوان درموردشان نوشت. چه بپذيريم و چه نپذيريم، بايد گفت كه همين كتابها بضاعت ادبيات ما است و نقد ميتواند با پرداختن به همين حد بضاعت، ظرفيتهاي ادبي يك عصر را براي آيندگان تبيين كند و نشان بدهد كه وضعيت ادبي در اين دوران چگونه بوده است. من بيشتربه عدم اشراف بر موضوع نقد معتقدم زيرا باور دارم كه در جامعه ما دانش نقد وجود ندارد يا اگر دارد بسيار اندك است. منتقدان واقعي در وضعيت كنوني انگشتشمارند كه نميتوانند به هيچوجه جوابگوي كليه جامعه ادبي باشند. همانگونه كه خود شما از دانش نقد نام بردهايد، بايد گفت كه اين دانش بينارشتهاي نيازمند اشرافي بالا در حوزههاي مختلف در حوزه علوم انساني و دانشهاي زباني است كه هركدام درجاي خودشان بسيار گسترده هستند و يك منتقد بايد صاحب مطالعاتي كافي در اين زمينهها باشد و علاوه بر آن مهارتهايي كه به عنوان يك صاحب فن كسب ميكند، به هر صورت اين دانش را هم بايد بياموزد. اين را هم بايد گفت كه هستند منتقدان خوبي كه درحال حاضر مشغول كار هستند كه تاثيراتش را قطعا در جامعه ادبي در آينده خواهيم ديد اما يك مساله خيلي خيلي مهم هم در اين رابطه هست كه به مشكلات موجود در دانشگاهها برميگردد. منظورم اين است كه قرار نيست نقد تا ابد به عنوان يكي دو واحد از برنامههاي درسي در دروس ادبيات فارسي در كل مقاطع باقي بماند كه فعلا البته اينچنين است و اين نقصان، به گونهاي گره ميخورد به وضعيت برنامهريزي دانشگاهها و عدم سازوكاري صحيح. ميخواهم بگويم كه ديگر دو واحد و چهار واحد و شش واحد، توانايي رفع اين مشكل را ندارد چون رشتهاي به نام «نقد ادبي» وجود ندارد و مانند ديگر شاخههاي ادبيات معاصر، اصولا به رسميت شناخته نميشود. هيچ كدام از دانشگاههاي ما هنوز نتوانستهاند تدريس اين رشته را تاسيس كنند و دانشجو بپذيرند و تربيت كنند؛ در صورتي كه بسياري از كشورها اين مشكل را حل كردهاند و رشتهاي به نام نقد ادبي در همه مقاطع وجود دارد و منتقداني برجسته درحال تقويت و مجهز شدن به اين دانش هستند. منتقداني كه بالاخره در جامعه ادبي و هنري تاثير مثبت خود را برجا ميگذارند. ما بايد از اين پس به اين مساله بپردازيم كه در دانشگاههايمان رشتهاي به نام نقد ادبي ميخواهيم چون هستند دانشجوياني كه تمايل دارند در اين رشتهها تحصيل كنند. يك بار تكرار ميكنم كه ضلع ديگر اين مشكل در بيرون فضاهاي دانشگاهي هم، همان آفتهاي ژورناليستياست. يعني چه؟ يعني اينكه در فضاي مجازي شاهد نوعي خودباوري كاذب هستيم و چون كساني ميتوانند بدون رعايت هيچ اصولي، فرد يا افرادي را مورد حمله قرار دهند، بعد از مدتي باور ميكنند كه هيچ كس نبايد با نظرياتشان مخالف باشد و هركس هم كه مخالفت كرد حتما مستحق توهين است. اين توهم «خودمنتقدپنداري» در فضاي مجازي و همچنين وجود باندبازيهاي مطبوعاتي باعث شده كه هركسي كه بتواند براي گرفتن مبلغي ناچيز، يك صفحه را پر كند، لابد منتقد است و اين تكرار در پر كردن صفحه، بازهم توهمي از جنس ديگر توليد ميكند. نقدهاي ذوقي و بدون پشتوانه باعث شده كه خيليها به غلط نام منتقد برخود بگذارند، بدون آنكه هيچ پشتوانه علمي در اين زمينه داشته باشند. بايد گفت كه نقد ادبي در ايران بيشتر از هر مورد ديگر از اين زوايايي كه به آنها اشاره شد مورد تهديد قرار گرفته و دچار نقصان شده. نكته ديگري كه ميخواهم به آن اشاره كنم، اين است كه نقد كردن كاري دشوار است و وقتي يك منتقد، با تكيه بر آن دانشي كه دارد، ميخواهد دست به نقد يك كار بزند، بايد دردرجه نخست داراي قابليت شناختي بالا از كليت وضعيت ادبي جامعه هم باشد و مثلا بداند آن اثر اصولا قابليت نقد شدن دارد؟
