مسعود میگفت: همه با من دشمناند، به من تهمت میزنند که نوکر روس و انگلیس هستم و از طریق روزنامهام میخواهم کلاشی کنم. از یک طرف حزب توده به من میتازد و از طرف دیگر روزنامههای جیرهخوار دربار مرا فرصتطلب و سودجو قلمداد کردهاند.
من با آن فحشها احتیاجات روحی مردم را رفع مینمایم. یعنی این مردم، این قدر از هیات حاکمه و دولت عقده به دل دارند که روزهای شنبه از این جهت پول میدهند [و] مرد امروز مرا میخرند که آن فحش [ها] را بخوانند، تا دلشان خنک شود. من تجربه دارم، هر وقت نتوانستم فحش تازهای پیدا کنم، پنج شش هزار [نسخه] از تیراژ من کم میشود. شماها که روزنامهنویس نیستید. روزنامهنویس یعنی من که نبض خواننده، دست من است و برای خاطر دل او چنین فحشهایی را مییابم. من گفتم: البته فرق است بین شما که خود را وابسته به تیراژ نمودهاید، با من و رفقای ما که هدف اصلی و تربیتی اجتماعی داریم و خویش را فدای تیراژ نمیکنیم، زیرا روزنامهنویسی را نباید کاسبی دانست».
آن چه خواندید، بخشی از گفتههای محمد مسعود است که در روز 5 شنبه 22 بهمن 1326 در برابر چاپخانه مظاهری در خیابان اکباتان، مغزش به دیوار «وزارت فرهنگ» یا همان عمارت مسعودیه پاشیده شد، تا فصل نوینی در تاریخ روزنامهنگاری ایران گشوده شود. روزنامهنگار ماجراجو، طرفدار حزب پرولتاریا و خلقهای تحت ستم جهان و افرادی که ناآگاهانه، تحت تأثیر جو حاکم قرار گرفتند و سالهای سال، گفتند آنچه را که صواب نبود و باعث عقاب میشد، از دکتر حسین فاطمی، تا حیدر رقابی (هاله)، از احمد شاملو تا ژینوس مسعود، که قتل پدرش توسط دار و دسته خسرو روزبه را باورنکردنی میدانست!
پرویز خطیبی در کتاب «خاطراتی از هنرمندان» درباره خلقیات مسعود و چگونگی ترور او، به نکات جالبی اشاره دارد: «دو هفته قبل از مرگ محمد مسعود، من و او در یک کافه رستوران در خیابان شاهرضا [= انقلاب] با هم روبهرو شدیم. مسعود تنها بر سر میزی نشسته بود. وقتی مرا دید اصرار کرد که در کنارش بنشینم، خیلی عصبی و ناراحت به نظر میرسید و به زمین و زمان فحش میداد. چند شب پیش ـ در جشن سالگرد روزنامه مرد امروز ـ مسعود پشت میکروفن رفته بود، تا ضمن سخنرانی خود از این که مدتهاست روزنامهاش را توقیف نکردهاند، از مسئولان تشکر کند. اما ناگهان برق قطع شد و در آن سکوت و تاریکی مجلس جشن به هم خورد [و] گویا به مسعود گفته بودند، به دستور شهربانی این عمل انجام شده است و او در شماره بعد مرد امروز به شدت به دولت و شهربانی حمله کرد و همین حمله سبب شد تا باز مرد امروز دچار توقیف و تعطیل شود.
مسعود میگفت: همه با من دشمناند، به من تهمت میزنند که نوکر روس و انگلیس هستم و از طریق روزنامهام میخواهم کلاشی کنم. از یک طرف حزب توده به من میتازد و از طرف دیگر روزنامههای جیرهخوار دربار مرا فرصتطلب و سودجو قلمداد کردهاند. به خدا دیگر از زندگی در این مملکت و در این جامعه سیر شدهام و تصمیم دارم تا سال آینده به کلی ترک وطن کنم و به اروپا بروم.
آن شب قرار گذاشتیم که من گاه و بیگاه مقالاتی برای مرد امروز بنویسم و این کار هرگز عملی نشد، چون صبح روز [جمعه] 23 بهمن 1326 * هنگامی که از خانه بیرون آمدم، چشمم بهعنوان درشت روزنامه «ایران ما» به مدیریت جهانگیر تفضلی افتاد که نوشته بود: دیشب نزدیک ساعت ده [شب] محمود مسعود، مدیر مرد امروز را کشتند.
