گفتوگو با نعمتالله فاضلی درباره بحران کرونا و علوم انسانی
چرا علوم انسانی و اجتماعی نمیتواند بحران کرونا را مدیریت کند؟
نعمتالله فاضلی میگوید: به تدریج علوم انسانی، علوم اجتماعی، هنرها و ادبیات نه به عنوان نیازهای ضروری و حیاتی برای سامان جمعی و سیاسی بلکه فقط به عنوان نیازهای فرعی، سرگرمی و مقولاتی فهمیده شدهاند که جایگاه مهمی در سامان اجتماعی ندارند و بیشتر ویترینی هستند. به همین دلیل جامعه توانایی بهرهبرداری از علوم انسانی و اجتماعی و هنرها و ادبیات را برای پیشگیری بحرانها را ندارد.
میخواهیم درباره جایگاه و اهمیت علوم انسانی و اجتماعی و هنرها و ادبیات در موقعیتهای بحرانی در جامعه ایران با شما صحبت کنیم. پرسش اصلی این است که با توجه به بحران اپیدمی کرونا و بحران مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، چرا در این شرایط بحرانی فقط ما به سراغ پزشکان و نیروهای درمانگر میرویم، آیا حرفههای دیگر نقششان در جامعه کمتر از نقش پزشکان و درمانگران است؟ چرا «پزشکان اجتماعی» یعنی جامعهشناسان، «پزشکان اقتصادی» یعنی اقتصادانان و «پزشکان عاطفه» یعنی هنرمندان و ادبا در موقعیتهای کرونایی و بحرانی جامعه ما دیده نمیشوند؟
پدیدهای مانند اپیدمی کرونا، پدیدهای جمعی و همگانی است؛ لایههای پیچیدهای دارد و همه ابعاد و سطوح زندگی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم را در برمیگیرد. طبیعتا در موقعیت بحرانهای جمعی مانند سیل، زلزله، بیماری، جنگ و حوادثی از این نوع، همه حرفهها و گروههای اجتماعی و شغلی بازیگران مهم و تاثیرگذار در مدیریت بحران هستند. در موقعیتهای بحرانی همه گروهها دانشگاهی و غیر دانشگاهی، متخصص و غیر متخصص، «مسئولیتهای مضاعفی» بر دوش دارند. عقلا و اخلاقا جامعه باید همه این گروهها را ببیند و آنها را در «فضای توجه» خود قرار دهد تا همه گروهها تشویق شوند، منزلت و پاداش دریافت کنند و آماده باشند تا «مسئولیتی مضاعف» را ایفا کنند. منظورم از «مسئولیت مضاعف» این است که همه گروهها وظیفه دارند در موقعیت های بحرانی چیزی بیش تر از حد عادی و متعارف نقش ایفا کنند و وظیفهای را بر عهده گیرند.
در جامعه ما همانطور که اشاره کردید معمولا برخی از گروهها همیشه در «فضای توجه همگانی» هستند و برخی از گروهها نیز در «حاشیه توجه اجتماعی» قرار میگیرند؛ و فداکاریها، مسئولیتها، کارویژهها و عملکردهای این «گروههای حاشیهای شده» دست کم گرفته میشود. در نتیجه، وقتی بحران جمعی و بزرگ بوجود میآید، برخی از گروهها پاداش میگیرند و منزلت دارند، اما گروههای دیگر نمیتوانند کارشان را انجام دهند، زیرا جامعه توجه لازم به آنها را ندارد. برآیند این وضعیت، نابسامان شدن جامعه و ناتوانی در مدیریت بحرانهاست. سامان اجتماعی زمانی امکان دارد که همه گروهها و صنوف بتوانند به بهترین نحو عمل کنند. بهویژه در موقعیتهای بحرانی این مسئله مهمتر است.
جامعه ما در تمام دوران معاصر، یعنی از همان دوران قاجار تا امروز، جامعهای بوده است که منزلت برخی از گروهها را به رسمیت شناخته، و منزلت برخی از گروههای دیگر را به رسمیت نشناخته و به آنها اعتبار لازم را نداده است. پزشکان از جمله گروههای اجتماعی هستند که منزلت اجتماعیشان اعتبار یافته و به رسمیت شناخته شده است، و محققان و دانش آموختگان علوم انسانی، اجتماعی و هنری و ادبی از گروههای حاشیهای شده هستند.
