دُنا فرگوسن، روزنامهنگار برنده جایزه از تجربه شخصی خود در بزرگ کردن یک کودک خوره کتاب میگوید و راهکارهایی در این زمینه به سایر والدین پیشنهاد میدهد.
دُنا فرگوسن- دختر هشتساله من، فلورا، یک خوره کتاب است. او همهجا کتاب میخواند: در حمام، پشت میز و حتا گاهی با چراغ قوه زیر پتو. تا جایی که من میدانم تا الان حداقل دو بار خودش را وقتی در پیادهرو در حال خواندن بوده زخمی کرده است.
پنجشنبه روز جهانی کتاب است، روزی که کودکان تمام دنیا به جشن گرفتن و لذتِ خواندن تشویق میشوند. امسال تمرکز بر لذت به اشتراکگذاری داستانها با دیگران است. اما من درباره لزوم آن و متعجب شدن اغلب مردم وقتی فلورا در یک مکان عمومی در حال لذت بردن از کتاب است، احساس ناراحتی میکنم.
به عنوان مثال وقتی او در رستوران کتاب میخواند، پیشخدمتها به من میگویند که بسیار کم اتفاق میافتد که ببینند یک کودک به جای چسبیدن به گوشی تلفن، غرق در کتاب باشد. در فروشگاهها او اغلب بیسروصدا خودش را به گوشهای میرساند تا بتواند کتابش را بخواند و وقتی صدایش میزنم که برویم، مغازهدار با لحنی حاکی از تعجب به من میگوید خواهش میکنم مزاحمش نشو!
در ابتدا این موضوع برایم خیلی عجیب بود. رفتار فلورا برای من کاملا عادی به نظر میرسید –شاید به این خاطر که خودم هم به عنوان یک کودک در دهه ۱۹۸۰ یک خوره کتاب بودم- و مثل فلورا میتوانستم یک کتاب را باز کنم و هر چیزی که اطرافم اتفاق میافتاد را خاموش کنم. این کار را ذاتی انجام میدادم و همان موقع هم برایم عجیب نبود. مطالعهای که در سال ۱۹۷۷ بر عادات کتابخوانی کودکان انجام شده بود نشان میداد که ۷۵٪ بچههای ۱۰ تا ۱۴ ساله در بریتانیا برای لذت بردن کتاب میخواندند و تا سال ۱۹۹۹، وقتی در اواخر نوجوانیام بودم، این رقم بیشتر هم شد و به ۷۹٪ رسید.
اما حالا اوضاع فرق دارد. وقتی فلورا در ملاء عام کتاب میخواند، اغلب توجهات را به خود جلب میکند. تابستان گذشته یک خانم مسن در پارک به سمت ما آمد، چون متوجه شد که فلورا نزدیک به نیم ساعت در حال خواندن بود و گفت: «این چیزی نیست که این روزها بتوان دید. بچهها دیگر اینطور کتاب نمیخوانند.»
به نظر میرسد خورههای کتاب نظیر فلورا در حال از بین رفتن هستند. تحقیقات انجامشده نشان میدهد که تنها کمی بیش از نیمی از کودکان (۵۳٪) در سال ۲۰۱۹ برای لذت بردن کتاب خواندند و این رقم نسبت به سال ۲۰۱۶ که ۵۹٪ بود کاهش داشته است. تنها یکچهارم آنها روزانه کتاب میخوانند، در حالی که این عدد در سال ۲۰۱۵، ۴۳٪ بود. بررسیهای دیگر نیز نشان داده که این روزها اکثر کودکان در هر سنی صفحات نمایش را به کتابها ترجیح میدهند.
پس چطور میتوان در سال ۲۰۲۰ یک کودک را کتابخوان بار آورد؟ من شخصا با اولویت دادن به لذت خودم شروع کردم. با اینکه برای همسرم چندان مهم نبود که هرشب یک کتاب تکراری را برای فلورا بخواند، من این کار را ملالآور میدیدم. برای همین تمام مغازههای خیریه و نمایشگاههای مدرسهای را زیر پا گذاشتم تا مجموعه بزرگی از کتابهای مصور را که دلم میخواست برایش بخوانم، بسازم –ترکیبی از پرفروشهای فعلی و کلاسیکها. و آن زمان بود که متوجه یک الگو شدم.
تمام کتابهای مصور به شدت تحت سلطه کاراکترهای مرد بودند. در موارد بسیار نادری میشد یک قهرمان زن یا حتا دشمن یا دزد زن دید. به نظر نمیرسید که مهم باشد کتابها چقدر تازه منتشر شده باشند، اکثر شخصیتها مرد بودند –بهویژه اگر قدرتمند بودند. و شخصیتهای مرد بیشتر صحبت میکردند.
بالاخره تحقیق بزرگی در این زمینه انجام میدهم اما در آن زمان فقط تصمیم گرفتم تمام ضمایر کتابهایش را عوض کنم. این کار را با یک خودکار انجام دادم تا هرکسی که آن کتابها را برای فلورا میخواند نیز همانطور بخواند.
این کار تاثیر قابلتوجهی داشت. تا به امروز، هر وقت فلورا خودش داستان مینویسد، رباتها، دایناسورها و گرگهای داستانهایش همیشه زن هستند. او درباره زنان قهرمان شجاع مینویسد که به ماجراجویی میروند و با دشمنان ترسناک که آنها هم زن هستند میجنگند. تخیل او به جنسیتش محدود نشده، او داستانهایی را که خوانده است مینویسد.
من شدیدا باور دارم که تعویض جنسیت شخصیتهای داستانی در کتابهای مردسالارانه از زمان کودکی به او کمک کرد تا از خواندن لذت ببرد؛ خودش را راحتتر در کتابهایی که برایش میخواندم ببیند و بتواند با شخصیتهای اصلی داستان احساس همدردی کند. و برخلاف سایر کودکان، او هرگز یک کتاب مورد علاقه خاص نداشت. بهجای آنکه بگوید «دوباره بخوان» چیزی که عموما میخواست «یکی دیگر» بود.
وقتی حدودا سه ساله بود، به او پیشنهاد کردیم که وقتی بیدار میشود خودش کتابهای مصورش را برای خودش بخواند، به این امید که بتوانیم کمی بیشتر از ساعت ۶ صبح بخوابیم. در کمال تعجب این کار جواب داد. در واقع او نمیتوانست بخواند اما عاشق این بود که از روی عکسها داستانهایی که میدانست را کنار هم قرار دهد. تمایل به معنی دادن به متن و توان خواندن همه متون به تنهایی، در او شروع به رشد کرد.
برای الهام بخشیدن به او، یک تلفن هوشمند قدیمی را با کتابهای کلاسیک صوتی که خودم در کودکی دوست داشتم پر کردم؛ کتابهایی نظیر وینی پو و باغ مخفی. در خانه یا سفرهای طولانی با ماشین با هم به آنها گوش میکردیم و لذت میبردیم. موفقترین و محبوبترین آنها «جنگل مسحور» انید برایتون از مجموعه «درخت جادوی خیلی دور» بود که وقتی فلورا چهار ساله شد گوش کردیم. او باید حداقل ۱۰ بار به این داستان گوش میکرد. البته من خیلی زود خسته شدم و رولد دال، ادیت نسبیت و ریچمل کرامپتون را معرفی کردم.
کتابخانه دیجیتال لیبریواکس را پیدا کردم که میتوان کتابهای بدون کپیرایت نظیر «هایدی» را رایگان از آن دانلود کرد. به نظر نمیرسید که مهم باشد بعضی از این کتابها بیش از نیم قرن پیش نوشته شده باشند و او نمیتواند تمام کلمات را بفهمد. متن، لحن و نوع بیان به او کمک میکرد که از داستان سر در بیاورد.