بلافاصله به خیابان اکباتان محل چاپخانه مظاهری و جایی که قتل در آن اتفاق افتاده بود رفتم. اتومبیل مسعود سمت چپ، درست رو به روی در اصلی چاپخانه پارک شده بود و یک پاسبان از آن محافظت میکرد. روی تشک جلو سمت راست قسمتی از مغز متلاشی شده مسعود ریخته بود و [به] در و دیوار مقابل دیوار وزارت فرهنگ، گلولهای فرو رفته بود. در شهر شایع شده بود که مسعود را درباریها کشتهاند. یعنی اشخاص حدس میزدند که این کار اشرف پهلوی و یا شاپور علیرضا برادر اوست.
جنازه محمد مسعود را در انجمن روزنامهنگاران شستشو دادند و بعد در حالی که هزاران تن آن را مشایعت میکردند، به مقبره ظهیرالدوله بردند و به خاک سپردند. در این مراسم بیش از همه جهانگیر تفضلی مدیر روزنامه «ایران ما» فعالیت میکرد و خوب به یاد دارم که چند نفر از مشایعتکنندگان زیرلب زمزمه میکردند که خود او هم در کشتن مسعود دست داشته است».
طی هفتههای گذشته در همین ستون، درباره قاتل محمدمسعود نوشتهام، اما نکته جالب قطعه شعری است که مرحوم حیدر رقابی (هاله) شاعر ترانه معروف «مرا ببوس» سروده و بر سنگ قبر مسعود حک شده است:
اینجا عزیز مام وطن مسعود
همچون امید گمشده مدفون است
قربانی دلاور آزادی
بیجان میان جامه گلگون است
و تاریخ درگذشت او «23 بهمن ماه 1326» قید شده است. مقبره محمد مسعود، در داخل یک محفظه شیشهای، قرار دارد و سنگ خاک او، با قدری نشست زمین مواجه و کج شده است.
سید فرید قاسمی، آنچه را که باید درباره محمد مسعود بدانیم، در کتاب «ترور روزنامهنگار» آورده و درباره شخصیت و عاقبت مسعود، چنین میگوید: «... هرکس بنابر، برداشت خود از سرگذشت مسعود و جمعبندیاش را از حیات 46 سالهاش بیان میدارد، که گاه با هم همخوانی ندارند. ماجراجو، پُرتکاپو، شجاع، صادق، صریح، شورشگر، جنجالآفرین، ستیزنده، ساده، بیباک، هتاک، فحاش، دشنامنویس، ناسزاگو، آشوبگر، جسور، کنجکاو، باهوش، خداشناس، متدین، مسلمان، عصیانگر، زیرک، پاکنهاد، بیآلایش، سخاوتمند، ایراندوست، ملیگرا، صرفهجو، درویش مسلک، بیپرده، اشرافستیز، کوبنده، و ...
دوستانش او را مبارز خستگیناپذیر با غارتگران بازار، دزدان اداری، روزنامهنگاران خودفروخته، سرمایهداران چپاولگر، سیاستمداران نالایق، دسیسهبازان خائن، جانیان کثیف، رجال رسوا، قضات خفته، مقاطعهکاران بند و بستچی، سیاستبازان اجنبیپرست و ... میدانند و دشمنانش بر این باورند که این همه مبارزه برای افزایش تیراژ / شمارگان روزنامه و اشتهار بیشتر بوده است. پرسش اما این جاست که به راستی چه سیری از سر میگذرد که روزنامهنگار به هتکنویس بَدَل میشود و بدنه جامعه صف میبندند، هزینه میکنند و گاه روزنامه را از بازار سیاه با چند برابر قیمت واقعی میخرند تا فحش بخوانند و لذت ببرند! اگر عمیق شویم و به درستی ریشهیابی کنیم به حاکمان میرسیم. غرور و کبر بیش از حد و خود را تافته جدابافته دانستن، نشستن در برج عاج، بیتوجه به خواست جامعه و ... سبب میشود که سر آخر روزنامهنگاری که در اندیشه میپخت یک موسسه مطبوعاتی به شیوه فرنگستان در ایران بنیان نهد، دانش آموختهای که با اصول حرفهای مطبوعات آشنا بود، چنین رویهای را در پیش بگیرد. مسعود حرفهایگری را با جنجالآفرینی درآمیخت و آنچه آموخته بود به کار نبست، یا ایرانیزه کرد و به کار بست! همو که معتقد بود تاریخ ایران دو فصل بیشتر نیست: «استبداد و هرج و مرج!» (ص 45 ـ 44).
محمدمسعود خود به هرج و مرج دامن میزد و با بیاخلاقی، مستبدان را به اِعمال استبداد بیشتر تبلیغ میکرد و سرانجام قربانی کسانی شد که در فضای بسته ذهنی خود، بهشت موعود را به مردم وعده میدادند، اما خبری از جهنم ساخته استالین در اختیار مردم، نمینهادند و او در این آتش جهنم سوخت.
محمدمسعود تنها روزنامهنگاری نبود که در بهمن ماه، قربانی استبداد ذهنی گروهی بیگانهپرست شد، و اگر مسعود با دربار و درباریان، مخالف بود، در همین ماه، و در سال 1315، یکی از معماران حکومت پهلوی اول، یا از میان برداشته شد و یا مجبور شد با از میان برداشتن خود، به مستبد بگوید: استبداد همین نیست که قربانی بگیرد، بلکه، خود نیز روزی در مهلکهای که برای دیگران ساخته و پرداخته، گرفتار خواهد شد و از بین خواهد رفت.
علیاکبر داور که تأثیری مستقیم در شکلگیری ارکان حکومت پهلوی اول داشت، از وزارت مالیه تا عدلیه و معارف را طی کرده بود، آنچنان مورد وثوق پهلوی اول بود که تمامی آنچه را که با عناوین عدلیه و قضاییه نامیده میشد، تحت سیطره خود گرفت و موسس اداره ثبت احوال شد و قانون ثبت اسناد، قانون ثبت املاک، و قانون ازدواج و طلاق را نوشت و با انتشار روزنامه «مرد آزاد» به نمایندگی مجلس رسید و با آن که سرنوشت دو یار غارش، نصرتالدوله فیروز و تیمورتاش را دیده بود و مرد قانون بود، در نیافت که استبداد، گوشش کر است و چشمش کور و خودی و بیگانه نمیشناسد و آنگاه که تاریخ مصرفش سرآمد، با شنیدن کلمه «برو بمیر» گویا با خوردن تریاک، به حیات خود پایان داد، تا راه برای ترک تازی پهلوی اول، بازتر شود و اگر پنج سال دیگر، بعد از 20 بهمن سال 1315 صبر میکرد، میدید که اجانب چگونه سردار سپهی را که او و همدستانش رضاشاه کرده بودند، در شهریور 1320 از اریکه قدرت به زیر کشیدند و به تبعیدش فرستادند.
و نیز جا دارد یادی کنیم از زندهیاد دکتر حسن حبیبی، رجل خوشنام روزگار ما که در روز 12 بهمن سال 1357، پس از سالها اقامت در اروپا به کشور بازگشت و در 12 بهمن سال 1391، در حالی که فقط 74 بهار را به چشم دیده بود، رحل اقامت، به دیار باقی کشید.
او نیز حقوقدان بود و مأموریت یافت پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را با همکاری دیگر حقوقدانها بنویسد و نوشت. خدایش بیامرزد که خوشنام آمد و رستگار از دنیا رفت.
* به احتمال زیاد پرویز خطیبی اشتباه میکند. مسعود در ساعات پایانی روزی پنجشنبه 22 بهمن ترور شد و یقیناً صبح جمعه 23 بهمن روزنامهای به چاپ نمیرسیده و او میباید خبر را در روز شنبه 24 بهمن در روزنامه ایران ما، خوانده باشد.
منبع:
قاسمی، سیدفرید؛ ترور روزنامهنگار، محمدمسعود از تولد تا مرد امروز، نشر امرود، 150 صفحه رقعی، پاییز 1388، تهران.
نظرات