آیا این مسئله که به برخی از گروهها بیشتر از گروههای دیگر اهمیت میدهند، زاییده این نیست که جامعه ما هنوز به قول جامعه شناسان در حالت همبستگی اجتماعی مکانیکی یعنی پیوندهای قومی و تباری و خونی قدیم زیست میکند و سازماندهی کارها نیز مانند قدیم ساده است؟
نمیخواهم به این شدت و حدت بگویم که از نظر تاریخی ما هنوز به مرحله «همبستگی اجتماعی ارگانیک» و «تقسیم کار پیچیده» نرسیدهایم. چنین نیست واقعا. اما اتفاقهایی در ساختار تاریخی و اجتماعی معاصر ما افتاده است که در سالهای بعد از انقلاب سال 57 هم ادامه پیدا کرده و تشدید شده است و زمینه اجتماعی و سیاسی برای «حاشیهای شدن دانشها و دانش آموختگان علوم انسانی و اجتماعی» را فراهم کرده است. یکی این است که در «حوزه علم و فناوری جدید» به تعبیری که مرحوم محمد امین قانعی راد در کتاب «تحلیل فرهنگی صنعت» ارائه میکند، ما دانشها و دانشوران گروههای تکنیکی و فنی شامل علوم مهندسی، علوم کاربردی و علوم پزشکی را رسمیت شناختهایم و اعتبار دادهایم، اما متوجه نشدیم که زندگی اجتماعی لایههای معنایی و پیچیده اجتماعی و فرهنگی دارد که توجه و تأمین این نیازها مستلزم توجه همه جانبه و جدی به علوم انسانی و اجتماعیاند. به همین دلیل قانعیراد توضیح میدهد که ما در همان حوزه صنعت هم نتوانستهایم همپای جامعه توسعهیافته، «صنعت مولد» داشته باشیم. ما فقط در پرتو صادرات مواد اولیه و خام مانند نفت و معادن، توانستیم واردکننده کالاهای صنعتی جدید باشیم، کالاها و مواد صنعتی را بخریم و وارد کنیم و مصرف کننده خوبی باشیم و «جامعه مولد» و «اقتصاد مولد» خلق نکردهایم. قانعی راد استدلال میکند ضعفها و عقب افتادگیهای ما در حوزه فنی، مهندسی و حتی پزشکی عمدتا ناشی از ناتوانی ما در ادغام و پیوند زدن علوم انسانی و اجتماعی با این دانشهای فنی و کاربردی است.
در حوزه نظام سلامت هم که الان بحث اپیدمی کرونا مطرح است همین مشکل را داریم. نظام درمانیمان را توسعه دادهایم، بیمارستانها، داروخانهها، آزمایشگاهها و «تکنولوژیهای درمان» را گسترش دادهایم، اما در حوزه بهداشت و پیشگیری که حوزه اجتماعی و فرهنگی است، حوزهای که جامعه باید «عادتهای پیشگیرانه» و «رویههای بهداشتی» پیدا کند و همیشه آماده باشد که چگونه «خود مراقبتی» انجام دهد، یعنی تک تک شهروندان آموزشهای لازم، دانشها و بینشهای لازم را کسب کنند که از سلامت جسم وروح شان مراقبت کنند، این بخش را نتوانستهایم توسعه دهیم. دلیلش هم اینست که دانش بهداشتی، دانش اجتماعی و فرهنگی است که آن را جدی نگرفتهایم. مسئله ما در حوزه نظام سلامت «مسئله تکنیکی» نیست، بلکه «مسئله انسانی و اجتماعی» است.
از طرفی چون جامعه فهم فرهنگی و اجتماعی از «مسئله زندگی» و «مسئله انسان» و شیوههای ساماندهی آن را پیدا نکرده به ویژه در نظام سیاسی و حکمرانی، عملا «حکمرانی سلامت» در ایران وقتی بحرانی مانند کرونا بوجود میآید، ضعفها بویژه ضعفهای اجتماعی اش آشکار میشود. یعنی بحران کرونا مانند همه بحرانهای دیگر آیینهای شده است برای اینکه کاستیها و چالشهای بنیادی خودمان را ببینیم.
