مصاحبهای منتشرنشده با دیوید فاستر والاس، رماننویس و داستانکوتاهنویس امریکایی که بسیاری او را از خلاقترین نویسندگان معاصر میدانستند.
میدانم که در حال حاضر تدریس نمیکنید اما آیا میتوانید کمی درباره فهرست مطالعه دورههایتان صحبت کنید؟
بیشتر آنچه درس میدهم کلاس نویسندگی است که در آن بیشتر بر نویسندگیِ خود دانشآموزان تمرکز داریم. زمانی که ادبیات درس میدهم همه چیز را از ادبیات دانشجوی سال اول شروع میکنم و به آنها «ای اند پی» جان آپدایک، «۵۴۸» جان چیور، «کسانی که از خیر املاس گذشتند» اورسولا لو گویین، «لاتاری» از شرلی جکسون و بسیاری داستانهای دیگر را تدریس میکنم که از نظرم داستانهای بسیار استانداردی هستند که در تمام مجموعههای منتخب یافت میشوند. تلاش کردم که داستانهای بلندپروازانهتر، عجیبتر یا دشوارتری را درس بدهم اما آمادگی دانشجوهای سال اول و دوم خیلی خوب نیست و خوب جواب نمیدهد. دورههای کارشناسی ادبیات اغلب دورههایی سنتی هستند، درنتیجه لیست مطالعه به مقدار زیادی به شیوه طراحی من برای دوره بستگی دارد. مقدار زیادی کورمک مککارتی تدریس میکنم، دو نویسندهای که بسیار آنها را تحسین میکنم دان دلیلو و ویلیام گدیس است. شعر هم تدریس میکنم... شاعر حرفهای نیستم اما خواننده مشتاق شعر هستم، بنابراین اکثر شعرهای معاصر را که در قالب کتاب موجود هستند، تدریس میکنم.
آیا خودتان را یک نویسنده همهکسفهم میدانید؟ و آیا میدانید چه تیپ آدمهایی کتابهایتان را میخوانند؟
سوال خوبی است. فکر میکنم نوع کاری که من میکنم در حوزه داستان امریکایی دستهبندی میشود، بله، همهکسفهم است، اما برای افرادی طراحی شده که حقیقتا خواندن را دوست دارند و خواندن را به عنوان یک شیوه میفهمند و میدانند که به مقدار مشخصی کار نیاز دارد. مطمئنم که میدانید بخش عمده پول در انتشارات امریکایی در کتابها ساخته میشود، که به نظرم برخی از آنها خیلی خوب هستند که نیاز به کار زیادی ندارند. آنها بیشتر شبیه فیلم سینمایی هستند و مردم آنها را در هواپیما یا کنار ساحل میخوانند. اما در میان نویسندگان امریکایی که من میشناسم که داستانهای پرزحمتتری مینویسند، فکر میکنم که من یکی از قابلفهمترینها هستم، به این خاطر که وقتی دارم کار میکنم تلاش میکنم که آن را به سادهترین شکل ممکن دربیاورم، نه پیچیدهترین شکل ممکن.
در جاهای مختلف خواندم که قصد داشتید «شوخی بیپایان» یک کتاب غمانگیز باشد. میتوانید به طور خاص درباره این جنبه از رمان و چیزهایی دیگری که در آغاز قصد انجام آن را داشتید صحبت کنید؟
فکر میکنم منظورم این بود که حقایقی درباره فرهنگ امریکایی علیالخصوص برای افراد جوانتر وجود دارد، که به نظر میرسد برای آنهایی که در اروپا زندگی میکنند از امریکاییها واضحتر است. وقتی نوشتن این کتاب را آغاز کردم حدودا ۳۰ سال داشتم و به نوعی در طبقه متوسط رو به بالا دستهبندی میشدم و هرگز هیچگونه تبعیض یا فقری را تجربه نکرده بودم. و در همین حین غم و آشفتگی و بیگانگی در میان بود که میتوان گفت افراد زیر ۴۰ یا ۴۵ سال با آن دست به گریباناند. این کتاب تلاشی است برای سخن گفتن از پدیده اعتیاد، چه اعتیاد به مواد مخدر چه اعتیاد به معنای اصلیاش در زبان انگلیسی که با شیفتگی و شیفتگی مذهبی در ارتباط است. معمولا به مردم میگویم که قصد داشتم این کتاب غمانگیز باشد، چون بعد از مصاحبههای فراوان درباره «شوخی بیپایان» همه میخواستند بدانند که این کتاب چرا اینقدر خندهدار بوده و من حقیقتا گیج و ناامید شده بودم زیرا آن را یک کتاب بسیار غمانگیز دیده بودم.
آیا «شوخی بیپایان» را بهترین کتابتان میدانید؟
به بهترین و بدترین فکر نمیکنم.
فکر میکنید اینترنت چه تاثیری روی هنر داستاننویسی میگذارد؟
فکر میکنم این یک سوال وحشتناک است. قسمت عمده روزنامهنگاری که در امریکا صورت میگیرد در حال حاضر علاقهمند است که بداند اینترنت چطور قرار است بر کسب و کار انتشارات اثر بگذارد. من به شخصه فکر میکنم اینترنت نشاندهنده سیل عظیم اطلاعات و سرگرمیهای در دسترس است. لازم نیست درباره انفجار بازار سهام .com و همه این موارد بگویم. به عنوان یک شخص غیرحرفهای و آماتور به نظرم میرسد که اینترنت عصاره کاملی از خصایص سرمایهداری امریکایی و سیل انتخابهای گمراهکننده است. مطمئنم که نویسندگانی هستند که به اینترنت به عنوان ابزاری برای داستان نگاه میکنند. تا جایی که الان خاطرم هست ریچارد پاورز در گالاتی ۲.۲ همین راه را رفته و حالا کتاب جدیدی روانه بازار کرده که نسبتا درباره واقعیت مجازی است. پاورز که خودش به نوعی دانشمند سایبری است حقیقتا تنها کسی است که راههای واقعا موثری برای استفاده از وب و اینترنت به عنوان ابزاری واقعی در داستان پیدا کرده است. فکر میکنم بقیه ما اغلب با دهانی باز در کناری ایستادهایم و شگفتزدهایم که همه چقدر درباره این پدیده که حقیقتا چیزی جز بزرگنمایی نیست هیجانزدهاند.
نظر شما