حامد حسینیپناهکرمانی، نویسنده، روزنامهنگار و منتقد در یادداشتی به بررسی رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد»، اثر مریم جهانی پرداخته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
1.عصیانگر
آلبر کامو در همان صفحات ابتدایی کتاب «انسان طاغی» وضعیت یک عصیانگر را اینگونه شرح میدهد:
«عصیانگر کیست؟ کسی که نه میگوید. اما به رغم رد کردن، کناره نمیگیرد. ... سراسر عمرش فرمان برده است، ناگهان میبیند که نمیتواند فرمان تازهای را بپذیرد. ... عصیانگر در تقابل با نظمی که او را سرکوب میکند حقی را قرار میدهد که بنابر آن، نباید فراتر از آنچه میتواند بپذیرد، سرکوب شود.»
شرح رفتارهای متفاوت شخصیت اصلی رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» از همان خطوط اول رمان با تصویرسازی از زنی در حال زدن بنزین آغاز میشود و این چنین ادامه پیدا میکند: «در کلان شهر ما زنی پیدا نمیشود که دندههای دوزاری را مثل من با لذت عوض کند یا دخلش که پر میشود خوشی بزند زیر دلش و ویرش بگیرد آینه بنز پارک شده بغل خیابان را ببوسد و ویق ویق دزدگیرش را در بیاورد. یا سر ظهر که راهی میشود خانه، شیشههای تاکسیاش را بالا بکشد و ولوم استریو را تا اند سرسام بلند کند تا کوفتگی کت و کولش در برود.»
کامو میگوید: «عصیان حرکتی نیست که تنها و لزوما از فرد ستمدیده سر بزند بلکه همچنین دیدن صحنهای از ستمی که بر دیگری میرود میتواند موجد آن باشد.» و ما ریشه عصیان در شخصیت رمان را در کودکی او مییابیم؛ زمانی که بابک خانه محل اقامت ننه فانوس را به آتش میکشد و چند روز بعد جنازه پیرزن در کنار خیابان پیدا میشود.
این جا ظلم متوجه خود شخصیت نبوده اما او شاهد ظلم بر دیگری بوده است.
آلبر کامو رابطه آگاهی و عصیان را چنین بیان میکند: «آگاهی همراه با عصیان پدیدار میشود. ... آگاهی هر قدر هم که مبهم باشد، از جنبش عصیانگرانه زاده میشود: ادراک ناگهانی و آشکار این نکته که در وجود آدمی چیزی هست که او میتواند خود را گرچه برای مدتی کوتاه، با آن یکی بداند.»
و در رمان میخوانیم: «روزی که بعد از سالها وقفه، بالاخره راننده تاکسی شدم، شوهر داشتم و کمی خجالت زده بودم. یک سال بعد از هیچ کدام نه در من و نه در شناسنامهام اثری نبود.»
قبول رفتارهای شخصیت این رمان برای همه دشوار است آنچنان که «مادر میگوید که من بعد از طلاق به فنا رفتهام و میخواهد که خجالت بکشم به خاطر سبک سریهایم که شایسته زنی بیصاحب سی ساله نیست.»
راوی در جایی سر به عصیان برداشته که جامعه مردسالار تحمل هر رفتاری را از زنان نداشته و ندارد. خود راوی در توصیف شهرش میگوید: «شهر من دهکدهای است محصور در رشته کوههای برف گرفته و مردانی دارد کوهستانی مزاج.» مردانی که سالها نشستن روی صندلی جلوی تاکسی را حق خود میدانستند و حالا از دیدن زنی پشت فرمان تاکسی بهت زده سر تکان میدهند.
از نظر او (مادر) زن با سه چیز زن میشود: ازدواج، زایمان، شیردهی؛ اما شهره کسی نیست که اینها را ارزش بداند. برای راوی این رمان ارزشها «غالبا نشان دهندهی عبور از واقعیت به حق است و عبور از آنچه میخواهیم، به آنچه خواستنی است.» راوی ما کسی است که برای دفاع از حقش ناگهان در خیابان قفل فرمان میکشد و از اینکه نگاه متعجب یا به قول راوی «وق زدهی شاگرد مکانیک و اوساش وقت بردن ماشین روی چاله تعویض روغن» را میبیند حس غرور میکند.
