نویسنده کتاب «من پنهان» در گفتوگو یا ایبنا مطرح کرد:
وزارت بهداشت، خودش را از مسائل ترنسها کنار کشیده است
حسینرضا میرزایی میگوید: سازمانهای متولی درباره رفع مشکلات ترنسها چندان همراه نیستند مثلا وزارت بهداشت پایش را از این ماجرا بیرون کشیده و صرفا حمایتهای روانی و مالی کم برای ترنسها ارائه میدهد.
حسینرضا میرزایی (مولف اثر)؛ در گفتوگو با ایبنا به این پرسش پاسخ میدهد که آیا واقعا همه ترنسها خواهان و نیازمند چنین عمل جراحی سنگینی هستند یا دستکم برای عده قابل توجهی از آنها صرف مبدلپوشی میتواند این اختلال و تناقض بدون و هویت جنسیتی را حل کند؟ و از این میگوید که آیا تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت میتواند کمی به پذیرش اجتماعی آنها بکند یا همزمان خلاءهای قانونی هم باید برطرف شود که جامعهپذیری ترنسها به صورت کامل اتفاق بیفتد؟
در کتاب برای نامیدن تراجنسیتیها از پیشوند بیمار استفاده کردهاید؛ گرچه در فصلی از کتاب اشاره شده که در علم روانشناسی مدرن از دایره بیماری کنار گذاشته شده است. نامیدن ترنسها با واژه بیمار به نوعی نشانگر رویکرد قضاوتگرایانه به این افراد نیست؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا توضیح کوتاهی درباره چرایی و فلسفه شروع کارم بدهم. ترم دوم مقطع کارشناسی یکی از اساتید مددکاری بهنام آقای موسویخلج پروژههای تحقیقی مختلفی برای دانشجویان مطرح کردند و من دیدم بحث اختلال هویتی جنسی و جنسیتی موضوعی است که اصلا دانشجویان به سراغش نرفتند و خودم هم آن زمان شناختی از این مسئله نداشتم. با این حال با همراهی یکی از دوستانم مطالبی در این حوزه مطالعه کردم و با جستجوهای بیشتر به کلیتی در اینباره رسیدم و بالاخره یک مقاله جمعبندی کردم و ارائه دادم. منتها موضوع برایم جذاب بود و در ترمهای دیگر هم تکمیل کار را ادامه دادم و حتی آن را به عنوان موضوع پایاننامه انتخاب کردم.
من بارها به کلینیکهای درمانی و تخصصی که به این افراد خدمات ارائه میکرد سرکشی کردم و با آنها حرف زدهام و تجربه من درباره ریشهیابی واژه معادل پدیده ترنسسکسوالیسم به اینجا رسیده که در زبان فارسی و در فرهگستان زبان فارسی هم چیزی به این نام نداریم و مددکاران و جامعهشناسان و پزشکان بر اساس حوزه فعالیت و انگارههای خود از واژههای مختلفی مثل تبدیلخواهی جنسی، گذرجنسی، دگرجنسخواهی و ... برای بیان آن استفاده میکنند. همه اینها هم در نهایت به ریشه تعریف لاتین این پدیده برمیگردد.
من اگر بخواهم تعریفی از این پدیده ارائه بدهم میگویم حالت کسی که دارای جنسیت مشخص و معین است ولی قویا اعتقاد دارد که به جنش مقابل تعلق دارد. بهویژه افراد عامه ترنسها را با دوجنسهها اشتباه میگیرند و چون از قدیم این واژه بیشتر جا افتاده مردم هم دید بدی نسبت به آنها ندارند. ترنسها از لحاظ ساختمان فیزیکی بدن و آناتومی هیچ مشکلی ندارند و مسئلهای که با آن مواجه هستند تضاد روح و جسم برای همخوانی جنسیتشان است. بنابراین ترنسها با اختلال در دریافت هویت جنسیتی خود مواجه هستند.
در کتاب هم سعی کردم تفاوت انواع اختلالهای جنسی و جنسیتی را در همان فصل اول مطرح کنم و بعد به سراغ شرح فرآیندهای درمان هورونی و عمل جراحی و مددکاریهای مورد نیازشان رفتم و نهایتا نگاه فقهی و حقوقی برای حل مسائل پیش روی این افراد را شامل میشود.
همین هویت جنسیتی را هم جامعهشناسی و روانشناسی مدرن تنها برخاسته از مناسبات اجتماعی میداند نه امری فیزیولوژیک مبتنی بر ذات و اساسا به همین دلیل هم تنوع مختلف هویت جنسی و جنسیتی را از چارچوب تعریف به عنوان بیماری کنار گذاشته است. اینکه در کتاب میگویید فرد ترنس تمایل به پوشیدن لباسها یا بروز رفتار جنس مخالف دارد هم به نوعی در جامعهشناسی جنسیت امروز مردود است.