زمانی که فلورا در مهدکودک خواندن را یاد گرفت، طیف وسیعی از کلمات را میدانست و درکی قوی از داستان داشت. این روند کار را آسانتر کرد. وقتی تقلا میکرد به او گفتم توانایی خواندن مثل این است که یک کلید جادویی داشته باشی، دنیاهای جدیدی را به رویت باز خواهد کرد و فکر میکنم که منظورم را فهمید. به جای آنکه فقط با صدای بلند بخواند، کتابهای صوتیِ خودش را میساخت. صدایش را ضبط میکرد و بعد دوباره به آن گوش میکرد و متن را با انگشتش دنبال میکرد. به نظر میرسید که این کار خواندن را برایش جالبتر کرده است.
سالی که آمادگی را تمام کرد برایش کتاب بامزه «قورباغه و وزغ» آرنولد لوبل را خریدم و تشویقش کردم که تا پایان تابستان تمام داستانها را بلند بخواند. وقتی که این کار را کرد به خودش افتخار کرد.
آن سپتامبر تا جایی پیش رفتم که غیر از فیلمهای گاه به گاه، تماشای تلویزیون را متوقف کردم. همچنین گوشیهای هوشمند و تبلتها را به جز برای گوش دادن به کتابهای صوتی ممنوع کردم. سعی کردم مطمئن شوم که هر روز زمانی برای استراحت دارد، زمانی که با فعالیتهای بعد از مدرسه پر نمیشد. بعد «جنگل مسحور» را برایش خریدم و منتظر اتفاق اجتنابناپذیر شدم: «حوصلهام سر رفته مامان». وقتی این را گفت کتاب را بهش دادم و امیدوار شدم که آشناییِ متن، خواندن کتابی را که دیگر تکیهاش برای تعریف کردن داستان به عکسها نیست، برایش کمتر ترسناک جلوه دهد. انگار فتیله را روشن کرده باشم. در پنج سالگی با علاقه و ساکت غرق در خواندن شد. اشتیاقش بهویژه برای خواندن آثار بلایتون حد و حصر نداشت.
بعد از آن هرجا میرفتیم کتابها را با خودمان میبردیم و از مراجعین ثابت کتابخانهها بودیم. یک ساعتی آنجا میماندم و اجازه میدادم خودش کتابها را بردارد و انتخاب کند. با این کار او مجموعههای نظیر «هنری زلزله» و «پریان رنگین کمان» را کشف کرد و عاشقشان شد. او تمام کتابهای رولد دال را دو بار میخواند. کتابهای خندهدار باعث میشدند بلند بخندد. برای هفتمین سال تولدش مجموعه طنز «دفترچه خاطرات یک بچه بیعرضه» را برایش خریدم که هنوز که هنوز است از خواندن و دوباره خواندنش دست بر نداشته است. مجموعه شعرهای مصور کسانی نظیر شل سیلور استاین، ادوارد لیر و مایکل رُزن نیز از کتابهای مورد علاقه اوست.
مطمئنم او تمام چیزهایی را که میخواند درک نمیکند اما برایش مهم نیست و برای من هم همینطور. او برای لذت بردن میخواند، چون عاشق کتاب است و فکر میکنم همیشه همینطور خواهد ماند.
پنج روش برای آنکه فرزندان خود را درگیر و عاشق کتاب کنید
۱.لذتِ خواندن را به اشتراک بگذارید. با صدای بلند برای هم کتاب بخوانید یا کتاب صوتی دانلود کنید و با هم به آن گوش کنید.
۲.به هر شکل ممکن آنها را به خواندن برای لذت بردن تشویق کنید. تا زمانی که از خواندن لذت میبرند، مهم نیست چه میخوانند.
۳.آنها را به کتابخانه یا کتابفروشی ببرید و زمان زیادی بدهید تا کتابی که خودشان دوست دارند انتخاب کنند.
۴.وقتی کار دیگری برای انجام دادن وجود ندارد به کودکتان کمی زمان و فضا برای خواندن بدهید.
۵.هرجا میروید یکی دوتا کتاب با خود ببرید.
نظر شما