واکاوی زندگی راوی از میان خطوطی که نویسنده برای ما ترسیم میکند به خوبی میسر میشود. شهره از کودکی حمایت همه جانبه پدرش را داشته؛ پدری که همیشه به او میگفته: «کاریه که میدانی درسته بکن.» و آرزوی راننده شدن در دل دختر مش عباس صافکار همیشه شعله میکشید و این شوق را از انشایی که در مدرسه خواند به خوبی میشد دریافت. او دختر بچهای عصیانگر هم بود: «هیچکدام از بچههای محل جرات رفتن در خانه شان را نداشتند. همه میدانستند بابک چقدر خروس را دوست داشت. من اما تند تند میرفتم خانهشان.»
شخصیت محوری ما از پشت پا زدن به سنتها ابایی ندارد و از ایستادن مقابل دایی نعمت که بزرگ خانواده محسوب میشود نیز پروا ندارد. او که هرگز نتوانسته بخاطر کاری که بابک در آتش زدن خانه پیرزن کرده او را ببخشد علیرغم میل مادر که «دلش نمیخواد تنها مردی را که به زعم او خر گازش گرفته و بعد از سالها هنوز عاشقم مانده از دست بدهم.» برخوردش با بابک سرد و فاقد روح و آن جذابیت دوارن کودکی و نوجوانی است. درست است که ازدواج با حامد، شهره را مدتی از آرزویش و از پشت پدال گاز به پشت اجاق گاز راند اما کسی که سراسر عمرش فرمان برده است، ناگهان میبیند که نمیتواند فرمان تازه ای را بپذیرد.
عصیان راوی ما علیه بسیاری از نمادهای زنانگی نیز هست. او که نمیتواند تحمل کند که «زنهای روستاهای شهر من در پانزده سالگی مادر میشوند و در سی و پنج سالگی مادربزرگ و در چهل سالگی میمیرند.» حتی نمیتواند لباسهای زنانه را تحمل کند: «تازه فهمیدم من از همه لباسهای دامندار متنفرم.» و حتی حاضر نیست لباس زنانه را برای لحظهای در تن کند: «امتحان نمیخواد. من نمیپوشمش. خودت که میدانی با لباس بلند و زردوزی و کمرچیندار و این چیزها آبم تو یه جوب نمیره.»
2.شخصیت
لیندا سیگر در کتاب خلق شخصیت ماندگار، «خصلتهای متناقضنما» را «اصل بنیادی شخصیتهای جذاب» میداند.
شهره یا همان قهرمان رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» یا اگر بخواهیم تکنیکیتر بگوییم شخصیت محوری این رمان، همانطور که در بالا گفته شد فردی است عاصی نسبت به همه باورها و سنتها؛ ارزشهای متفاوتی را برای خود تعریف کرده است و با مظاهر زنانگی در ستیز است اما میگوید: «روح مارمولکی من زبانی قرو قاطی و متاثر از زنان دور و برم دارد.» او که بعد از برخورد جدیتر با فرهاد میگوید: «دستم دارد از حرارتی نامعلوم میسوزد.» و این همان زنی است که در ابتدای رمان با زبانی کاملا متفاوت میگوید: «نازل را فرو میکنم توی سوراخ باک. نفس عمیقم پر میشود از عطر نان ساجی و باران میشود و مخم ارور میدهد کدام بو به کدام بو است؟»
نویسنده به خوبی توانسته از پس پرداخت شخصیت شهره برآید و با خصلتهای متناقضنمایی که از وی ارائه میدهد او را تبدیل به شخصیتی ماندگار در ذهن مخاطب میکند.
شهره، زنی که از نصیحت بیزار است و با لنگی دور گردن در حال شستن الیزابت (یا همان تاکسی) و یا در حال عوض کردن لاستیک پنچر تصویر میشود و در ذهن مخاطب تصوری از زنی فاقد زنانگی ایجاد میکند ناگهان در برخورد با همکلاسی دوران مدرسه دستخوش احساسات میشود: «شاعرانه به عادت زنی که در من زندگی میکند، خیال میکنم بارانی که معلوم نیست باران است یا برف برای خاطر دل دختری میبارد که زیرتاق بانک زانو بغل کرده و میلرزد.»