جامعه باید به سوی سیستم حکمرانی و ساختاری برود که بتواند همه صنوف و گروهها و از جمله همه حوزههای دانشگاهی، علوم اجتماعی و انسانی را اعتبار بخشیده و منزلت و پاداش لازم را به آنها بدهد. این نادیده گرفتن یا دست کمشماری برخی گروهها و صنوف، ریشه در چند نکته دارد؛ نخست نداشتن چشماندازی واقعبینانه از واقعیت انسانی که واقعیتی فرهنگی و اجتماعی است. دوم اینکه جامعه ما همچنان ساختار غیر دموکراتیک دارد، یعنی نظم سلسله مراتبی شدیدی در آن هست، بطوریکه گروههایی که موفق میشوند از نردبان جامعه بالا بروند گروههای دیگر را سرکوب میکنند و اجازه نمیدهند گروههای دیگر بازیگران موفق و موثری در حوزه زندگی اجتماعی باشند. مثلا در حوزه نظام سلامت، هرقدر تخصصها بالاتر میرود بهویژه پزشکان متخصص و فوقتخصص نسبت به پرستاران، پزشکان اجتماعی، متخصصان مدیریت بهداشت، مدیریت بیمارستان و مدیریتهای دیگر حوزه سلامت، اجحاف میکنند و اجازه نمیدهند آنها در موقعیتهای واقعی که صلاحیت علمی آن را دارند مستقر شوند. همچنین جامعهشناسان، انسان شناسان، اقتصادانان، متخصصان ارتباطات، مورخان که صلاحیت شناسایی و توجه به ابعاد فرهنگی و معنایی سلامتی را دارند، و به تعبیر شما پزشک اقتصادی، تاریخی، فرهنگی هستند، اینها سهمی در اداره و عملکرد نظام سلامت کشور ندارند. در فضای نمادین و حوزه عمومی هم میبینیم که به این گروهها کم توجهی میشود. مثلا به محض اینکه حادثهای مانند اپیدمی کرونا بوجود میآید، همگی آمادگی دارند که درباره پزشکان شعر بسرایند، بالاترین مقامات آنها را ستایششان کنند و رسانههای رسمی از آنها تقدیر کنند؛ اما میبینیم که نه در سیل، نه در زلزله و نه در جریان اپیدمی کرونا کسی از محققان اجتماعی و فرهنگی یا از شاعران، هنرمندان، عکاسان و... ستایش و تقدیر نمیکند. هرگز آنها به نحو جدی در فضای توجه عمومی قرار نمیگیرند.
اگر توجه کنید خبرنگاران در همه لحظات بحرانی، ناگزیر حضور فعال در بحران دارند. آنها هم مانند پزشکان و نیروهای درمانگر و امدادگر در معرض خطر هستند. گروههای دیگر هم به این شکل است. اما اینها دیده نمیشوند. با توجه به اینکه سالانه شاهد یک یا دو بحران جدی هستیم آیا موقع این نرسیده است که جامعه به عقلانیتی برسد که این گروههای اجتماعی را ببیند؟ آیا زمان آن نرسیده که جامعه و نظام حکمرانی ما از محققان و اندیشمندان پرسشهای مهم حیات اجتماعی بپرسد و نظر علمی آنها را مبنای حکمرانی قرار دهد؟ یا مثلا از اقتصاددانان و جامعهشناسان و مورخان و اندیشمندان جامعه و فرهنگ بپرسد درد این جامعه چیست که وقتی مسئلهای مانند کرونا پیش میآید، مردم مغازههای شهر را از کالاها خالی میکنند؟ یا اینکه حاکمیت به این مهم دامن بزند.
همینطور است. جامعه ایران که به تعبیر شما سالانه یک ابربحران فراگیر جمعی دارد، باید در موقعیتهای بحرانی مانند الان «گفتگوهای عمومی» را توسعه دهد، چیزی که تقریبا در شبکههای اجتماعی و رسانهها شکل گرفته است؛ و در این گفتگوها باید «شکل خاصی از عقلانیت» مبنای حکمرانی و بحثهای حوزه عمومی قرار گیرد. نکته مهم در اینجا اینست که ما نیازمند کدام عقلانیت هستیم؟ آلبرت انیشتن گفته بود که «با همان عقلی که مشکلات را ایجاد کردهایم نمیتوانیم آنها را حل کنیم».