منظورتان اين است كه منتقد واقعي بايد به نقد يك اثر با ديد انجام يك پروژه برخورد كند؟
دقيقا، چون به هر تقدير براي منتقد سخت است كه مراحل فيشبرداري و ورود به جهان اثر را به مرحله اجرا درآورد چون اين كار، كاري بسيار مسووليتزاست. به قول «پل ريكور» ايستادن در مقام داوري، كاري بسيار سخت و توانفرساست. خصوصا در جامعهاي چون جامعه ما كه نقد را به مثابه نوعي عيبجويي ارزيابي ميكنند. نقد در جامعه كنوني ما بر اين باور غلط استوار است كه يا بايد به شكل صددرصد از يك كار تعريف و تمجيد شود يا به كل آن را مورد تاخت و تاز قرار داد و همين مساله از حوزه نقد باورنازلي چون دوستسازي و دشمنسازي ساخته است. از اين منظر، اعتقاد من است كه جامعه ما هنوز يك جامعه قبيلهاي است. متاسفم كه اين را گفتم اما گاهي در مواجهه با برخي محافل ادبي و برخي فضاهاي ژورناليستي، حسي غير از اين به آدم منتقل نميشود چون در چنين فضاهايي، نقد مبتني بر دانش جايگاهي ندارد و من نوعي، تلاش ميكنم با بياحترامي عمدي به يك نويسنده و اثرش از او دشمن بسازم يا با تعريف و تمجيد از يك كار سطحي، سعي كنم سيل خواننده را به سويش بكشانم. در اين گيرو دار، اين آدمهاي كار بلد هستند كه بايد تاوان ندانمكاريها را بدهند. همه ما بايد بدانيم كه نقد ادبي يك فرآيند است و اين فرآيند زمين تا آسمان با يك يادداشت ادبي فرق ميكند. منتقد براي طي اين فرآيند بايد وقت بگذارد و عمده تلاش خود را به كار بگيرد اما نوشتن يك يادداشت سردستي نميتواند داراي اصالتي از جنس شناخت همهجانبه ادبيات باشد.
به عنوان دستاندركار چند جايزه ادبي، به اين نتيجه رسيدهام كه هركدام از جوايزي كه دركشور اهدا ميشوند بايد حداقل ١٠ سال فعاليت خود را متوقف كنند تا حيثيت از دست رفته اينگونه فعاليتهاي ادبي احيا شود. تا آنجايي كه ميدانم شما هم بر اين باوريد كه بعضي جايزهها نه تنها اعتباري به دريافتكننده جايزه نميبخشند بلكه باعث فاصله گرفتن مخاطب از اوو كتابش ميشوند. به گمان شما اصرار در برگزاري جوايزي كه هيچ دستاوردي ندارند چرا بايد هرساله تكرار شود؟
به گمان من مشكلات بسيار زيادي در بعضي از جوايز ادبي در ايران وجود دارد. من دستاندركار بسياري از جوايز بودهام، هم به عنوان داور نهايي و هم به عناوين ديگر مانند عضويت در هيات امنا و...، بنده در اين راستا به نتايجي رسيدم وآن نتيجه اين است كه نبايد گمان كنيم همه جوايز ناسالمند چون خود من شاهد سلامت بسياري از جوايز بودهام اما متاسفانه هنوز به دليل وجود گرايشهاي محفلي و سنتي، اينگونه جوايز در بيشتر موارد، سيري غلط را دنبال ميكنند و از هدف اصلي دور ميشوند. بنده با نفس جايزه ادبي بسيار بسيار موافقم و معتقدم چنين جوايزي بايد وجود داشته باشند و بر همين اساس معتقدم كه بنيادها و گروههايي بايد براي برگزاري چنين رويدادي فعاليت كنند چون هر جايزه ادبي به هر شكل هدف تشويق خلق اثر را دنبال ميكند. نكتهاي كه براي من مهم است اين است كه درحد توان بايد بكوشيم سلامت اين گونه جوايز همواره حفظ شود و سطح آن ارتقا پيدا كند. متاسفانه در بعضي موارد، ما شاهد برگزاري سالم يك جايزه نيستيم و اين موضوع بستگي به خيلي چيزها دارد. مثلا اينكه روند انتخاب يك داور بر چه اساسي بوده و اصولا حضور يك داور فقط جنبه تزئيني دارد يا بر اساس شناخت و توانايي انتخاب شده؟ نكته ديگر اين است كه آيا داوران براي خودشان حلاجي كردهاند كه چه وظيفه بزرگي بر گردنشان است يا خير؟ بالاخره اين نكات بايد روشن شود و موسساتي كه دست به چنين فعاليتهايي ميزنند بايد در درجه اول، تكليف خودشان با خودشان روشن باشد و مثلا بدانند كه اين كار بر چه اساسي انجام ميشود. گردانندگان چنين جوايزي براي جلوگيري از تاثير عكس يك حركت فرهنگي ميبايست قدم به قدم خودشان را كنترل كنند. در ميان جوايز ادبي هستند مواردي كه برايشان مهم بوده كه بدانند اين كارشان تا چه اندازه درروند رشد فرهنگي موثر بوده و تاثيركاركرد خودشان را از سوي منتقدان خواستار بودهاند و همين امر هم موجب ماندگاري عملكرد فرهنگيشان شده. راز ماندگاري يك حركت فرهنگي اين است كه از سوي جامعه مقبوليت داشته باشد اما اگر بنا باشد پشت سر يك جايزه حرف و حديث باشد و مثلا داوران يك جايزه گوششان بدهكار حرف كسي نباشد، لازم است در درجه نخست نگاهي دقيق به خودشان بيندازند و حداقل به خودشان مراجعه كنند. متاسفانه برگزاري خيلي از اين جوايز، مطلوب نيست. باور من اين است كه وقتي يك جايزه با شكست مواجه ميشود و تحسينكنندگانش فقط در محدوده خود برگزاركنندگان تعريف ميشود و انتقادها بسيار بيشتر از نظرگاههاي موافق است يا بايد نكته پايان گذاشته شود و اصراري به ادامه وجود نداشته باشد يا اينكه بايد دست به اصلاح ساختار زد تا لااقل مخاطب متوجه شود كه انتقادها تاثير داشته و گوش شنوايي در مقابل هست. اميدم اين است كه در اين نوع از فعاليتهاي فرهنگي شاهد اتفاقهاي خوبي در آينده باشيم.
شما همزمان در چند گرايش ادبي چون شناخت اسطورهها، ادبياتكلاسيك، سرودن شعر و نوشتن نقد فعاليت داريد و تا جايي كه من ميدانم همه اين گرايشها را تدريس هم ميكنيد. به نظر شما با چنين پشتوانههاي بزرگي كه ما از گذشته داريم، چرا بعضي از شعرهاي كنوني ما هنوز دچار فقر انديشهاند و چگونه ميتوان بر اين مشكل فائق آمد؟
در مورد گرايشهاي خودم بايد بگويم در اين چند ساله خيلي شلوغ بودهام و تقريبا در همه موارد كار كردهام. از ادبيات كودك گرفته تا اسطورهشناسي و... بايد بگويم كه بهشدت به همه اين گرايشها علاقهمندم. اگر بخواهم در مورد خودم توضيح بدهم بايد بگويم كه به عنوان استاد دانشگاه تدريس ميكنم و زمينه تدريسم هم بسيار متنوعاست چون به قول سهراب سپهري «دچار» همه مواردي كه اشاره كرديد هستم. اين گستردگي نوعي غناي بيشتر به من ميدهد و نوعي شناخت و رهايي به من ميبخشد كه از جنس همان تنوع است. از ادبيات كهن گرفته تا ادبيات معاصر، از داستاننويسي گرفته تا نمايشنامهنويسي و از مكتبهاي ادبي گرفته تا فنون ادب و متون غنايي و نثر و نظم و همه اينها. همين طور نظريههاي ادبي و نقد ادبي كه جزو علايق من در دروس خصوصي است. زمينهاي كه تلاش كردهام كمي گستردهترش كنم و كارهاي عمليام را بر اساس آنها انجام دهم. از طرفي گاهي سرودن شعر را هم مرتكب ميشوم و از سالهاي گذشته داستان كودك هم نوشتهام و چندتايي را هم منتشر كردهام و چندتايي هم دارم كه قرار است درآينده منتشر شود. به تازگي مجموعه داستان بزرگسالم را به ناشر سپردهام. روي اين مجموعه چندين سال كار كردهام و اميدورام مورد قبول جامعه ادبي واقع شود. به هر شكل زندگي متنوعي بوده در اين سالها و خوشبختانه يا متاسفانه در حال گسترش است. همه اين كارها را با جان و دل