شهره یا همان انسان عاصی که قبلا گفته شد، در برخورد با آدمهای ضعیف و بیپناه تبدیل به زنی رئوف و دلرحم میشود که خاصیت مادرانگیش رخ مینماید؛ میخواهد این شخصیت ضعیف، فریبا محبی کاپیتان تیم والیبال مدرسه باشد که حالا دچار اعتیاد به کراک شده و یا دخترخالهاش محبوبه که بعد از طلاق از دیدن فرزندش نیز محروم شده و یا آن شخصیت بیپناه پیرزنی باشد مانند خانم ریحانی همسایه که در تنهایی خود رها شده است.
فرهاد درباره شهره میگوید: «من از زنای سرتق خوشم میآد. زنی که داشتههاش حاصل مبارزه و تلاش خودشه.» ولی مخاطب داستان شاهد است که شهره با خودش میگوید: «همین حرفها آخر کار دستم خواهد داد. همین جملههای ناتمام، اساماسهای عاشقانه، قرارها، همینها مار میشوند و میریزد تو تختم.»
مریم جهانی با طرح پیش داستان و گنجاندن خصلتهای متناقضنما به خوبی توانسته از پس خلق شخصیت اصلی داستانش برآید.
3.سرعتگیر
از آنجا که شخصیت در خلا نیست، «طرز برخورد»، عقاید، دیدگاه و موضعی را که شخصیت در موقعیت ویژهای اتخاذ میکند، انتقال میدهد. طرز برخورد، شخصیت را عمق میبخشد و مشخص میکند که شخصیت چه نظری نسبت به زندگی دارد.
نویسنده این رمان در این بخش نیز موفق بوده است و توانسته طرز برخورد ویژهای به شخصیت خود بدهد؛ اما کثرت شخصیتهای فرعی و یا نامهایی که گاه در حد نام باقی میمانند از نکاتی است که در حکم سرعتگیر در مسیر روایت روان و یکدست این داستان عمل میکنند. به عنوان مثال در فصل 23 با خانم و آقای مکی آشنا میشویم که به اصطلاح نویسنده «زوج فرهنگی ساختمان» هستند ولی جز این معرفی هیچ کارکرد دیگری از ورود این شخصیتها به داستان گرفته نمیشود. در حالی که شخصیتهای فرعی میتوانند وظایف مختلفی را بر عهده بگیرند ازجمله مشخص کردن کارکرد قهرمان، القای درونمایه داستان و کمک به پیش بردن داستان. حتی آوردن اسم پدرام بهعنوان کسی که عاشق محبوبه است نیز کمکی به روند داستان نمیکند. کم نیستند از این نامها مانند بگه مرغی که پیرمردی تخممرغ فروش است و یا مهتاب خواهر حامد و ...
یکی دیگر از ویژگیهای خوب این رمان پرهیز از شعارزدگی و افتادن در دام بیان جملات خاص و پر طمطراق است. نویسنده با هوشمندی موفق میشود جملاتی را که میخواهد بگوید از زبان رادیوی ماشین بنویسد: «شاید فردی که به اختیار انزوا را برگزیده هرگز نخواهد از قید و بند آن انزوا رهایی یابد. بنابراین آزادی همواره در نسبت و رابطه با چیزی یا حالتی تعریف میشود...» یا جملات شعاری را در دهان فرهاد میگذارد: «این خود زنها هستند که واسه خودشون حصار میخرن. چرا باید زنهای ما با همه مسائل زندگیشون اینقد احساساتی برخورد کنند؟» هرچند که نویسنده موفق نمیشود تا آخر همین روند را حفظ کند و مجبور میشود یکی از همین دست جملات خاص را از ذهن راوی بنویسد: «فقط شیشهها هستند که وقتی سرت را میچسبانی به شان جاخالی نمیدهند.»
اگر به دنبال داستان ایرانی با شخصیتی متفاوت هستید که گاه میگوید: «دلم به عادت زنی که هر روز ویران میشود، فرو میریزد.» و گاه میگوید: «من از تاریکی نمیترسم. از تنهایی نمیترسم. از تاریکی و تنهایی تو دل قبرستان هم دیگر نمیترسم.»، رمان «این خیابان سرعتگیر ندارد» نوشته مریم جهانی انتخاب خوبی است.
نظرات