علی کاکاوند، شاعر مجموعهشعر «هـ دو چشم سیاه، ه آخر تنها» و منتقد ادبی در یادداشتی به وضعیت این روزهای حوزه شعر پرداخته است.
من در مقام مولف و مخاطب، شعر ساختن به سبک کهن را نمیپسندم یعنی شعری را که بر وزن و قافیه سوار است و امروزه نوشته میشود شعر نمیدانم. همیشه هم گفتهام که اگر بخواهم چنین شعری بخوانم میروم سراغ سرچشمه اصلی که در دسترسم هست یعنی خیام، مولوی، حافظ و سعدی،...حداقل ده دلیل قاطع دارم که عصر چنین شعرهایی تمام شده و این نظمهای گوش نواز با هیچ چیز دنیای مدرن ما سازگار نیست. سادهترین دلیلم این است که هم وزن و هم قافیه، ضد آزادی و آزادی بیان هستند و برای شاعر تعیین تکلیف میکنند و حق انتخاب او را در به کار بردن کلمات و اصطلاحات محدود میکنند، این با عصر مدرن که عصر فردیت، عصر حق انتخاب است در تناقض آشکار است. پس به قول «بارت» این شعرها را فقط میشود از زمان گذشته خواند و نمیتوان آنها را در زمان حال نوشت. حال میرسیم به شعر آزاد یا شعر سپید. درست که نوشته موزون و مقفای امروزی را شعر نمیدانم اما این به معنای تایید هر چیزی که با نام شعر سپید منتشر میشود نیست. پنج نوع متن به اسم شعر منتشر میشود که با تجربه شخصی و با معیار شاعران امروز ایران و جهان، آنها را شعر نمیدانم.
1.گروهی متنهای ساده مینویسند شاید به قصد اینکه همه مخاطبان آن را بفهمند. متنهایی خالی از هر تازگی و لایه زیرین. خالی از هر خیال و کشفی. سهل و ممتنع نیستند. فقط سهل هستند. جهان پیچیده و چند بُعدی و مفاهیم آن را تک بعدی و خطی میبینند و خطی به تصویر میکشند. در واقع این دوستان ابراز احساسات میکنند و ابراز احساسات خود را منتشر میکنند. معمولاً شعرهای چند خطی مینویسند و معمولاً زیاد مینویسند. به طور میانگین هر شب سه تا ابراز احساسات سه سطری مینویسند. نوعی تهیه خوراک در فضای مجازی بی در و پیکر!
2.گروهی بر خلاف گروه اول معما طرح میکنند و چیزهایی نزدیک به «سبک هندی» مینویسند. تا میتوانند به قول نیچه آب را گل آلود میکنند تا عمیق به نظر برسند. معادلات طولانی و چند مجهولی مینویسند. بی دلیل نیست که این سالها ابیاتی از بیدل و صائب همه جا در فضای مجازی رخ مینمایند. از انتزاع و معما فاصله نمیگیرند. با کلمات مهجور و نامانوس جملاتی میسازند که باید چند بار بخوانی تا شاید معمایی را دریابی. در انتزاع هم از عرفانیات و اضلاع روح حرف میزنند و نه از «پوست شب» به سبک فروغ. عجیب است که وقتی در اطراف و همسایگی یک نویسنده، تبعیض، فقر، زندان و حتی سانسور که ضد فرهنگ و شعر است به شکل عریان اتفاق میافتد این افراد به فکر انتزاع و کشف زیبایی در لباس معما هستند آن هم با نوشتههایی که هیچ ابداعی در آن نیست، در زبان و تکنیک هم پیشنهاد تازهای ندارند. گویا فقط برای در آوردن لج گروه 1 که در بالا توضیح دادم، چنین چیزهایی میسازند. به نظرم هر چه میسازند شعر نیست. بخشی از آن تقلید کورکورانه از «رویایی» و بنیانگذاران «شعر دیگر» است که دورهاش به سر آمده است. شاید فکر میکنند شعر نباید قابل فهم باشد یا شعر یعنی متنی عجیب و غریب مثل اوراد کتابی مقدس به زبانی مهجور. شاید قصد ساختار شکنی و معنا گریزی دارند اما گرفتار بی معنایی در متن میشوند. بخشی از اینان بر خلاف گروه 1 گویا چندان باوری به نوشتن و نشر شعر ندارند اما نمیدانم چرا منتشر میکنند. فعلاً در بین شاعران، در سایتها و کانالها، بیشترین جَنگ و رقابت بین گروه 1 و 2 است.
