«زامان پاشازاده» شاعر فعال در اردبیل که دو فضای متفاوت ادبی را در شهرهای مشگینشهر و پارسآباد تجربه کرده است، خروجی انجمنهای ادبی را در فضایی غیر از مرکز استان، مطلوب ارزیابی میکند.
پاشازاده در سنین نوجوانی با کتابهای ادبی بیشتری آشنا شد؛ کم کم پا را از دایره ادبی خانواده فراتر گذاشت و به عضویت انجمن ادبی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی مشگینشهر درآمد. در سال ۱۳۸۴ با استخدام در شهرداری پارسآباد، به این شهرستان مهاجرت کرد و فعالیت ادبی خود را با عضویت در شورای مرکزی انجمن ادبی شهریار پارسآباد پی گرفت.
کسب عنوان شعر برتر جشنواره شعر شهرستان ملکان (استان آذربایجان شرقی) در سال ۱۳۸۸، مقام دوم جشنواره شعر آنامین یایلیغی (انتشارات یایلیق - اردبیل) در سال ۱۳۹۱، داور و عضو هئیت ژوری جشنواره شعر یایلیق و مسابقه شعر انجمن ادبی بولاق در سال ۱۳۹۲، انتشار اثر در نشریات داخلی و نیز چاپ اشعار در نشریات و سایت های ادبی برونمرزی (جمهوری آذربایجان و ترکیه) از جمله فعالیتهای زمان پاشازاده در زمینه شعر و ادبیات است.
زامان پاشازاده، کارشناس حسابداری است و وقتی که از ربط این دو رشته از او پرسیدم، پاسخ داد: درست است که شعر و حسابداری مقولههایی دور از هم هستند، اما وجه مشترکشان شاید ذهن باشد. شعر دلمشغولی همیشگی و روزنهای است که بتوانم از طریق آن به دنیا بنگرم و خودم را در آن بیابم و معنا دهم، اما مسئله معیشت عامل اساسی دیگری است که باید به آن پرداخت و حسابداری رشتهای بود که در آن زمان فکر کردم میتوانم با آن، گذرانِ زندگی کنم.
این شاعر مشگینشهری درباره چگونگی فعالیت انجمنهای ادبی فعال در این شهر اظهار کرد: من با اینکه همیشه با انجمنهای ادبی در ارتباط هستم، اما به سبب سکونت در پارسآباد، از جلسات انجمن مشگینشهر دور افتادهام، با این حال شنیدهام کار انجمنهای شعر و داستان آن تا پیش از شیوع کرونا خوب و منظم پیش میرفت.
وی افزود: در کل، ادبیات مشگینشهر همیشه فعال بوده و خروجیهای بسیار خوبی هم داشته است چنان که در بیشتر جشنوارههای ادبی برگزیدگانی از این شهر داریم.
پاشازاده ادامه داد: پیش از این، سه انجمن فعال در این شهر داشتیم؛ یکی به مدیریت استاد سلیم زحمتدوست که در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار میشد و بیشتر به شعر و به شکل دورهای به مولاناخوانی، فضولیخوانی و ادبیات کلاسیک میپرداختند. انجمن دوم در مؤسسه «رویای خیاو» به کوشش دوستان عزیزم غفور امامیزاده خیاوی، ایلقار مؤذنزاده و دکتر مهدی اصولالدینی برگزار میشد که بر اساس شنیدهها متأسفانه دیگر فعالیت نخواهند داشت و انجمن ادبی دیگری نیز در حوزه داستان میشناسم که زیر نظر حافظ ماندآذر به صورت کارگاهی برگزار میشود.
وی همچنین درباره اوضاع ادبی پارسآباد و بهطور خاص انجمنهای آن تصریح کرد: در پارسآباد، انجمن ادبی استاد شهریار در حوزه شعر فعالیت دارد که پیش از این دورههای فضولیخوانی نیز زیر نظر همین انجمن انجام میشد. انجمن داستاننویسی «ورقهای خاموش» نیز به مدیریت خانم ثریا دهقان در حال برگزاری است که به نظر من فعالیت آن نسبت به انجمن شعر کارنامه قابل قبول و بهتری دارد.
به اعتقاد وی، با وجود پتانسیل بسیار و جایگاهی که ادبیات پارسآباد در ادبیات نوین دارد و بیشتر چهرههای ادبی شناخته شده - اعم از نسل جوان و پیشکسوت - نیز از این منطقه است، اما هنوز انجمن ادبیِ شایستهی این پتانسیلها و چهرهها در پارسآباد شکل نگرفته است.
وی افزود: بدیهی است که من از وضع موجود و زمان حال صحبت میکنم، وگرنه انجمن استاد شهریار در دورههای پیشین، خروجیهای بسیار مؤثری داشته است. شاید هم دلیل وضع نامطلوب امروزی،غیبت این چهرهها در انجمنها باشد.
پاشازاده در تقسیمبندی دیگری تصریح کرد: اگر بخواهیم از ادبیات پارس آباد به صورت عام صحبت کنیم، وضع فرق میکند؛ چون پارسآباد از جمله جامعههای ادبی پیشرو در آذربایجان است و پیشرفت ادبی خود من نیز در اینجا اتفاق افتاده است.
وی درباره کتاب تازهمنتشر شده خود نیز گفت: «آینادا اول-دیریلمک» مجموعه شعری است به زبان ترکی آذربایجانی که در قطع رقعی و 127 صفحه گردآوری و از سوی نشر پارلاققلم بناب در 1000 نسخه چاپ شده است. شعرهای این کتاب مضامین عاشقانه و دغدغههای عاطفی انسان مدرن را دربرمیگیرند و موضوع بیشتر آنها اجتماعی است که از سرگشتگی و تنهایی انسان مدرن امروزی حکایت دارند. بهنوعی، روایت گرهخوردگی اسطورهها و آرکئیتایپها با زندگی امروزی، عشق، مرگ، زندگی و مناسبات انسانی است.
این مطلب را با دو شعر از پاشازاده (با برگردان فارسی ثریا خلیق خیاوی) به پایان میبریم:
به دیوار، به عکسِ آویخته نگاه میکنم
و به دیوار نگاه میکنم که از عکس آویخته است
بیرون از مفهومِ قاب،
به صمیمیتِ نگاههای استخوانوار پناه میبَرَم
مرگ را باور میکنم
در عکسی که لباناش دیوار را به خنده واداشته است
دستاش زیرِ چانهام
از عکس دیده میشوم
دستام دورِ گردناش
به فلاشبک سیاهوسفیدِ چشمانِ آبیاش خیره میشوم
مانندِ بادی که ابرِ سیاهی را از سرم دور کرده باشد
روبانِ مورب را میبُرَم
افتتاح با خندههای قیچیِ بیدندان رقم میخورَد
با کفزدنها و تشویقها
جا میخورَم
زنده میشوم
زنده شو!
زنده شو!
زنده شو!
زنده شو! زنده میشود انسانی که در عکس است
به نمایشگاهِ چشمان آبیام هجوم میآورند
تلفنهای همراه به کار میافتند
از عکسمان عکس میگیرند!
در آغوشِ هم
به آغوش دیوار میرویم!
دستانشان زیرِ چانه ام
دستام دورِ گردنشان
به فلاشبکِ چشمانِ آبیام نگاه میکنند
فلاش به مردمکهایشان میافتد
مانند افراد مست
چشمانشان به سرخی میزند.
★★★★★
اگر چشمهایت را از شعرهایم پاک کنم
بر بینیات چین میافکنی
لبانت را بر میچینی در دفتر شعرم.
اگر بینی و لبانت را از شعرهایم پاک کنم
دفترم در سیاهی دریای گیسوانت سیاه میشود.
اگر گیسوانت را از شعرهایم پاک کنم
بی هیچ اثری از حرارت جان
کاغذ سفید میماند.
و من
نه شاعر و نه نقاش،
مانند قاتلی که دستش به خونت آغشته باشد
دستگیر میشوم
در عطر جاودانهی گیسوانت
زندانی میشوم
در پشت سطر سطر دفتر شعرم.
نظرات