محمودی در نشست مجازی «زندگی، سفر خلق معناها» مطرح کرد:
جهان ما متن است با پرسش به سراغش رویم/ معنای زندگی از نگاه فیلسوفان
به اعتقاد یک پژوهشگر فلسفه دین، جهان پیرامون ما یک متن است و ما با پرسشهایی سراغ خوانش متن میرویم و پاسخها تماما مورد پیشبینی و انتظار ما نیستند.
در این نشست که به صورت مجازی با سخنرانی حسین محمودی سهشنبه (هفدهم تیر) برگزار شد، علیاصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهر کتاب، در ابتدا بیان کرد: در سالهای اخیر آثاری درباره معنای زندگی از فلاسفه، روانشناسان، جامعه شناسان و دینپژوهان غربی از افرادی مانند ویل دورانت، آلن دوباتن، ویکتور فرانکل و اروین. د. یالوم با دیدگاههای مختلف به فارسی ترجمه شده است. در این میان دو کتاب «انسان در جستجوی معنا» اثر فرانکل و «معنای زندگی» ویل دورانت در ایران با استقبال زیادی در ایران مواجه شده است.
او گفت: جای این پرسشها هماکنون مطرح است چه زمانی به دنبال معنای زندگی میگردیم؟ زمانی که دچار رنجها میشویم یا زمانی که در رفاه و خوشی و لذت غرق هستیم. معنای زندگی چه زمانی مهم میشود و هدف از زندگی چیست؟ برای پاسخ به این پرسشها اولینبار تصمیم میگیریم سراغ کتابهایی میرویم که به معنای زندگی پرداختهاند. این کتابها کمک میکنند زندگی را از زاویههای مختلف ببینیم. در این آثار چهرههای برجسته تاریخ فلسفه به این پرسش پاسخ دادهاند.
سپس حسین محمودی، پژوهشگر فلسفه دین در این نشست به آثار مختلف در حوزه معنای زندگی اشاره کرد و گفت: موضوع معنای زندگی بحث مفصلی است و در حقیقت پرسش از معنای زندگی همیشه از دیرباز مطرح بوده است. در کتاب «سلیمان» در عهد عتیق پرسش شده چرا همه چیز بیهوده است و از همه آنچه در زندگی وجود دارد مانند کسب شهرت، ثروت و معرفت چه چیز عاید انسان میشود؟ این پرسش، علاوه بر معنای فلسفی یک مبنای روانشناختی دارد و متفکران از زوایای مختلف تلاش کردهاند پاسخ گویند و منحصر به فیلسوفان نبوده است. به ویژه در دوره مدرن از ضرورت بیشتری برخوردار بوده، کما اینکه کامو معتقد است فوری و فوتیترین پرسش انسان همین است. اینکه چرا در دوره ما اهمیت بیشتری پیدا کرده بحث مفصلی است که باید در جای خود بررسی شود. در آغاز بحث باید تأمل بیشتری در فهم پرسش از معنای زندگی داشته باشیم. همواره بخشی از جواب در فهم درست پرسش نهفته است. دقت در پرسشها سبب ابهامزدایی میشود.
او در این باره بیان کرد: بخشی از پرسشهایی که به معنای زندگی میپردازند همان پرسشهایی است که ویل دورانت در نامهای که نوشته و برای تعدادی از اشخاص ارسال کرده مطرح شده است. بخش دیگری از این پرسشها را در اعتراف تولستوی میتوان دید که بسیار با مسئله معنای زندگی درگیر بود. فهرستی از پرسشها از این قرارند: چرا باید زندگی کنم؟ ما در این جهان چه می کنیم؟ حاصل تمام عمر چیست؟ چرا باید آرزوی چیزی داشته باشم؟ زندگی من چه تفاوتی دارد؟ چرا باید رنج زندگی را ببرم؟
او افزود: در نهایت به سه پرسش اساسی میرسیم که نخست چرا باید زندگی کنم؟ دوم چگونه باید زندگی کنم؟ و همه اینها یعنی چه؟ برای تحلیل این پرسشها از پاسخ سوم آغاز میکنم که در نگاه کلی زندگی چه معنایی میتواند داشته باشد؟ برخی نگاهها معتقد به کشف معنا هستند. نگاه افلاطونی یکی از آغازگران این نگاه بوده است. اما یکی از نقدهای مطرح شده این است که نگاه کیهانی، نیاز به چشم کیهانی دارد که ما به آن دسترسی نداریم. حتی ویکتور فرانکل هم وقتی میخواهد به پرسش سوم پاسخ دهد مثال میمون های آزمایشگاهی را میآورد که به پیشرفت پزشکی کمک میکنند و رنجهای زیادی متحمل میشوند در حالی که خودشان معنا و منظور این رنج ها را نمی دانند. به همین نحو ممکن است خدایی در این عالم باشد که تنها او نسبت به آنچه می کند آگاهی داشته باشد و ما از اهداف او بی خبر باشیم.
محمودی ادامه داد: گروهی قائل به معناداری زندگی هستند مانند آگوستین که میگوید خدا به زندگی معنا میدهد چه ما آگاه باشیم و چه نباشیم. در تفکر این گروه معنا چیزی شبیه سلامت در نظر گرفته شده و لزوما سلامت مساوی با احساس سلامتی نیست؛ برای مثال برخی توهم بیماری دارند. گروهی دیگر مقابل اینها هستند مانند شوپنهاور که معتقد است زندگی بیمعنا است و زندگی را شبیه به بیماری میداند. به اعتقاد من هر دو اشتباه میکنند اساسا معنا چیزی شبیه درد است. همانگونه که درد همان احساس درد است، معنا نیز همان احساس معناست. یکی از نتایج بحث این است معناداری یک مقوله شخصی است و زندگی از نگاه من پر از معناست و آن کس که زندگی را بیمعنا میداند در نگاه او زندگی غیر معنادار است.
او درباره تطابق معنای زندگی با نگاه فیلسوفان دیندار گفت: نگاهی هم وجود دارد که با نگاه دینی همخوانی دارد؛ یعنی به معنای معناها میرسد و در مقابل اینها هم دیوید هیوم معتقد است: «هرچیزی باید خودش معنا داشته باشد» و ویکتور فرانکل با او هم نظر است که عظمت زندگی با عظمت یک لحظه برابری میکند. در دیدگاه هیوم در خود لحظه میتوان چیز ارزشمندی یافت و اگر چیز معناداری پیدا کنیم ابدی شدن آنها میتواند معنا پیدا کند و تنها جاویدان بودن صرف معناداری نیست. تصور مرگ به ما انگیزه میدهد که به زندگی برخیزیم.
این پژوهشگر به مقایسه نگاه فیلسوفان به معنای زندگی اشاره کرد و گفت: از نگاه دینداران ما چشم کیهانی نداریم و از دیدگاه یالوم این نگاه را نوعی خیالپردازی است. به قول یالوم که در این باره میگوید هدفی وجود ندارد و از دیدگاه معتدلتر اگر هم وجود دارد در دسترس ما نیست. بنابراین برای پاسخ به پرسش سوم به تامس نیگل میپردازیم. به اعتقاد او چهار سطح از پرسش معنای زندگی داریم؛ یکی شخصی است و این درونیترین معنای زندگی است؛ یک سمت دیگر کل زندگی است و سطح بیرونی است برای مثال در تاریخ کشورم چه اندازه تاثیرگذار باشم؛ چهارمین سطح که بیرونی ترین است همان چشم کیهانی است. با این نگاه است اگر به این بیاندیشیم که زمانی منظومه شمسی نابود میشود و تمامی دستآوردهای تمدنی ما فراموش خواهد شد. هنگامی که از این منظر نگاه کنیم با یک بیمعنایی و ناچیزی مطلق مواجه میشویم.
او افزود: در نتیجه دو شیوه پاسخ یکی شیوه شوپنهاور است که میگوید: هیچ چیز ارزش تکاپوی ما را ندارد، اما نیچه و برخی دیگر از اندیشمندان میگویند اینها معنایی ندارد اما معنا را باید خلق کرد. نیچه در اوایل دوران تفکرش طرفدار شوپنهاور بود، اما به این موضوع رسید که در طول زندگی میتوان معنای برای زندگی خلق کرد. نیچه از پرسش از چرای زندگی به چگونه زیستن پاسخ داد. چنانکه گفت هرکس برای زندگی چرای دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت. نیچه میگفت حقیقت زشت است و ما هنر را در اختیار داریم که حقیقت نابودمان نکند. اما ویتگنشتاین از چگونه زیستن به چرای زندگی پاسخ می دهد.
محمودی بیان کرد: نیچه، کامو و ژان پل سارتر به دنبال خلق معنایی شکوهمند در زندگی بودند که از آن می توان به سفر مقدس خلق معنا یاد کرد. اما در نگاه تامس نیگل و میلان کوندرا با دیدگاه متعادلتر و ملایمتری روبرو هستیم و لازم نیست در جستجوی یک معنای عالی و شکوهمند باشیم. در دیدگاه اینها ما باید از این خودشیفتگی دست برداریم و با بیمعنایی کنار بیاییم. میلان کوندرا در کتاب «جشن بیمعنایی» می گوید: بیمعنایی جوهر زندگی است. بی معنایی کلید فرزانگی است. بی معنایی کلید خوشخلقی است.
این پژوهشگر فلسفه از والتر ترنس استیس به عنوان فیلسوف دیگری که به معنا پرداخته است نام برد و گفت: استیس در مقاله «در بی معنایی، معنایی است». میگوید: یا باید به یک توهم بزرگ آویزان شویم و یا به توهمهای کوچک درآویزیم مانند کسب شهرت، ثروت و قدرت و یا باموزیم که به دلخوشیهای کوچک اما واقعی بسنده کنیم؛ برای مثال به بوییدن یک گل.
به اعتقاد یالوم نوعدوستی اولین چیزی است که میتواند معنا خلق کند، دوم: فداکاری برای آرمان و موارد بعدی عبارتند از خلاقیت، لذتگرایی، خودشکوفایی، از خودبرگذشتن و مورد پایانی فعالیت معنابخش در چرخه زندگی است.
محمودی با پاسخ به این پرسش که آیا میشود نسخه واحد برای خلق معنا داد؟ ادامه داد: به نظر میرسد پاسخ منفی است و این کار شدنی نیست چون خلق معنا باید متناسب با سن، سنخ روانی، جنسیت و شرایط اجتماعی و پیرامونی باشد.
او در پایان به نقل از تری ایگلتون گفت: جهان پیرامون ما یک متن است و ما با پرسشهایی سراغ خوانش متن میرویم و پاسخها تماما مورد پیشبینی و انتظار ما نیستند. مواقعی هستند که شکست میخوریم یا امکان دارد با شرایط زندگی نتوانیم به دنبال آرمانهای بزرگ باشیم. رابرت سالمون معتقد است نگاه افراد خیلی موثر است و اگر زندگی را جنگ ببینیم افراد تحت تاثیر آن نگاه قرار میگیرند و زندگی ستیزهجویانه میشود. به اعتقاد او باید مراقب پرسش کردنهای خود باشیم چون اینگونه با تغییر نگاه خود خیلی چیزها را تغییر میدهیم.
نظر شما