3.گروهی گویا بر اساس نظریات و معیارهای ادبی شعر میسازند. سعی میکنند اتو کشیده و منطقی و با مهندسی کامل اول کلمات و بعد جملات را کنار هم بچینند. کوچکترین تخطی از دستور زبان نمیکنند. کوچکترین تخطی از بیان و زبان غالب و قالب نمیکنند. نوشتههای آنها ملالآور است. مگر میشود چیزی نوشت که در آن هیچ هیجان، تحرک، شورش، صدا یا دست کم نفسی نباشد و اسمش را هنر شعر گذاشت؟ این جملات اتوکشیده را اگر بدون تقطیع بنویسند بهتر است هم برای خواننده هم برای نویسنده. علت خلق چنین نوشتههایی این است که این گروه بیشتر از شعر و داستان و رمان، نقد و نظریه خواندهاند. زبان نویسنده مشخص است. زبان داستاننویس و شاعر حتی وقتی میخواهد در مورد مسائل اجتماعی یا حقوقی مقاله بنویسد مشخص است. ببینید صادق هدایت یا شاملو وقتی در مورد سیاست و جامعه ایرانی مینویسند، زبانشان زبان شعر و داستان است. نوشتهها لو میدهند که نویسنده چه کتابهایی و از چه نوعی مطالعه کرده است. خود من خواندن نقد گاهی برایم ملالآور است. در مورد هر چه هم نظر بدهم در جایگاه یک شاعر نظر میدهم نه جامعهشناس یا سیاستمدار. بر خلاف دوستانی که وقتی شعر مینویسند شعر را ابزاری برای طرح ایده یا بیانِ نظری میپندارند. شعر ابزار نیست، به قول شاملو «خود زندگیست.»
4.گروهی دیگر هم هستند که تصویر یا خیالی را تقلید میکنند. گاهی شاعری ایرانی یا خارجی تصویر یا عبارتی ناب در شعرش دارد. شاعر ما هم میرود همان را، عیناً یا مشابهاش را، مینویسد. اینجا دیگر بستگی به مخاطب دارد که قبلاً آن شعر اصلی را خوانده یا نه. مثال: یک بار احتمالاً در یک شعر زیباست که اسم کشورها یا شهرها ردیف شود، به عنوان مثال گفته شود: «تو را در پای برج ایفل، بر اهرام مصر و در میدان آزادی تهران دیدم...» تکرار این سطر با تغییر اسم شهرها و مکانها اگر هم سرقت ادبی نباشد، تقلید محسوب میشود. فرمول تکراری برای شعر اصلاً جالب نیست. به نظرم یک شاعر نه فقط باید با شاعران دیگر فرق داشته باشد بلکه کتاب به کتاب و شعر به شعر باید با خودش نیز فرق داشته باشد. برای همین به کسانی که زیاد مینویسند و کتاب زیاد چاپ میکنند اعتماد، ندارم چون کارشان شده است تقلید، سطحی نگری، تکرار و تکرار.
5.کسانی که سعی میکنند ادای پدرها را در بیاوند و پدر فلان سبک شعری باشند. شعر نو، سپید و گفتار تعریفهایی دارند تفاوتهایی دارند. حالا اگر در پیشوند آنها یک حرف اضافه «فرا» بیاوریم، حرف اضافه است. از کم سوادی و کمبود مطالعه و ظرفیت پایین است که با خواندن زندگینامه یک آدم بزرگ بخواهیم ادای او را در بیاوریم به خیال اینکه جایگاه او را خواهیم یافت. همه آنها را که این روزها مدعی سبکی جدید در شعر بودهاند، نه فقط نوگرا نمیدانم که بر اساس نوشتههایشان آنها را متحجر یافتهام.
در ضمن به «پست مدرنیسم» در ادبیات اعتقادی ندارم و با علم به نظریه پست مدرن اعلام میکنم تا کنون هیچ اثر ادبی پست مدرنی در جهان خلق نشده است. شاید در حوزه نظری موضوع جالبی باشد اما در عمل در قالب شعر و داستان تفاوتی بین این آثار مدعی پست مدرنیسم، با آثار مدرن ندیدهام. بخصوص اینکه بعضی افراد فکر میکنند اگر از اثر ادبی خود یا دوستشان به عنوان یک اثر پست مدرن یاد کنند یعنی یک صفت خوب و پیشرو را به کار بردهاند. اصلاً پست مدرن یک سبک یا مکتب نیست، یک وضعیت است، یک دوره است که وجود آن هم مورد شک است. در کل سبکی مانند کوبیسم (یا حجم گرایی) در نقاشی معنا دارد نه در شعر، روش موسوم به پست مدرن هم شاید در معماری تعریف داشته باشد، در ادبیات جایگاهی ندارد. هنوز آنچه در جهان شعر و داستان خلق میشود اگر خیلی نو و تازه باشد، مدرن است. مشکل اصلی ادبیات ما همین است که چنین اثری کمتر خلق میشود؛ اثری مدرن و پیشرو، فارغ از نامگذاری در مانیفستها، ایسمها و ایستها.
نظر شما