عکسهای منتشر شده در «باد عقربهها را جا به جا میکند» پیش از این در نمایشگاه انفرادی پرواز در «گالری لیلی گلستان» در تهران و «گالری گذار» در اصفهان به نمایش درآمده است. این کتاب مجموعهای از عکسهای روایی «پرواز» در طی این سالهاست که به همراه روایتهایی در قالب متن روی عکس به نگارش درآمده و از لحاظ ساختاری، فرم خاصی را دارا است.
کتاب ۹۰ صفحهای «باد عقربهها را جابهجا میکند» با شمارگان 1000 نسخه و با بهای ۶۰ هزار تومان منتشر شده است. به بهانه انتشار این کتاب با این شاعر و عکاس اصفهانی به گفتوگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
پیش از این دو کتاب از شما به چاپ رسیده که شامل اشعار عروضی شماست. درباره آنها توضیح بدهید. غزلسرایی شما از کجا آغاز شد و از چه چیزی تاثیر پذیرفت؟
از نظر من، کلام فارسی در ذات موزون است. من هیچگاه قصد نکردهام غزل بنویسم، خود واژهها به من گفتهاند: میخواهم مثنوی بشوم، نثر بشوم یا غزل بشوم. من عروض را از پدرم یاد گرفتهام؛ از شناخت شاعران گرفته تا تشویقهایی که توسط ایشان صورت میگرفت. پایه اشعار من، رنجهای من است؛ از کودکی تا حالا. بخشی از آنها شعر میشود و بخشی رنج باقی میماند. دو کتاب اول من هر دو عروضی بود و کتابی که بهزودی از من به چاپ میرسد، مجموعهای از اشعار سپید من است. وزن، در آن اشعار، جای دیگری خرج شده است. به نظرم لازمه و قاعده شاعر بودن، «شناخت وزن» است. از طرفی هم هیچ وحی منزلی در کار نیست که اگر شاعری وزن را نشناسد، شاعر نیست! اما بعضی اوقات هم پیش میآید که شاعری فارسی، معتقد است «هایکو» نوشته است و من خندهام میگیرد. چنانچه آن ساحت شعر، مختص ادبیات «ژاپنی» است و کاری به زبان فارسی ندارد. وقتی ما قالبی مثل رباعی را داریم، چرا راه دور برویم! در صورتی که اشعار کوتاهی را در زبان فارسی میتوان یافت که از لحاظ جایگاه ادبی و معنایی ارزش والایی دارد. میخواهم بگویم ما پشتوانهای داریم با عنوان «ادبیات کلاسیک» و آن خیلی اهمیت دارد. من از کودکی و نوجوانی حافظ خواندم، اشعار شاملو، ابتهاج، نصرت رحمانی و سمین دانشور را خواندم و شنیدم؛ اینها در حافظه من جا ماند و بعضاً حفظ میکردم. اما عمدتاً مدیون آموزههای پدرم در ادبیات هستم و اگر کاستی، کمکاری و شلختگی در اشعارم هست، مقصرش خودم هستم.
درباره نمایشگاههای عکاسی خودتان بگویید. عکسهای شما فارغ از وجهه عکاسی، نوعی از روایت و موزونی را داراست. گویی عکاسی هم برای شما نوعی از ادبیات است. اشتراک ذهنیت شما در این دو حوزه چیست؟
من در دانشگاه، در رشته سینما و عکاسی تحصیل کردهام ولی خودم هم نمیدانم عکاس هستم یا شاعر! درکل، زندگی برای من گاهی عکس و گاهی شعر میشود؛ گاهی هم هیچ چیز نمیشود. بهنظرم هنر و ادب نوعی «تاوان انتخاب» است. ما با انتخاب این مسیر، داریم تاوان میدهیم. اما وقتی شعری هم مینوشتم، احساس میکردم هنوز چیزی هست که نمیگذارد آرام باشم. از آنجایی که هنر یک پناهگاه است، پناه آوردم به عکاسی. یک جایی دیدم تکعکسها من را آرام نمیکند، رو آوردم به مجموعهای از عکسها و بعدها این مجوعهها به نمایشگاه رسید و ماحصل آن، ۱۰ نمایشگاهی بود که تا الان از عکسهای من برپا شده است. عمدتاً یک نویسنده یا هنرمند باید بداند که میخواهد چه کند و در مرحله بعد، راه کشف و شهود را آزاد بگذارد. عکاسی مستند از این جهت برای من ارزشمند است که باعث میشود، قصهگویی و روایت را در ذات روزمره ببینم.