مشکل ما در دوره معاصر بهویژه در دهههای اخیر سیطره «عقلانیت ابزاری» است، یعنی نظام حکمرانی و همچنین مردم فقط براساس چیزهایی که اندازهگیری میشود و قابل شمارش و کمی است و سود و زیانش در همان لحظه قابل مشاهده و محاسبه است زندگی اجتماعی را مدیریت میکنند. یعنی براساس شاخصهای کاملا ابزاری و کمی؛ درحالیکه زندگی اجتماعی لایههای عاطفی، معنایی، لایههای تأویلی و تفسیری دارد که این لایهها در نتیجه تعامل، گفتگو، ارتباط، ایثار، از خودگذشتگی و در نتیجه چیزی که اندیشمندان به آن «عقلانیت ارتباطی» میگویند قابل ساماندهی و مدیریت است. جامعه باید این سیطره عقلانیت ابزاری را نقد کند. در آن صورت است که روزنامهنگاران و محققان مسائل اجتماعی و انسانی، شاعران، هنرمندان و ....همه گروههایی که کارشان «تولید کالا» نیست، اما «تولید خدمت» است، خدمتی که قابل شمارش نیست، اما «کیفیتهای زندگی اجتماعی» یعنی ارزشها، باورها و معناهایی را خلق میکنند که بدون آنها زندگی اجتماعی دشوار و ناممکن میشود. درباره روزنامهنگاران که فرمودید آقای دکتر حسین نمکدوست یکی از محققان برجسته روزنامه نگاری میگفت تحقیقات نشان میدهد که خبر و تحلیل آن درست مانند آب و اکسیژن برای بدن حیاتی است. به اعتقاد ایشان میروند یکی از بزرگترین شکنجههای زندانیان برایشان بیخبری است. به تعبیر ایشان بیخبری مانند بیآبی میماند. توجه کنید که جامعه به خبر، تحلیل خبر و اطلاعرسانی نیاز دارد. درست همانطور که به دارو نیاز دارد. به همین ترتیب برای تحلیل حوادث ما به مورخ، جامعهشناس، انسانشناس و ... نیاز داریم. در کنار اینها جامعه برای سامان یابی به انرژی عاطفی نیاز دارد. شاعران، کارگردانان، هنرمندان و گروههای هنری با خلق آثار هنری، ادراک حسی و نیازهای زیباییشناختی جامعه را شکل میدهند و تقویت میکنند. عقلانیت ارتباطی ناظر به همین قلمروهاست. مسائل بنیادی مانند عدالت، هویت و دموکراسی نیز در پروتو عقلانیت ارتباطی دست یافتنی است.
جامعه ما در تاریخ معاصر و به ویژه در دهههای اخیر با عقل ابزاری عموما و به ویژه در حوزه حکمرانی و زندگی کرده است. با این عقل ابزاری این مشکلات را ایجاد کردهایم که هر سال حداقل یک بحران جمعی و فراگیر داریم. با این عقل نمیتوانیم جامعه را مدیریت کنیم. ما نیازمند این هستیم که عقل ارتباطی را گسترش دهیم. عقل ارتباطی هم زمانی گسترش مییابد که نیروهایی که میتوانند تعامل، گفتگو، ارتباط را توسعه دهند،
نیروهایی که میتوانند انرژی عاطفی لازم برای زندگی اجتماعی را خلق کنند؛ و بینش و تفکری که میتواند معنای عقلانیت ارتباطی را در حکمرانی توسعه دهد؛ اینها در کانون توجه ما قرار گیرند. اتفاقا اگر ما برمبنای عقلانیت ارتباطی سامان اجتماعیمان را جلو ببریم نیروهای فنی و نیروهایی مانند متخصصان مهندسی، پزشکان و ... جایگاهی حتی به مراتب بهتر از امروز را خواهند داشت. به این دلیل که این نیروها وقتی در کنار نیروهای دیگری قرار میگیرند که میتوانند خلاءها و شکافهای جامعه را پر کنند، متوجه میشوند عملکردشان بهروهوری و تاثیرگذاری بیشتری دارد.
چگونه باید از پزشکان اجتماعی (محققان جامعه و فرهنگ) و پزشکان اقتصادی (اقتصادانان) . پزشکان عاطفی (هنرمندان وادبا) مانند پزشکان و درمانگران قدردانی کرد؟ و چقدر از بحث عقلانیت که مبتلابه ماست به ساختارهای اجتماعی و چقدر آن به ساختارهای سیاسی برمیگردد؟
وقتی واژه «قدردانی» را به کار میبریم، منظور «قدردانیهای سمبلیک» و جایزه دادن یا پول دادن نیست. بلکه «برسمیت شناختن» و «اعتبار بخشیدن» است. اعتباربخشیدن هم به معنای این است که فضا باز شود برای ایفای نقشها و مسئولیتها در موقعیتهایی که آنها باید باشند. به بیان دیگر به هر حال ما در دهههای اخیر بسیاری از گروههای فرهنگی را با برچسبهایی مانند وابسته به بیگانه، سکولار، خائن و تعابیری از این نوع در مظن اتهام قرار دادهایم. درصورتی که درباره پزشکان یا مهندسان یا گروههای فنی و تکنیکی این قضاوتها نمی شود. طی زمان چهل ساله خیلی از گروههای اجتماعی خلاق در حوزه فرهنگ و جامعه به دلیل همین نگاههای بدبینانه نسبت به جایگاه آنان عملا اعتبار لازم را پیدا نکردند. به همین دلیل باید به موقعیتی برسیم که به بازاندیشی انتقادی درباره سیاستها، گفتمان و شیوه نگاهمان به خالقان فرهنگی و هنری برسیم و از برچسبهای بدنامکننده سیاسی نسبت به اینها پرهیز کنیم تا کار آنها در حوزه عمومی و زندگی اجتماعی از اعتبار لازم و ضروری برخوردار شود.
اما درباره قسمت دیگر پرسشتان جامعه ما به دلیل قدمت تاریخی طولانی و به دلیل ارزشهای فرهنگی، نگاههای اسطورهای جایگاه بزرگی که دین و مذهب دارد و همچنین به دلیل جایگاه بزرگی که شعر و ادبیات دارد «جامعهای عاطفی» است. در نتیجه این جامعه عاطفی همیشه از حیث نیازش به فرهنگ یکی از جوامع بسیار غنی و معتبر و محترمی بوده است. یعنی جامعه ما از حیث فرهنگ شاید مهمترین ویژگیاش بالا بودن سرمایههای فرهنگی و اعتنایش به مقولات هنری و ادبی و ارزشی و تاریخی و معنایی است. به همین دلیل جامعه در ساختار اجتماعی و تاریخی خودش پذیرای این گروههای اجتماعی است. به همین دلیل است که جامعه ما توانسته است حتی در همین دوره معاصر بیش از گذشته شاعر و رمان نویس و محقق و گروههای فرهنگی و هنری بزرگی را در درون خودش پرورش دهد. پس مشکل در درون ساختارهای فرهنگی ـ اجتماعی تاریخی ما نیست؛ بلکه مشکل در درون صد و صدو پنجاه سال اخیر و به ویژه تدوام و تشدید آن در چهل سال بعد از انقلاب است. در دهههای اخیر به تدریج خالقان فرهنگی و هنری را از حوزه حکمرانی دور کردیم. یعنی به تدریج علوم انسانی، علوم اجتماعی، هنرها و ادبیات نه به عنوان نیازهای ضروری و حیاتی برای سامان جمعی و سیاسی بلکه فقط به عنوان نیازهای فرعی، سرگرمی و مقولاتی فهمیده شدهاند که جایگاه مهمی در سامان اجتماعی ندارند و بیشتر ویترینی هستند. اگر بخواهم بگویم کدام دارند در حوزه حکمرانی یا حوزه اجتماعی نادرست را طی میکنند که نقش و جایگاه هنرهای ادبیات، تاریخ، علوم اجتماعی و علوم انسانی را در سامان اجتماعی مدیریت جمعی، مدیریتهای بحرانی، مدیریت بحرانها و به طور کلی حکمرانی عمومی دست کم میگیرند، پاسخم اینست که هر دو. یعنی هم در ذهنیت جمعی و عمومی مردم این تلقی به نحو جدی وجود ندارد که وقتی کرونا به وجود میآید به همان اندازهای که پرستاران و پزشکان و متخصصان و کلینیکها و ... باید بازیگر جدی میدان مدیریت بحران باشند، به همان اندازه روزنامه نگاران و اقتصاددانان و جامعه شناسان و مورخان هم باید جدی فعالیت کنند. اگر این اتفاق نیافتد و یک هماهنگی متوازن و متناسب میان همه نیروها برای مدیریت جامعه نباشد، هزینههای گزافی را برای شکل دادن به نظم و سامان اجتماعی و برای مواجه با بحران باید پرداخت کنیم.
