شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹ - ۲۱:۵۹
انسان هنوز نمی‌تواند داستان خودش را بسازد

عشق در هشت پیانیست بیشتر امکان حضور داشته. رمان تلاش می‌کند از خشونت فرار کند؛ به عشق پناه می‌برد و لحظاتی هم موفق می‌شود.

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) مهدی بهرامی از نویسندگان نسل چهارم معاصر و کرمانی است. به‌تازگی رمانی به نام «هشتِ پیانیست» به قلم این نویسنده منتشر شده که ماجرای متفاوتی را روایت می‌کند. از بهرامی پیش از این رمانی به نام «گهواره مردگان» توسط نشر پیدایش منتشر شد که فضای متفاوتی نسبت به رمان جدیدش داشت.

اگر «گهواره مردگان» را تولد بدانیم و «هشت پیانیست» را مقطعی از زندگی؛ از «گهواره مردگان» تا «هشت پیانیست» چه مسیری را طی کرده‌اید؟ در واقع بفرمایید از تولد تا زندگیِ این دو اثر چه اتفاقاتی افتاده است؟
خشونت و عشق نقش‌مایۀ مسلط هر دو اثر هستند، اما در «گهواره مردگان» به خشونت و در «هشت پیانیست» به عشق، مجال بیشتری داده شده.گهواره مردگان ضرب‌آهنگ تندتری دارد؛. در «هشت پیانیست» با عناصری ضرب‌آهنگ کندتر شده. سعی کردم «هشت پیانیست» پیچیدگی کمتری داشته باشد، اما بعد متوجه شدم همچنان مخاطب را به دردسر می‌اندازد. «شانه برشن» رمان جدیدم که در انتشارات نیماژ در دست انتشار است، شاید تلفیقی از این دو باشد. خشونت در ابعاد فردی، اجتماعی، تاریخی و عشق. امیدوارم به نسبت «گهواره مردگان» و «هشت پیانیست» با مخاطب بیشتر ارتباط برقرار کند.

روایت مردانه و خشن «گهواره مردگان» و توصیفات شاعرانه و تصاویر زندۀ «هشت پیانیست» در دو سمت متفاوت هستند. این اندازه تفاوت، حاصل تجربه‌گرایی نویسنده است یا مسیری هدفمند و از پیش تعیین شده؟
عشق در هشت پیانیست بیشتر امکان حضور داشته. رمان تلاش می‌کند از خشونت فرار کند؛ به عشق پناه می‌برد و لحظاتی هم موفق می‌شود؛ بخش‌هایی بسیار دلچسب به نظر می‌آیند اما خشونت در نهایت همه چیز را زخمی می‌کند؛ تن‌ها و قلب‌ها را. فعلاً که وضعیت چنین است. شاید روزی از این وضعیت بتوان عبور کرد.

«هشت پیانیست» علاوه بر شخصیت‌های متعددی که در فصل‌های مختلف از آنها نام برده می‌شوند، راوی‌های متفاوتی هم دارد، بی آنکه در خط داستانی حضوری مؤثر داشته باشند. از این راوی‌های متفاوت چه کارکرد ساختاری گرفته‌اید؟
 تکثری بی‌حاصل. من یک ایده کلی در ذهنم بود. ابر روایت‌هایی نظیر تعصبات مذهبی، ملی‌گرایی، نژادپرستی و… عملکردی یکسان دارند. صورتک‌هایی که خشونت به چهره می‌زند تا خود را توجیه کند. صداها تغییر می‌کند، کلمات و نظرگاه‌ها اما همچنان بندی از بندها باز نمی‌کند.

 مرگ یا تولد دوباره. «هشت پیانیست» با مرگ شروع می‌شود. این تفاوت دیدگاه یا به نوعی تغییر یا تبدیل خط فکری و جهان‌بینی نویسنده است یا تجربه‌کردن؟
درست است، شاید قطعاَ نتوان گفت که صنم مرده است. با فاجعه آغاز می‌شود. فاجعه‌ای که چندین قربانی بر جای می‌گذارد. تولد و مرگی در میان نیست. معلول شدن، زخمی‌کردن خود و دیگری.
 