مسئلهای که وجود دارد بازی با الفاظ است و بله خیلی وقتها صحبت از این میشود که آیا این افراد بیمار هستند و باید آنها را بیمار خطاب کنیم یا اختلال دارند یا صرفا با یک ملال جنسیتی روبرو هستند یا یک میل جنسی متفاوت؛ اینکه این پدیده بیماری معرفی شود یا اختلال از رویکردهای مختلف نسبت به آن ناشی میشود و حتی بین خود روانشناسان برخی آن را بیماری و برخی دیگر آن را اختلال میدانند و عدهای هم معتقند با یک نوع متفاوت از جنسیت و گرایش جنسی مواجه هستیم.
به اعتقاد من به عنوان کسی که سالها روی این موضوع کار کردهام. پدیده ترنسسکسوالیسم یک اختلال است چون وقتی شخصی با این مسئله درگیر میشود، عملکرد فردی و شغلی و اجتماعیاش شدیدا تحت تاثیر قرار میگیرد. اینکه این مسائل ناشی از ملال جنسیتی و هویتیابی در تعریف جنسیتی برخاسته از مناسبات جامعه است به نظر من تفاوتی در چالشهایی که این افراد با آن مواجه میشوند نمیکند و حتی منظورمان را هم به درستی منتقل نمیکند.
البته بهتازگی انجمن اختلال هویت جنسیتی به انجمن ملال جنسیتی تغییر نام داده است. در هر حال همین ملال هم به معنای ناراحتی است و واقعا هم زندگی فرد را دستخوش ناراحتی میکند و او را از زندگی متعارف و روزمره دور میکند.
در کتاب همچنین به عمل جراحی تغییر جنسیت به عنوان یکی از راههای تبدیلخواهی اشاره کردهاید؛ اما آیا واقعا این افراد خواهان و نیازمند چنین عمل جراحی سنگینی هستند یا دستکم برای عده قابل توجهی از آنها صرف مبدلپوشی میتواند این اختلال و تناقض بدون و هویت جنسیتی را حل کند؟ اصلا آیا پذیرش مبدلپوشی در جامعه به عنوان یک پوشش مختلف و نه نامتعارف نمیتواند این افراد را از تصمیمگیری نادرست برای قبول زیر تیغ جراحی رفتن دور کند؟ خود شما قائل به چنین نگرشی هستید؟
تشخیص ترنس بودن یا نبودن یک فرد بر عهده پزشکی قانونی است و تنها مرجع رسمی ما برای تشخیص آن همین پزشکی قانونی است که آن هم زیر نظر قوه قضاییه است. یعنی فردی که احساس میکند روحشان با بدنشان از نظر جنسیتی همخوانی ندارد میتواند به دادگاه خانواده مراجعه کند و در پزشکی قانونی یک تیم تخصصی روانپزشکی است که تشخیص میدهد که مراجع ترنس هست یا خیر. قاعدتا همه آنهایی که در این پروسه قرار میگیرند ترنس شناخته نمیشوند.
راههای درمانی متعددی هم برای این مسئله وجود دارد اعم از رفتاردرمانی، هورموندرمانی و نهایتا عمل جراحی برای تغییر جنسیت. البته اصراری هم برای رفتن زیر تیغ جراحی وجود ندارد و زمانی که فرد میبیند با تمام کارهای قبلی همچنان دچار تلاطم روحی است دست به این کار میزند. درواقع جراحی آخرین مرحله و راه برای حل مسائل مربوطه به یک فرد ترنس است و برای انجام آن فرد باید تمام فیلترهای روانشناسی و روانکاوی را رد کند تا جراحی تغییر جنیست برایش تائید شود. من آمارها را که میبینم همه آنهایی که به عنوان ترنس به این پروسه مراجعه کرده بودهاند زیر عمل جراحی تغییر جنسیت نرفتهاند. یکی از عللی که برخی از این افراد با همان مبدلپوشی توانستهاند جنسیت بیولوژیک خود را حفظ کنند خفیف بودن مسئلهشان است. در برخی موارد حاد واقعا راه حل دیگری نیست جز اینکه روح را با جسم تطبیق بدهیم.