از کتاب جدیدتان بگویید. مشهودترین مسئله، هموزنی عکس و روایت منثور است. آقای پرواز، چه شد که از عروضی به نثر پناه آوردید؟
چه چیزی شما را بر آن داشت تا نمایش عکسهایتان را بهجای ایستاندن در قامت یک تابلو در یک نمایشگاه، به چاپ در قالب یک کتاب تغییر بدهید و بر آن روایت بنویسید؟ این ساختار از کجا به شما القاء شد؟
عکاس روایی، بسیار کم داشتهایم و کمتر پیش آمده که به این شاخه کتاب بال و پر داده بشود. کتاب «دنیای تصاویر روایی دوئین مایکلز» از نمونههای مشهور این نوع کتاب است. کتابهای زیادی در بازار موجود است که ترکیب عکس و روایت یا عکس و شعر باشد؛ اما عکاسی که بر تصویرش، روایتی بنویسد کم دیده یا ندیدهام. این کتاب، ساختاری جز ادبیات و عکاسی هم دارد و آن، هنر ترکیببندی و چیدمان صفحات است. در این حوزه هم اتفاق جالبی افتاده است که توسط «علیرضا عسکریفر» طراحی و اجرا شده است. اما اینکه چرا عکسهایم در این ابعاد چاپ شده است، بیشتر به دلیل بازخورد گستردهتری است که یک کتاب میتواند داشته باشد. کتاب، این امکان را به صاحب اثر میدهد که با مخاطب بیشتری سخن بگوید. این میان چیزهایی هم از دست میرود، مثل ابعاد اصلی یک عکس.
پیش فروش کتاب شما که از چند روز قبل آغاز شده بود، بهتازگی تمام شده است. میخواهم نظرتان را بهعنوان یک مولف،درباره پیش فروش یک کتاب بدانم؟ آیا موافق این راهکار نشر، برای عرضه کتاب هستید؟
کتاب، یک مدیر هنری دارد و ایشان چنین تشخیصی را دادند. اما شخصا، بهدلیل شرایط موجود که همه از آن آگاه هستیم کاملا موافق چنین رویکردی هستم. در موقعیتی که نمیتوان برای یک کتاب رونمایی یا جشن امضا برپا کرد و پخش آن دارای موانعی شده است و بهدلیل هزینههای زیادی که این کتاب داشته است، به نظرم پیش فروش آن رویکردی کاملا معقول است. این کتاب، بهدلیل حساسیتهایی که بر نوع کاغذ آن داشتم هزینهای فراتر از یک کتاب معمول در این قطع را داشت و در تیراژ محدود هزار نسخه به چاپ رسید و قاعدتا دوستانی که آن را اینترنتی پیشخرید میکنند، کتاب در خانه به دستشان میرسد، تا اینکه این زحمت را متحمل بشوند که به کتابفروشیها برای تهیهاش مراجعه کنند. به نظرم بحث «پیشفروش»، بیشتر مربوط به ناشر است که میتواند امیدی را در این شرایطِ نگرانکنندهی بازار نشر، ایجاد کند. همچنین آئینهایی مثل جشن امضا و پیشفروش، میتواند همزمان برای یک مولف خوشایند باشد و هم برای ناشر.
میدانم شما اهل پرسه در کوچه پسکوچههای اصفهان هستید. سهم «اصفهان» در عکسها و روایتهای شما چقدر و چگونه است؟
در این چندسال، اصفهان به من کمک شایستهای کرده است. انگار من هرجا هستم، باید برگردم به اصفهان روی صندلیام بنشینم و اینجا فکر کنم. در اصفهان زیاد پرسه زدم و حاصلش عکسهایی است که در طول سه سال از «سیوسه پل» گرفتهام. اصفهان، یک «آن» دارد که باعث میشود به او برگردم. اصفهان، به نظرم سراسر روایت است. از دیوارهایش گرفته تا بناهای تاریخیاش روایتی دارد. اولین عکس همین کتاب جدید من، در اصفهان است و آغاز این ایده در اینجا شکل گرفت. گویی من فقط میتوانم در اصفهان بنویسم.
این شعر را در ذهن دارم از کتاب «در آیینهی زمان» که سروده اید:
شدی خندهای تا که جانم ببخشی
چو مصراع آخر رسیدم به بن بست
شدی اصفهان بهر کل جهانم
شدم شاعر زندهرودی که خشک است
شدی روح در جسم بیمارم اما
چه شد خنده و مهر آکندهی تو
شدی رود یک شهر و در رفت و آمد
چه بود آن حضور پراکندهی تو...
ممنون که دعوت ما را برای گفتگو پذیرفتید.
نظر شما