کتاب «راز کرونای ایرانی» نوشته محمد زینالی اناری به تازگی روانه بازار نشر شده است.
در بخشی از مقدمه کتاب میخوانیم: «خبر خیلی ساده و متفرقه است: «پیدایش یک بیماری مسری در چین! کرونا شبیه آنفلوآنزا اما شیوعش بیشتر است! یک بیمارستان در طی ده روز... نه... نه روز ساخته شد! همه اش تقصیر کشور سوسیالیست است که اسرار را مخفی کرده است! همهاش تقصیر کشور سرمایه داری است که با برنامهریزی دقیق روی ژن ایرانی میخواست ما را سرنگون کند! هواپیماها نباید میرفتند! همان اول باید قم قرنطینه میشد! آمارها درست نیستند! آمارها درست بودند و ...».
اخبار بحران هم مانند اخبار عادی شروع میشود، همه خبرها شبیه به هماند، با یک تیتر شروع میشوند، اما هر یک سرنوشتی متفاوت پیدا میکند. یک خبر اصلاً شنیده نمیشود، خبر دیگری مدتها روی صفحهها و زیرنویسهای تلویزیونی میماند و پیوسته نو به نو و تکرار میشود. آماری فقط یک بار پخش میشود، اما آماری دیگر هر روز تکرار و بر آن افزوده میشود. کرونا هم از این خبرها بود که مدام تکرار شد و بعد از یک ماه، که فکر میکردیم ما هم مانند چین در طول چند هفته بر بیماری فائق بیاییم، به دوماه و سه ماه و افسانه ی پایان ناپذیری کرونا تا زمان کشف واکسن انجامید.
اما اخبار کرونا خیلی پیشتر و وقتی درباره آن فیلم ساخته میشد، منتشر شده بود. ژول ورن، بیش از صد سال پیش در داستانهای خود به سفرهای اسرارآمیز آدمی به مرکز زمین و کره ماه پرداخت؛ امروز سفر به درون زمین غیر ممکن میکند، اما سفر به ماه صورت گرفته است. پس ممکن است ما بگوئیم وقتی انوشه انصاری به ماه رفت، این خبر تازگی نداشته و خبرش را به صورت تخیلی قبلاً شنیده بودیم. اما سفر به مرکز زمین هنوز غیر ممکن است و به احتمال زیاد غیرممکن هم بماند. کار ژول ورن، نه صرفاً خیال پردازی، که ایجاد ارتباط با ممکنات عالم بود. کار موریس مترلینگ، عجیب تر است که در بحبوحه زمانی که رمانهای عاشقانه و روانکاوی نوشته میشد، به نوشتن داستانهایی درباره مورچهها و زنبورها میپردازد. همین ژانر را فیلمهای سینمایی هم با مطالعه کتابهای علمی و خیال پرور این چنینی و پرداختن به مسائل و مشکلات معاصر و بیماریهایی که در دنیا پر اهمیت بودهاند، انجام دادهاند.
یکی از بحرانها و فاجعههای بشر، در همین صد سال اخیر، اپیدمیها بودهاند که موضوع فکر و تخیل هنرمندان و نویسندگان شده است. فیلمسازان خردمندی به این مسائل پرداخته و جهان را از بیم حمله فضاییها، مورچگهها، زنبورها و حتی اپیدمیهای بزرگ جهانی هشدار دادهاند. ممکن است سبک فیلم دیدن ما کمی رنجیده شود و بگوید که فیلم یعنی داستانهای عشق و عاشقی و صحنههای اکشن و تخیلی، اما فیلمهای این چنینی که میتوان آنها را فیلمهای آخرالزمانی نامید، به جای آن که بشیر باشند، نذیراند و به جای صحنههای اتوپیایی و عشقورزیهای شبانه و سفرهای اسرارآمیز، از هر لحظه نابودی انسان و پایان جهانی که در تفکر انسان تکامل یافته است، دم زدهاند.
این فیلمها در آستانه پیدایش کرونا در ایران، به جای آن که نشان از اندیشیده بودن بحران در گذشته داشته باشند، به این صورت تعبیر شدند که این اتفاق از پیش برنامه ریزی شده بوده و همه چیز بر اساس یک سری پیش بینیها و برنامهریزیهای ساختگی اتفاق افتاده است. سریال سیمپسونها از گنجه پنهان توهم پردازان درآمده و طراحی ناسیونالیسم آمریکایی که در فیلم ساخته شده، به عنوان یکی از نقشههای امپریالیسم برای آینده گواهی بر صدق توطئههای پیشینی به میان بحث آمد. اگر چنین سخنانی را خردمندان و پژوهشگران نمیپذیرفتند، حتی افراد ساده هم نمیپذیرفتند، اما به هر حال به مدت زمانی کوتاه هم که شده، به همراه سایر تحلیلهای بی سر و ته، ذهنها را آشفته کرده و شبکهها را به جای تحلیلهای خردمندانه پر میکرد. حال با اشارهای که به این مسئله شد، سوالی که به نظر میرسد این است: چرا در بخشهایی از جهان فکر و ذکر هنرمندان و روشنفکران علمی ساختن چنین فیلم هایی است، اما در بخشهایی چون سرزمین ما، هنوز درگیری ما این است که آیا هنرپیشهها باید سیاسی باشند یا نه؟!