همانطور که خودتان هم در کتاب یادآور شدهاید پذیرش در جامعه چه با عمل تغییر جنسیت و چه بدون این عمل مهمترین مسئلهای است که باید برای ترنسها حل شود؛ آیا تفکیک دو مفهوم جنس و جنسیت میتواند کمی به پذیرش اجتماعی آنها بکند یا همزمان خلاءهای قانونی هم باید برطرف شود که جامعهپذیری ترنسها به صورت کامل اتفاق بیفتد؟
جامعه تراجنسیتیها معمولا تمام ابعاد زندگیشان تحت تاثیر شرایط متفاوتشان است. مشکلاتشان از همان خانواده شروع میشود و اساسا جدیترین چالشی که تراجنسیتیها دارند مقابله با خانواده است. بنابر آمایشی که خودم انجام دادهام بیش از 80 درصد خانوادهها فرزندان ترنس خود را طرد میکنند و به همین دلیل دچار استرس و افسردگی میشوند و حتی با خطر تجاوز روبرو خواهند بود. بعد از خانواده در مدرسه هم پذیرش مناسبی ندارند چون اصولاً معلمان و کادر اموزشی ما شناخت درستی از این افراد ندارند و آموزشی در اینباره ندیدهاند. واقعیت این است که معمولا اولین جایی که چنین فردی متوجه میشود با دیگران تفاوت دارد و با بقیه همگروهیهای خودش بیگانه است در مدرسه است. پس باید سازوکار و مکانیسمی برای این افراد در مدارس فراهم کنیم تا اینها از حق طبیعی خودشان برای تحصیل محروم نمانند.
در مرحله بعدی زندگی و در دوره سربازی هم این افراد با مشکلات جدی روبرو میشوند. متاسفانه برای معافیت سربازی تنها معاینات جسمی مدنظر قرار دارد و توجهی به بحث روانی این داستان نمیشود و تست روانی در آییننامه مربوطه به این افراد وجود ندارد نهایتا در ماده 33 آییننامه معافیت سربازی که هنوز بر اساس آن اقدام میشود ترنسها را به دلیل اختلال روانی میشوند و وقتی که چنین اتفاقی میافتد آنها برای ورود به جامعه و شغلیابی به مشکل برمیخورند. برای خیلی از اینها حتی ادامه تحصیل دانشگاهی هم غیرممکن است چون در دانشگاههایمان هم سازوکاری درست برای پذیرش اینها تعریف نشده است.
به عبارت دیگر از هر طرف که نگاه میکنیم، ما با یک خلاء قانونی در بخشهای مختلف در رابطه به پذیرش ترنسها مواجه هستیم و اگر هم موردی بوده صرفا در حد بخشنامه است. وقتی ما 12000 نفر در ایران ترنس داریم پس باید قانونی برای پوششدهی تمام مسائل ترنسهای اعم از مدرسه و تحصیل، ازدواج، اشتغال و سربازی و ... تصویب شود. یک استراتژی که در بلندمدت نتیجه میدهد آموزش است که متاسفانه کارگزاران اجتماعی ما و رسانهها از این قضیه غافل هستند. این افراد علنا از رسانه ملی هیچ سهمی ندارند؛ ندیدیم یک کارشناس و مددکار به خانوادهها درباره ترنسها آگاهی بدهد و این عدم پذیرش اجتماعی واقعا چالش مهمی برای این افراد است.
شما دیدن مسائل و مشکلات ترنسها به عنوان بخشی از مسائل انسانی، راهکار درست پرداختن به این مسائل دانستهاید؛ اما با وجود کلیشههای جنسیتی و تفاوت حقوق و زن و مرد در جامعه ما و .... رسیدن به این نگاه انسانی چقدر سخت و صعبالعبور است؟
راهی نداریم به جز اینکه آموزش درستی به خانواده و مدرسه و جامعه بدهیم. باید انگارههای ذهنی و نگرشمان را نسبت به ترنسها تغییر بدهیم. آنها هم شهروندان عادی جامعه هستند که باید از حمایت اجتماعی برخوردار باشند و از مزایای موجود آن بهرهمند شوند. پدیده ترنسسکسوالالیسم چه بخواهیم و چه نخواهیم در جامعه ما وجود دارد و نهادها و ارگانهای متعددی هم با مسائل آنها درگیر هستند و صرفا یک نهاد خاص بهتنهایی نمیتواند مسائل آنها را پوشش بدهد و باید یک تجمیع نیرو برای سیاستگذاری درست صورت بگیرد و این ممکن نمیشود مگر اینکه مسائل مربوط به ترنسها را مسئله انسانی بدانیم. اما سازمانهای متولی و مربوطه خیلی همراه نیستند مثلا وزارت بهداشت که پایش را از این ماجرا بیرون کشیده و صرفا یک سازمان بهزیستی است که حمایتهای روانی و یک حمایت مالی 5 میلیون تومانی برای ترنسها ارائه میدهد. درحالیکه درمان هورمونی و عمل جراحی و .... تا 50 میلیون تومان هزینه دارد. همه این هزینهها هم وقتی است که عمدتا حتی از داشتن فرصت شغلی محروم میمانند.
نظرات