انجام دادهام و برايم شريف و ارجمند هستند و دوستشان دارم. درمورد اينكه چرا با دارا بودن پشتوانههاي محكم در ادبيات هنوز در ادبيات معاصر ار فقر انديشه رنج ميبريم هم خودش يك موضوع مهم است كه بايد با دقت نظر بيشتري مورد مطالعه قرار گيرد زيرا عوامل بسياري وجود دارد كه بايد در مورد تكتكشان بحث كرد. فقر دانش از جهتي بر ميگردد به گستردگي جهان دانش در دنيا. اگر بخواهيم اين تنوعها را بشماريم خيلي خيلي زياد است. برخلاف انديشه در متون عرفاني قديم، امروزه شاهد انتشار انديشههاي مختلف هستيم و ما اگر هنوز دچار فقر انديشه هستيم بايد خودمان را مورد ارزيابي قرار دهيم كه ريشههاي اين فقر در كجاست و بدانيم در مقايسه با كشورهاي ديگر كه صاحب ادبيات هستند، كجا قرار داريم. هماكنون بخشهايي از ادبيات ما مطلوب نيست زيرا پديدآورندگان به آنچه ميخواهند بگويند زياد اشراف ندارند و برايشان مهم نيست و صرفا دغدغه چگونه گفتن دارند. شايد اين ريشه در يك نوع از فرهنگ ما داشته باشد كه تمايل داريم زياد حرف بزنيم و فكر نميكنيم آيا اين حرفها درونمايه كافي دارد يا خير. به هر شكل اين گونه مسائل فرهنگي امروزه گريبانگير ما شده. بعضي وقتها آثاري داريم كه خوب هستند و انديشه در حد قابل قبولي در آنها هست اما در خيلي موارد همچنين چيزي وجود ندارد.
بسياري افراد، انتشار كتابهاي صوتي را به تنبلي و گريز مخاطب از مطالعه تعبير ميكنند و اين اقدام را آخرين تير تركش شاعر يا نويسنده به اميد پيوند مجدد خواننده و كتاب مورد ارزيابي قرار ميدهند. به عنوان شاعري كه دست به انتشار صوتي بعضي شعرهايتان زدهايد، اين نوع نگرش را قبول داريد ياخير؟
درباره چرايي انتشار كتابصوتي بايد بگويم كه با وضعيت كنوني جامعه ما، چارهاي جز اين نيست. به هر تقدير جامعه ما هر روز بيشتر از روز پيش تحت تاثير رسانهها و فضاي مجازي قرار ميگيرد و حوصله مخاطب هم هرروز تنگتر ميشود و كمتر حوصله دنبال كردن مطالعه دارد. همان طور كه فضاي مجازي، خوبيهاي خاص خودش را دارد، كتابهاي صوتي هم خوبيها و بديهايي دارند. در اين وضعيت، ناگزير از انتشار كتاب صوتي بودم چون اين اثر، آميزهاي از موسيقي و شعر و صداست. به هر تقدير اين يكي از روشهاي ارتباط با مخاطب است و تا جايي كه ميدانم بسياري از ناشران به ناچار به اين روش روي آوردهاند و معتقدند كه چون كاغذ گران است، بخشي از فعاليتهايشان را به انتشار كتابهاي صوتي متمركز كنند. بسياري از مجلات هم ديگر توليد كاغذي ندارند و دست به انتشار صوتي زدهاند. در چنين رويكردي، دسترسي آسانتر ميشود و به راحتي ميتوان اثر را از طريق فضاي مجازي و اينترنت دريافت كرد اما از سويي، آينده نشر و انتشار كتاب كاغذي را نيز به خطر مياندازد. من نميدانم كه تجربه كشورهاي ديگر در اين زمينه چگونه است اما اين را ميدانم كه در جامعه ما، بايد روي اين مساله بسيار كار شود و از تجربههاي موفق در هر نقطه جهان بهره ببريم. من گاهي كه گذرم به خارج كشور افتاده، شاهد بودهام كه با وجود كتابهاي صوتي، كتاب كاغذي نه تنها از رونق نيفتاده بلكه خيليها هنوز هم علاقهشان را به آن حفظ كردهاند و لذت ميبرند. البته براي شناخت موفقيت كتابهاي صوتي در كشور هم بايد يك آمار بگيريم. ميتوانيم در اين رابطه هم مساله تنبلي و هم كمبود وقت و حتي مسائل اقتصادي را هم دخيل بدانيم. به هر شكل بايد روزي بدانيم كه كتابهاي صوتي تا چه اندازه توانستهاند به نياز جامعه ما پاسخ بدهند.