هر فعلیت و عاملیتی اثر خود را دقیقاً در چنین شرایطی نشان میدهد. اگر فکر ما به بیماریهای واگیردار که در سالهای اخیر هم کم خودنمایی نکردهاند، متمرکز میشد، به موقع، حتی به هنگام شنیدن خبر مربوط به پیدایش آنفلوآنزاهای کشنده و یا اتفاقی که هنگام افشا شدن کرونا در چین افتاد، دست به کار میشدیم و اقداماتی انجام میدادیم. اما این عمل در واقع اتفاق نیفتاد و ما با یک نوع رویکرد پسینی و حتی پساپسینی به این اتفاق پرداختیم. در واقع کل جهان به صورت انفعالی با این ماجرا درگیر شد، اما ما حتی در زمان انفعال هم در حال چرتکه انداختن بودیم، وقتی این بیماری در چین در حال کشتن بود، خبری از اجتماعی شدن سناریوهای بحران نبود، بلکه برعکس، همان طور که در مورد استعارههای کرونا خواهیم دید، ما کرونا را کرونا نمیدانستیم، بلکه به قول بسیاری، بیماری را مال همسایه میدانستیم و به احتمال زیاد، احساس روئین تنی به ما دست میداد.
در سالهای گذشته یک دوره درس جامعه شناسی بلایا به من پیشنهاد شد و من شروع کردم به خواندن کتابهای مختلف و به خاطر چهار جلسه از یک درس نیم واحدی حدود بیست کتاب را در طی دو ماه دوره کرده و برخی را دوبار و برخی را در حد مروری کلی خواندم، اما پس از این که چهار جلسه را تدریس کردم و آن ترم را با دانشجویان گذراندیم، سالی بر این ماجرا گذشت و به خاطر تغییر مدیران آموزشی دانشکده، دیگر جایی در تدریس آن مباحث نداشتم و تنها موقعی که کرونا به ایران آمد بود که فهمیدم چقدر مداومت من به عنوان یک پژوهشگر اجتماعی در زمینه جامعهشناسی بلایا میتوانست بیشتر و موثرتر باشد. در دوران حضور کرونا در ایران، تمام چیزهایی که خوانده بودم، در ذهنم رژه میرفتند و این باعث شد که با توجه به حساسیت کم جامعه در برابر بحران کرونا، دچار دلهره شدیدی شده و سعی کنم از طریق مشارکت در برنامههای آگاه سازی و فعلیت بخشیدن به جامعه محلی تأثیر خود را به عنوان یک شهروند بگذارم. هر چند طبیعی است که این اتفاق میتوانست بسیار موثرتر و ارزندهتر از تجربه رخ داده باشد. اما برای این که این تجربهها، به خصوص روزنامه نگاری در زمان کرونا را موثرتر سازم، آن را به این صورت گردآوری و منتشر کنم.»
در فصل اول، مولف به مقایسه دو ویژگی جامعه سنتی و صنعتی پرداخته به این موضوع اشاره میکند که چرا در ایران و چین مواجهه با کرونا متفاوت با هم بود. در فصل دوم کتاب به این نکته می پردازد که شرایط فرهنگی جامعه ایرانی به خصوص در زمینه مدیریت بحران و نظام بهداشتی چگونه بود. این بخش، در دوران کرونا و پیش از کرونا نوشته شده است، شاید بخشی که به امر ناگهانی، تهران و پلاسکو میپردازد ثابت کند که نگارنده به عنوان پژوهشگر بحران، دغدغه بحرانها را پیش از این در ذهن خود پرورده است.
و اما فصل سوم که به پدیدارشناسی جامعه میپردازد، خصوصاً آن بخشهایی که در زمان کرونا از ذهنیت متعارف درآمد. کروناً تفکر روزمره ما درباره زندگی و نظم رایج را به هم ریخت و به نوعی همه چیز را برای ما عریان کرد، کرونا یک اپوخه اجباری برای محققان و برای تمام مردم ایران بود، اپوخهای از نظم رایج و زندگی روزمره و بازگرداندن ما به تنظیمات کارخانه. فصل چهارم، حاصل روشنگری و کارکرد تأملی این سه فصل در مورد جامعه ایرانی است و سعی میکند یک آشنازدایی از وضعیت اجتماعی را مورد بحث قرار دهد. این موضوع که کرونا ما را اندیشیدن واقع گرایانه پس از فهم واقعیت واداشت، نشان میدهد که ما نه تنها به پژوهشگر بحران در زمانه پیش از بحران و هنگام بحران نیاز داریم، بلکه به متفکر بحران هم نیازمندیم. کسانی مانند راسل گارسون که پیش از این که بسیاری از مردم به مسئلهای میاندیشند، آن را دریابند.
در فصل پنجم، سخن از آینده ما با کرونا و بدون کرونا است، اما در این فصل نگارنده به دنبال یک آینده نگری اساسی نیست، بلکه تجربه موجود را مورد بررسی و از خلال آن دریچهای به آینده میپردازد.
در نهایت فصل ششم یک نتیجه گیری کلی از کتاب است، برای آن که دوره کوتاه در مباحث آن داشته و نگاهی کلی به مخاطب بدهد. نوشتار حاضر، صرفاً از دریچه نگارنده صورت گرفته است و حاوی تمام حقایق در مورد کرونا نیست، بلکه یک رازگشایی کوتاه از کرونا، در زمان کرونا است که به مخاطب عرضه میشود.
نظر شما