کتاب «پاییز پنجاه سالگی»، زوایایی از زندگی شهید مدافع حرم را از زبان همسرش روایت میکند که خزان پنجاهمین سال عمرش را در سوریه سپری کرد.
پاییز 1392 «محمد جمالی» رفته بود تا مدافع حریم اهل بیت(ع) شود و در همین مسیر نیز دوازدهمین روز از آبان 1392 در دمشق به شهادت رسید. «پاییز پنجاه سالگی» برگهایی از زندگی شخصی و جهادی این شهید از زبان همسرش است. از حضور در جبهههای دفاع مقدس تا مبارزه با اشرار در سیرجان و نهایتاً شرکت در جبهه دفاع از حرم؛ زندگی این شهید چکیدهای از تاریخ معاصر کشورمان است که امثال شهید جمالیها نقش فعال و پر رنگی در آن دارند.
کتاب با خاطره خوابی که همسر شهید در نوجوانی دیده آغاز میشود. تعبیر این خواب کمی بعد با خواستگاری تعبیر میشود. سبک روایتی کتاب در کنار قلم ساده و بیتکلف نویسنده باعث شده تا خواننده از همان ابتدا جذب داشتههای کتاب شود و زندگی سردار جمالی را از زبان همسرش دنبال کند.
اگرچه کتاب از زاویه دید یک زن روایت میشود، اما گره خوردن زندگی شهید جمالی با جهاد و حضور در جبهههای مختلف، باعث شده تا تقریباً هیچ کدام از فصلهای «پاییز پنجاه سالگی» از خاطرات رزمندگی این شهید مدافع حرم خالی نماند و از این رهگذر، ما با بخشهایی از تاریخ کشورمان آشنا میشویم.
در فصل اول کتاب میخوانیم: «بعد از مهمانی که سه روز بعد مراسم عروسی میگیرند، محمد گفت: باید برگردم جبهه؛ اما قبلش میروم از مادرم خداحافظی کنم... عمه دلبسته محمد بود و محمد حرمتش را نگه میداشت... یکبار عمه دلواپسی اولین جبهه رفتن محمد را اینطور برایم بازگو کرد: کلاس یازده بود که جنگ شد. همکلاسیش از رفسنجون اومد. گفتم از ممد ما چه خبر؟ گفت او که رفت آموزش نظامی ببینه؛ میخواد بره جبهه...»
محمد جمالی به عنوان یک رزمنده پاسدار بلافاصله بعد از ازدواج با همسرش راهی جبهه میشود. از همان فصل اول، دوران جداییهای این زوج شروع میشود. در فصل دوم، بیقراریهای همسر شهید از حضور وقت و بیوقت همسرش در جبهه بیشتر نمود پیدا میکند. او هم از زمان حال همسرش و عملیاتی که در آن حضور مییابد میگوید و هم گریزی به گذشته و دیگر عملیاتی میزند که پیش از ازدواجشان، حاج محمد در آنها حضور یافته و مجروح شده بود. مثل عملیات خیبر که کتف حاج محمد گلوله میخورد یا در عملیاتی دیگر که دچار موج گرفتگی میشود.
مریم جمالی، همسر شهید، سال 67 مجبور میشود به خاطر حضور طولانی مدت همسرش در جبههها، به همراه فرزندش به جبهه برود. جنگ که تمام میشود، به کرمان برمیگردند. اما این بار حاج محمد مأموریت میگیرد تا برای مقابله با اشرار به سیرجان برود و دوباره همسر و فرزندانش را با خود به آنجا میبرد. مأموریت در سیرجان بیش از سه سال طول میکشد.
«یک شب بعد از دو شبانهروز مأموریت دیر وقت به خانه آمد؛ خسته و با سرو وضع خاکی. چیزی توی دستش بود... گفتم چیه؟ پارچه کهنه توی دستش را باز کرد. نزدیک یک کیلو طلا بود. گفتم اینها را رو از کجا آوردهای؟ گفت چند تا قاچاقچی رو غافلگیر کردیم. پا به فرار گذاشتند. از دستشون افتاد. وقتی برگشتم اداره، دیگه کسی توی واحد نبود که برم و صورت جلسه کنم... آن شب تا صبح اجیر بود که مبادا همین امشب دزدی بیاید و دست به امانتش ببرد.»
نکته بارز در زندگی شهید جمالی، ارتباط نزدیک او با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است. این دو از دوران دفاع مقدس دوستی دیرینهای با هم داشتند و رخصت رفتن به سوریه را هم شهید جمالی از حاج قاسم میگیرد و آن روز در پوست خودش نمیگنجید: «شب که به خانه آمد گفتم چه خبر شده که توی پوست خودت نیستی؟ گفت: حاج قاسم پرسید چی کار میکنی؟ گفتم هیچی بیکارم. گفت میخوای بری سوریه. گفتم از خدامه...»
شهید جمالی اوایل شهریورماه 1392 رهسپار دفاع از حرم میشود و دوازدهم آبانماه 92 در دمشق به شهادت میرسد. کتاب «پاییز پنجاه سالگی»، تألیف فاطمه بهبودی در 168 صفحه، شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات خط مقدم روانه بازار نشر شده است.
نظر شما