يكي از دغدغههاي امروز بسياري از نويسندگان و شاعران ما، دغدغه جا ماندن از قافله جهاني شدن ادبيات است. بحثي كه البته سالهاست مطرح است اما تاكنون ره به جايي نبرده. به عنوان يك مطلع از وضعيت ادبيات ما در جهان برايمان بگوييد كه حقيقتا از اين بابت در كجاي جهان ايستادهايم؟
سالهاست كه جامعه ادبي با چنين پرسشهايي مواجه بوده و ظاهرا خواهد بود. درگذشته بخشي از ادبيات كلاسيك ما قابليت جهاني شدن داشته و البته جهاني هم هست و اينكه چرا ادبيات معاصر به چنين موفقيتي نرسيده را بايد در دلايل متعددي جستوجو كرد. شايد صداهايمان و توليداتمان زياد قوي نيست. ادبيات معاصر در كشور ما يك تجربه جديد است و حدود صد سال بيشتر از عمرش نميگذرد. گمان ميكنم ادبيات معاصر درجامعه ما فعلا درحال شكلگيرياست و بر همين اساس صدايي رسا نداريم كه بتواند در سطح جهاني شنيده شود. اگر ادبيات معاصر در دروه پسا رنسانس در اروپا در حال حاضر به اينجا رسيده، به هر حال سابقه سيصد، چهارصد ساله دارد. مثلا ما در اروپا، ادبيات رنسانس را داريم و ادبيات پسا رنسانس را هم داريم. زماني كه مقايسه بين ما و جوامع ديگر در امر مطالعه پيش ميآيد بايد به اين نكته هم توجه داشته باشيم كه مگر سرانه مطالعه در ديگر جوامع چقدر است؟ و چرا توقع داريم در ادبيات كشوري كه پايههاي ادبياتياش هنوز محكم نشده سر از جهان در بياورد؟ آن بخش كمي هم كه توانسته قوي باشد، حتي به مدد رابطهها و دوستيهاي معمول، زياد هم بد و نااميدكننده نبوده. من به شخصه اعتقاد دارم كه هنوز شرايط جهاني شدن نداريم و بايد روي خودمان كار كنيم. بايد اجازه بدهيم كه رمان و داستان به شكل امروزينش شكل بگيرد. شعر معاصر هم هنوز افت و خيزهاي خودش را دارد. از همان شروعش در دروان مشروطه تاكنون اين افت و خيزها وجود داشته و الان هم وجود دارد. تاريخ معاصر ما پر است از افت و خيزها و فراز و نشيبها و كمبودهاي سياسي و اجتماعي و ادبيات هم به هر شكل از اين نارساييها مصون نميماند. ادبيات ما زماني كه بتواند از اين موارد عبور كند ميتواند قوي ظاهر شود و آثار قوي توليد شود و شرايط جهاني شدن ما هم آرام آرام كليد خواهد خورد.
ازكارهاي تازه چه خبر؟
خوشبختانه هماكنون در وضعيت خوبي به سر ميبرم. مدتي كمي پراكنده بودم اما دوباره برگشتهام به همان دوران خوب. همچنان در چند عرصه مشغول كار كردن هستم. به تازگي كتاب «فرهنگ تحليلي نشانهها و موتيفهاي نمادين» را به ناشري شناخته شده تحويل دادهام و در حال بررسي است. درونمايه اصلي اين كتاب، همان تز اصلي رساله من در دروه دكتراست كه گسترش پيدا كرده. مجموعه داستاني هم دارم كه آن را هم به ناشري ديگر تحويل دادهام. اين مجموعه شامل چهارپنج سال كار من است و حاوي ٩ داستان در حوزه بزرگسال است. تدوين مجموعه مقالات، يكي ديگر از كارهايي است كه درحال انجامش هستم. اين مجموعه مقالات در زمينه نقد شعر و رمان است كه قرار است در دو جلد منتشر شود و هماكنون مراحل ويرايش نهايي را سپري ميكند. دفتر سوم شعرهايم هم خوشبختانه درحال آماده شدن است كه اميدورام بتوانم تا آخر اين سال به ناشر تحويل بدهم. دركنار اينها مشغول تدوين سخنرانيهايي در داخل و خارج هم هستم.
نظرات