یکی از محققان میگفت که اگر یکی به زمین بخورد پزشک میگوید که من کارهای بالینی را انجام میدهم، اما شما جامعهشناسان فقط حرف میزنید. شما این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟
همانطور که گفتم ذهنیت عمومی جامعه در نتیجه زندگی چندین دهه در فضای عقلانیت ابزاری و سیطره تکنیک گرایی و فن زدگی و حاکمیت گفتمان مهندسی اینطور شده که حتی درک و شعور متعارف مردم هم دیگر قادر نیست که متوجه شود که کسی که پایش شکسته به همان اندازه که به پزشک نیاز دارد به مددکار اجتماعی، روانشناس، جامعه شناس و علوم ارتباطی نیاز دارد. برای مثال، امروزه در رشتههای پزشکی در جهان یکی از دروسی که می خوانند «ارتباطات کلینیکی» است. بیماری که به کلینیک راه پیدا میکند برای معالجه و معاینه درگیر فرایند تعامل و ارتباطی میشود که بیمار با پزشکان، پرستاران، نیروهای مدیریت بیمارستان و کلینیک، نیروهای خدمات آن نهاد باید ارتباط برقرار کند. پزشکان و نیروهای فعال در مکانهای کلینیکی باید آموزشهایی در حوزه ارتباطات کلینیکی ببینند تا بتوانند بیمار را درمان کنند. وجه دیگر اینکه اگر کسی زمین بخورد اگر بخواهیم ببینیم که چه اتفاقی میافتد که به زمین میخورد؟ یا کیفیت آسفالت و خیابان و مدیریت شهری اشکال دارد یا کیفیت نظام آموزشی اشکال دارد که نتوانسته به فرد آموزشهای لازم را بدهد که چگونه در محیط شهر تردد کند یا کیفیت آموزش رانندگان اشکال دارد. از هر طرفی که نگاه کنید «عامل انسانی» در آن مهم است که باعث شده که کسی زمین بخورد. این عامل انسانی را علوم انسانی در رشتههای مختلف باید در مطالعات آموزش، علوم اجتماعی، جغرافیا، تاریخ، اقتصاد، علوم تربیتی، روان شناسی، مدیریت شهری و ... توسعه بدهند تا افراد جامعه زمین نخورند.
علوم انسانی و اجتماعی «علوم بهداشتی» و «علوم پیشگیری»اند. پیش از آنکه درمانگر باشند، علومی هستند که جلوگیری کننده از بروز حوادث، رخدادها و سوانح در سطوح جمعی زندگی اجتماعی هستند. اگر در جامعه یا شهری میزان کسانی که زمین میخورند زیاد باشد، در این صورت ما با «مسئله اجتماعی» روبرو هستیم نه مسئله شخصی و پزشکی. در شهری و جامعهای که میزان قابل توجهی از شهروندان درگیر چالش و بحران هستند، این جامعه نتوانسته از سلامت اجتماعی برخوردار نیست؛ زیرا توانایی بهرهبرداری از علوم انسانی و اجتماعی و هنرها و ادبیات را برای پیشگیری بحرانها را ندارد. اگر اعتیاد، آلودگی هوا، کرونا و چالشهای اقتصادی به صورت پدیدههای فراگیر جمعی تبدیل شوند در آن صورت دیگر پزشک نمیتواند کاری بکند، چون وقتی ما با «تولید انبوه بحرانها» روبرو هستیم، نمیتوانیم با راهکارهای فردی، تولید انبوه مسئلهها را مدیریت کنیم. در نهایت همه جوامع باید به سوی سیاستهای بهداشتی، پیشگیری و سیاستهای معطوف به جلوگیری از بحران عمل کنند. سیطره درمان و درمانگری در جامعه، یعنی سیطره مواجهه منفعلانه و واکنشی در زندگی جمعی. اگر بخواهیم زندگی مان تماما انفعالی باشد یعنی منتظر باشیم تا بحران بوجود بیاید و برای درمان شهروندان آسیب دیده و بیمار سراغ متخصص برویم، ما هرگز به جامعه سالم و سلامت اجتماعی نمیرسیم. ما امروزه در «جامعه مخاطره آمیز» زندگی میکنیم، جامعهای که صنعت، فعالیتهای اقتصادی، سیاستهای بین المللی، نظام سرمایه داری، جهانی شدن، و حتی علم به صورت انبوه و مستمر زمینه تولید مخاطرات متععدد جسمی، روحی، روانی و اجتماعی برای زمین، طبیعت و زندگی انسان ایجاد میکند. در این جامعه مخاطره آمیز نمیتوان بدون خلق فرهنگ و فضای پیشگیرانه و بهداشتی، زندگی کرد.
امروز در فضای مجازی فیلمی منتشر شد که درمانگاهی را آتش زدند که کروناییها را در آن بستری بودند. یعنی برخی به نهادهای درمانی بدبین هستند و اعتماد اجتماعی به این نهادها پایین است. فکر میکنید در اپیدمی کرونا ما چگونه باید مقولههای جمعی مانند سرمایه اجتماعی، همبستگی و اعتماد اجتماعی را گسترش دهیم؟
در فضا و موقعیت کرونایی که زندگی میکنیم، بیش از هر لحظه دیگری ضرورت همبستگی اجتماعی و مشارکت جمعی برای نظم و سامان دادن و جلوگیری از فروپاشی اجتماعی را میبینیم. همبستگی و مشارکت هم زمانی امکان پذیر است که اعتماد اجتماعی در جامعه ارتقا پیدا کند. مفاهیم «اعتماد اجتماعی»، «سرمایه اجتماعی» و «مشارکت اجتماعی»، مفاهیم کلیدی هستند که در آزمایشگاههای فوق پیشرفته علوم اجتماعی و انسانی خلق و ابداع شدهاند تا ذهنیت جامعه را نسبت به پیچیدگیهای موجود در زندگی جمعی حساس و آگاه کنند. هم جامعه و شهروندان و هم نظام حکمرانی کشور نیاز حیاتی دارد همانطور که با مفاهیمی مانند ویروس، میکروب و باکتری، مولکول و اتم و مفاهیم علوم طبیعی انس پیدا میکند و آنها را جدی میگیرد، باید مفاهیم علوم اجتماعی و انسانی عمیقا بشناسد و با آنها انس پیدا کند. علوم اجتماعی و انسانی مفاهیم ضروری برای «زبان بخشی» به زندگی اجتماعی براساس پژوهشها روشمند و اندیشه ورزیهای طولانی و انتقادی ابداع کرده است. مدیریت جامعه و حکمرانی عمومی زمانی قادر است جامعه را هدایت کند مفاهیم محکم، روشن و کارآمد برای شناختن زندگی اجتماعی و مسئلههای آن در اختیار داشته باشد. مفاهیم «جعبه ابزاری» شناختن و مدیریت کردن زندگی اجتماعی هستند. ما اگر نتوانیم به کمک مفاهیم خلاق و موثر واقعیتهای طبیعی و اجتماعی را فهم پذیر و قابل شناسایی کنیم، این واقعیتها بر ما هجوم میآورند و غافل گیرمان میسازند. در دهههای اخیر ما بارها با غافل گیریهای بزرگ جمعی مواجه شدهایم.
گسترش اعتماد اجتماعی زمانی امکان پذیر است که هم در حوزه عمومی و هم در حوزه حکمرانی مفاهیم اجتماعی مانند مشارکت اجتماعی، سیاسی، نظم اجتماعی، اعتماد اجتماعی جدی گرفته شوند و برای استفاده از آنها افرادی که خوب با این مفاهیم آشنا هستند و میتوانند با آنها مانند ابزاری کارآمد کار کنند به صحنه عمومی و حکمرانی دعوت شوند و مشارکت داده شوند. از آنجایی که مفاهیم حوزه علوم اجتماعی و انسانی با مفاهیم زبان عامیانه عموما اشتراک لفظ دارند، این سو تفاهم در جامعه بوجود آمده است که گویی همه میدانند که اعتماد اجتماعی یا سرمایه اجتماعی به چه معنی است. مفاهیم شهر، جامعه یا فرهنگ همه مفاهیم قلمرو زندگی اجتماعی، بسیار پیچیده هستند، بسیار پیچیده تر از میکروب و ویروس و باکتری. مدیریت عمومی جامعه در نظام حکمرانی و همچنین افکار عمومی باید احساس کند که نیازمند فهم روشنتر و دقیقتر از مفاهیمی است که برای سامان دادن به زندگی اجتماعی احتیاج دارد.
از این رو ما نه تنها نیازمند علم تکنیکی و آگاهی از دانش پزشکی هستیم بلکه به همان اندازه و بیش از آن نیازمند آگاهی از مفاهیمی که اقتصاددانان، مورخان، فیلسوفان، جامعهشناسان و سایر شاخههای دانش آنها را توسعه دادهاند و امروزه مدیریت جوامع بدون این مفاهیم و بدون این زبان علمی ناممکن است.
بنابراین اینکه میپرسید که چه باید بکنیم که علوم انسانی و اجتماعی در خدمت ارتقا اعتماد اجتماعی، مشارکت اجتماعی و همبستگی اجتماعی درآید، مهمترین کار این است که جامعه و نظام حکمرانی کشور نیاز خودش به زبان علمی درباره جامعه و فرهنگ را بفهمد و میدان را باز کند تا گروههای متخصص، محقق و اندیشمند اجتماعی و فرهنگی بتوانند به شیوه آزادانه و مستقل برای جامعه سخن بگویند.
درعین حال جامعه درک کند که باید آماده شود که با مفاهیم علوم اجتماعی و انسانی باید آشنا شود. الان می بینیم که مردم دارند تلاش می کنند تا مفاهیم علم پزشکی و شیوههای درمان را یاد بگیرند. این کار خوب و ضروری است، اما جامعه باید این را هم درک کند که مدیریت شهر، کلان شهر، مدیریت بهداشت عمومی، مدیریت سیاست، و مدیریت حوزه عمومی همه دانشهای پیچیده و توسعه یافته خاص خود را دارند که اگر جامعه آنها را درک نکند و هرکسی به اتکا اینکه مدرک تحصیلی یا از درک عمومی خوب دارد، خودش را صاحب نظر بداند و به این اعتبار خود را شایسته مدیریت بداند، جامعه دچار بحران میشود.
بخشی از بحرانی که جامعه ما درباره سرمایه اجتماعی و اعتماد اجتماعی دارد به این برمیگردد که در حوزه حکمرانی و حتی حوزه عمومی افرادی ابراز نظر میکنند که حداقل دانش پایه در این زمینه را ندارند و اغلب نمیدانند این مفاهیم اعتماد اجتماعی با سرمایه اجتماعی چه تفاوتی دارد؟ درست مثل این است که فردی ادعا کند که در پزشکی تخصص دارد، اما فرق بین ویروس و باکتری را نداند. این یک فاجعه است. در حوزه جامعه هم همین است. اگر کسی تفاوت اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی را نداند و بعد خودش را متخصص ساماندهی و مدیریت اجتماعی بداند، فاجعه به وجود میآید. این بحران را الان داریم. یعنی ما الان در زبان سیاستمداران، مدیران، حتی روزنامه نگاران و کسانی که در حوزه حکمرانی عمومی بازیگر جدی هستند، مفاهیم چنان مغلوط و آشفته به کار برده میشوند که به طور طبیعی باید انتظار داشته باشیم که جامعه را وقتی با این زبان آشفته میفهمیم پیامدش زندگی اجتماعی آشفته است.
بخش عظیمی از آشفتگیهایی که امروزه در زندگی اجتماعی در مدیریت شهری و نظام سیاسی و حکمرانی میبینیم ریشه پنهان و اصلیاش برمیگردد به «زبان آشفته»ای که ما برای فهم پذیر کردن مسئلههایمان و مدیریت مسئلههایمان به کار میبریم. زبان آشفته ما را هدایت میکند و پیامد آن نیز «جامعه آشفته» است. نقش مهمی که علوم انسانی، اجتماعی، هنرها و ادبیات و دانش ارتباطات و سایر دانشهای اجتماعی و انسانی میتواند ایفا کنند خلق «زبان روشن و منطبق برواقع و موثر و کارآمد است. این زبان است که ارتباطات ایجاد میکند. جامعه همانطور که به کالاها، ابزارها و کارخانجات نیاز دارد به همان اندازه و بیش از آن نیازمند «زبان پیشرفته» است. مفاهیم بیش از موبایلها میتوانند به ساماندهی زندگی انسانی و اجتماعی کمک کنند. همان طورکه شبکه مخابرات ناکارآمد، ارتباطات جامعه را مختل میکند، به همان اندازه «زبان ناکارآمد» هم روابط میان انسانها و به ویژه مدیریت جمعی را آشفته و مختل میسازد.
نظرات