 اقلیم و بوم در هر دو اثر شما عنصر غالبی به شمار می‌رود. در «هشت پیانیست» کرمان و آدم‌های سنتی یک خاندان به تصویر کشیده می‌شوند. چرا شخصیت‌ها همان اندازه که سنتی فکر می‌کنند، مدرن هم هستند؟ چه اندازه ممکن است که این تغییر از سنت به مدرنیته ساختۀ ذهن نویسنده باشد؟
 کاملاً ساختۀ ذهن من هستند. در ابتدا شخصیت‌ها دو برادر بودند؛ بعد دوخواهر و در نهایت خواهر و برادر. اما بی‌ربط به جهان واقع نیستند. این درکی است که من از آدم‌ها دارم. جامعه را این‌طور می‌بینم.

 به نظر می‌رسد کاراکترهای رمان «هشت پیانیست»، از گناهی قدیمی که از نسل‌های گذشته چه بسا از رمان قبلی بر دوش آنهاست، گریزانند و به دنبال راهی نجات برای خود هستند؛ چرا رهایی؟ چرا مدارانه یا چرا اندیشیدن برای تغییر وضعیت نه؟
به نظر من انسان هنوز تابعی از ابرروایت‌هایی است که  به او رسیده. چه سینه به سینه، چه در متن‌ها، چه در معماری، چه در حافظه ژنتیکش؛ دست وپا می‌زند اما نمی‌تواند خود را از تسلط این ابرروایت‌ها نجات بدهد. گاهی حتی تلاش برای رهایی موجب نابودی‌اش شده. درست مثل لاله و لادن که به صورت استعاری از سر به هم چسبیده‌اند، با وجود دیگری نمی‌توانند در واقع زندگی کنند، خودشان باشند، عشق بورزند وحتی لحظه‌ای با خودشان خلوت کنند. آنها نمی‌توانند آزاد و رها باشند اما هنوز تجربه بشری آن‌قدرها قوی نیست که بتواند آنها را به آزادی برساند. تلاش برای رهایی به مرگ می‌انجامد.

شاید بتوان به برخی گناهان کبیره در هر دو رمان اشاره کرد. حسادت در «گهواره مردگان» میان دو برادر و از طرفی حسادت چنگیز به مهراب پسرک افغان، باعث خشم و در نهایت قتل می‌شود. مسیری که هر کدام از شخصیت‌ها طی می‌کنند، مسیر یک زندگی‌ست. این مسیر آگاهانه چیده شده است یا ناخودآگاه؟
 شخصیت‌ها میراث‌دار خشمی هستند که آن را به شکل خشونت به نسل بعد منتقل می‌کنند. گناهی در میان نیست. این وضعیت از گناه بزرگ‌تر و هولناک‌تر است. یک گرفتاری بزرگ است. خشونت گناه بشر نیست، گرفتاری بشر است. بشری که نمی‌تواند خودش را از شرش خلاص کند.

کاراکترها در «هشت پیانیست» در نهایت پس از آخرین دست‌وپازدن‌هایشان تسلیم‌ا‌ند و مقهور سرنوشت. به نظر نسل‌ها در رهایی از گناه عقیم مانده‌اند. چرا این عقیم‌ماندن فقط در شخصیت‌ها ظاهر نشده و ساختار داستانی هم به نوعی درگیر این جریان؟
راوی‌های ناکام و پایانی مورد تردید. انسان هنوز نمی‌تواند داستان خودش را بسازد. می‌خواهد، تلاشش را می‌کند اما قصه‌اش به تمامی شکل نمی‌گیرد. شاید راز کل هنرها همین باشد. درست مثل دیوارنوشته‌های صنم که با هر نوشته شکلی تازه ترسیم می‌شود و با نوشته بعدی به باد می‌رود. مثل پرهای معلق در هوا.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها