با این حال، صاحبان این آثار - که نمونه بارزی از نوشتههای پوپولیستی و کوتهبینانه هستند - به مدد فضای مجازی طرفداران و فالوورهایی را مییابند و با تبلیغات بیشمار و فریبنده، خود و کتابهای خود را مطرح میکنند. همین مساله موجب ترویج بیسلیقگی و بیمار شدن ذائقه مخاطب میشود. در این زمینه با نگاه آسیبشناسانه گفتوگویی را با «حمید موذنی»، نویسنده و جامعهشناس بوشهری انجام دادهایم. از موذنی تاکنون آثاری مانند بازنگری انتقادی، تاریخ سینمای بوشهر، سینما در بوشهر، تاریخ عکاسی در بوشهر، فوتبال و سینما، پاشنه اسفندیار و چشم آشیل مدرن، لنگرگاه همیشگیام بوشهر (مجموعه عکس) منتشر شده است و دو اثر دیگر را هم به نامهای تاریخ فوتبال بوشهر و توتالیتاریسم ایرانی را برای چاپ به دست ناشر سپرده است. این گفتوگو در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
یکی از معضلاتی که در سالهای اخیر در حوزه نشر با آن روبهرو بوده و هستیم، انتشار کتابهایی با بار معنایی پایین و فقر محتوایی است. از دید شما ورود آثار کممایه در بازار کتاب چه پیامدهایی بهدنبال دارد؟
پیش از این در تحلیل و تاویل این شرایط نظرم را بیان کرده بودم، اما فکر میکنم که برای نقد این وضعیت شاید بد نباشد که باز هم وضعیت رقتانگیز و اسفناک حاکم بر حوزههای فرهنگ و اندیشه را نقد کرد. واقعیت این است که کتاب و عمل نوشتن، راقم جهان مدرن و جامعه باز بوده و هست. صنعت چاپ و انتشار کتاب ما را از جهان قبیلهای جدا کرد و به جهان مدرن هدایت کرد. این همان تاویل «مک لوهان» است که به تاثیر کهکشان گوتنبرگ در شکلگیری جهان مدرن اشاره میکند. از این رو، کتاب حامل خرد انتقادی و اندیشههای جهان مدرن است. بنابراین عرصه بروز خودشیفتگی و نمایش و عرضه خود نیست که دراصل برخلاف این وضعیت است؛ زیرا کتاب حامل اندیشه و مروج اندیشیدن و تامل کردن است. کتاب خواندن، باید - شاید رویکردی انتقادی به انسان، جامعه و هستی ببخشد و نهیب بزند و بیدارگر و هوشیارکننده باشد. کتاب، گاه تلنگر میزند و گاه به تعبیر یک منتقد فیلم، کوفتن مشت بر گلو است.
کتاب، رنج انسانی را زنده میکند و درک حضور «دیگری» را به جزئی مهم از هویت و زیستن ما مبدل میسازد. زمانی که عرصه کتاب و اندیشه با یورش خودشیفتگان و بوقچیهای تبلیغاتی روبهرو شد، باید متوجه میشدیم که زنگ خطر اجتماعی به صدا درآمده و جامعه دچار مشکل اساسی شده است؛ و ایرانِ این سالها، نمونه روشنی برای این وضعیت است. در جامعه امروز وضعیت کتاب و نویسندگی دگرگون شده است؛ یعنی در واقع ما در وضعیت وارونگی قرار داریم. خوب است که از کلمه «کیچ» که یک کلمه آلمانی به معنای پرطمطراق و باسمهای است، در اینجا وام بگیرم اما بیشتر مد نظرم تاویل «میلان کوندرا» از کلمه «کیچ» است و بگویم عرصه کتاب همانند همه عرصههای اندیشه در ایران امروز به «کیچ» تبدیل شده است.
منظور از «کیچ»، ارائه جنس بُنجل، دست دوم و غیراصیل بهجای اصل جنس است. بههمین دلیل میبینیم که ما در عرصه کتاب با وفور نویسنده و انتشار کتابهای بسیار روبهرو هستیم. نویسندگانی، تهی از خلاقیت، عاری از اندیشه و بدون حرفی برای گفتن که بهواسطه پشتیبانی فردی یا نهادی - بههر دلیل - یا گِل و گشادی عرصه نشر، اقدام به انتشار کتاب میکنند. این وفور، این کمیت نویسنده و چاپ کتاب، نشانه رشد و ارتقا جامعه نیست؛ در اصل، نماد سقوط است. بهترین کلمه برای تبیین این شرایط، «ارتفاع پَست» است. این وضعیت، پرده از واقعیت تلخِ حاکم بر جامعه را کنار میزند و نمایان میسازد که جامعه بهصورت کلی در چرخه اضمحلال و انحطاط قرار گرفته است. شوربختی در این است که برای این کتابها و نویسندگان، جلسه رونمایی و تجلیل گذاشته میشود، در نشریات معرفی میشوند و شبکههای اجتماعی هم که باگ جهان مدرن هستند، فرصت را برای عرضه خودشیفتگی این افراد مهیا میسازند.
لایکها و کامنتهای چاپلوسمآبانه و دروغها نیز یک مرتبه از این فرد معمولی، یک «ستاره-استاد!» ساخته و به جامعه تحویل میدهند. این شرایط پوپولیستی، افراد فرصتطلب و خودشیفته را از یک فرد عادی در کمترین زمان ممکن به یک نخبه دروغین مبدل میسازد. در برهوت مراجع اجتماعی واقعی و افول نویسندگان واقعی و روشنفکر حقیقی، ما با خیل این افراد مواجه میشویم؛ یعنی همانطور که اخبار زیاد ما را از درک حقیقت به دور میسازند، این افراد نیز جامعه را از شناخت مراجع حقیقی به دور میسازند.
از این رو ما با روشنفکر کیچ، رماننویس کیچ، منتقد کیچ، شاعر کیچ، فیلمساز کیچ و ... مواجه هستیم و شخصیتهای واقعی در نتیجه این شرایط منزوی شده و دیده نمیشوند. البته بخشی از این پوپولیسم و اضمحلال، ذیل مریدپروری و چاکرمآبی گفتمان رسمی ترویج میشود. وضعیت سیاسی موجود البته در شکلگیری این شرایط بسیار دخیل است و مروج این وضعیت است. زمانی که جامعهای درمانده شود، تلاشهایش برای تغییر با ناکامی مستمر تبدیل شود، اقتصاد در وضعیتی رانتی قرار بگیرد، گروههای غیررسمی قدرت افزونی بیابند و نومیدی چنان استیلا یابد که مردم به این باور برسند که تغییری ایجاد نمیشود و این شرایط را پذیرا شوند، جامعه به خودشیفتگی جمعی روی میآورد.
در این وضعیت، جامعه از ارزشهای اصیل و واقعی انسانی و توجه به درون و رشد شخصیت، غافل میماند و ظاهربینی و نارسیسیم اوج میگیرد. افزایش جراحی بینی و دیگر جراحیهای زیبایی و باشگاههای بدنسازی در این شرایط همانند وفور نویسنده، شاعر و ناشر و ... در یک راستا قرار میگیرند. رقابت برای نمایش و عرضه خود اصل میشود و نقد و اندیشه از سکه اعتبار میافتد؛ این بخشی از وضعیت تلخ و اندوهبار واقعیت امروز ایران است.
امروز میبینیم برخی از کتابهای پرمایه در اخذ مجوز، دچار مشکل میشوند و بهنظر میرسد سختگیریها خاص نویسندگان چهره و صاحباندیشه است؛ از آن طرف نویسندگان نوقلمِ کوتهبین شانس بیشتری برای انتشار کتابهای دمدستی خود دارند. از دید شما چرا فیلتر ممیزی کمتر شامل کتابهای کممایه میشود؟
هرچه جوامع از وضعیت جامعه بسته به جامعه باز گذار داشتهاند، دایره آزادی بیان و آزادی نشر گستردهتر شده است. در هر جامعهای که در برابر جامعه باز، گارد گرفته شده و جامعه بسته، اجازه گشایش و گذار به جامعه باز را نداده، دایره ممیزی گستردهتر شده است. البته نهاینکه در جوامع باز، ممیزی بهصورت کامل برچیده میشود؛ بلکه در جوامع باز نیز ممیزی بهجای حذف و کاسته شدن، صورتهای جدید خود را نمایان ساخته و با تغییر در شکل و ماهیت، همچنان به نحوی دیگر حضور داشته است. تخصصگرایی، ازدیاد رسانهها و انتشار بیرویه کتب زرد در همان چارچوب معنا میپذیرند. با تغییرات جهان، ممیزی به گونهای با علائق ما پیوند خورده است؛ یعنی متولیان و گفتمان رسمی با درک ذائقه عمومی به تولید انبوه کتاب و آثار هنری و فرهنگی در آن زمینه اقدام میکنند تا فرد و جامعه با ارضای تمایلات ذهنیاش، خاموش و بیاثر شود.
تئودور آدورنو از اعضای مکتب فرانکفورت در این زمینه تاملات هوشمندانهای داشته است. به گمان آدورنو، صنعت فرهنگ با کالاسازی از پدیدههای فرهنگی، آنها را به کالای مورد نیاز تودهها مبدل میسازد و درنتیجه آنها ذیل مصرف قرار میگیرند و از کارکرد اصلی خود باز میمانند. تودهها نیز خواهان همان چیزی هستند که به آنان قالب میشود. درواقع، آنان با یکی کردن خود با محصول ناگزیر بر احساس عقیمبودگی غلبه میکنند. درنهایت نیز چارهای برای تودهها باقی نمیماند مگر اینکه بهخاطر بازخریدن آرامش روانی خود، کالاهای تحمیل شده را از آن خود سازند. در این وضعیت که مخاطب، مصرفکننده این سیاق تولید انبوه و مکانیکی قرار گیرد، تبلیغات در یک همبستگی با هنر و ادبیات، فرد و جامعه را اخته میسازد و زبان جامعه از فشار اختناق، دچار لکنت نمیشود؛ بلکه با ازدیاد تولیدات فرهنگی دچار پرگویی شده و کلمات معنای خود را از دست میدهند.
جوامع بسته اما همچنان به همان سیاق قدیم دست به ممیزی میزنند. در جوامع بسته، نهادهای قانونی متولی ممیزی وجود دارند و و بهصورت رسمی، کار ممیزی و تحدید آزادی بیان و نشر را به عهده دارند. در این جوامع دو وجه ممیزی جریان دارد؛ ممیزی در این جوامع ازسویی تهدید و تحدید است و از دیگر سو، با ازدیاد انتشار و افزایش نویسنده بهویژه نویسندگان پروپاگاندا و مرید نظام سیاسی یا نویسندگان آثار زرد تلاش میشود آثار نویسندگان واقعی به محاق رود و کتاب و اثر واقعی با ممیزی و حذف، مواجه میشود و کتابهای «کیچ» با تشویق روبهرو میشوند.
درواقع این کتابهای بسیار، خودشان همان کارکرد ممیزی را دارند. انتشار خیلِ این کتابها در اصل، کارکرد ممیزی را دارند. آنها قفسههای کتابفروشیها را پر میکنند و با محتوای بیمایه خود همان کاری را میکنند که تیغ ممیزی قرار است با کتابهای واقعی انجام دهد. اگر ممیزی کارکردی از سر زور دارد و سلطهآمیز است، انتشار کتابهای زرد و کیچ، همان سانسور است که کارکردی هژمونیک دارد؛ یعنی بهجای تقابل اذهان با ممیزی، اذهان را ناخودآگاه با این کتابها به بیمایگی و انفعال سوق میدهند.
افزون بر ضعف محتوای برخی از این قبیل آثار - که در پرسش قبلی عرض کردم - طراحی جلد و صفحهآرایی بسیار ناشیانه و غیرکارشناسی آنها، موضوع دیگری است که به نظر میرسد نیاز به بازنگری اساسی دارد. بهنظر شما بهعنوان یک نویسنده و کنشگر فرهنگی، این مسئله چقدر میتواند به اُفت بازار کتاب و بیرغبتی بیشتر مخاطبان عام به این بازار منجر شود؟
ببینید! صفحهآرایی و طرح جلد کتاب، ویترین کتاب است. موجب شناخت مخاطب از محتوا میشود. طرح جلد مثل پوشش فرد است که مبین طبقه اجتماعی افراد است. از این رو، در صنعت نشر و بازار کتاب، طرح جلد موجب رغبت مخاطب به کتاب میشود. البته ذکر این نکته هم لازم است که در ایران همانطور که پوشش هم ذیل یکپارچهسازی موضوعی تحت لوای ممیزی محدود شده است، طراحی جلد هم بهواسطه ازدیاد نشر کتاب به موضوعی بیریخت و گاه گیجکننده تبدیل شده است؛ اما همچنان ناشران حرفهای همانطور که به محتوا توجه میکنند، به طراحی جلد نیز بهصورت جدی توجه میکنند.
بهنظر میرسد تب شهرت در جامعه امروز بسیار فراگیر شده و یکی از راههای دستیابی به شهرت، نوشتن یا نویسندگی است، بهطوری که امروز با شمار فراوانی از نویسندگان مجازی که با نوشتن دو کپشن توانستهاند فالوئرهای زیادی برای خود جذب کنند و نهایتا به شهرت مجازی دست یابند و عنوان نویسنده را یدک بکشند، روبهرو هستیم. به نظر شما این قبیل آثار چه آسیبی به ادبیات و حوزه کتاب وارد میکنند؟ اصولا به این نویسندگانی که خود را از فضای مجازی مطرح کردهاند، باوری دارید؟
فضای مجازی و شبکههای اجتماعی یکی از کارکردهایشان نخبهستیزی و ایجاد ولنگاری در عرصه اندیشه است. افراد در شبکههای اجتماعی با پرسونای خود حضور دارند. نقاب، وجه اصلی نمایش دروغین آدمها در این شبکههاست. ادعاهای پوچ، فریبکارانه و دروغ در شبکهها موجب شهرت افراد توخالی و کممایه میشود و نخبگان واقعی به انزوا کشیده میشوند. کیم کارداشیان چهره مشهور شبکههای اجتماعی است و دختران ایزدی در آنها (شبکههای اجتماعی) دیده نمیشود. زیبایی ظاهر و خودشیفتگی، گفتمان غالب بر شبکههای اجتماعی است و متاثر از آن هر روز چالشی برای دیده شدن بیشتر در آنها تولید میشود.
انتشار آثار بُنجل، باسمهای و سطحی و افزون شدن آنها، خواندن را از آگاهیبخشی و خرد انتقادی به دور کرده و تفنن و سرگرمی را جایگزین آن میکنند. در این وضعیت، آنچه حاصل میشود، تخدیر تودهها، پُرگویی، گیج شدن و پذیرفتن شرایط از سوی تودههاست. این آثار، بهترین ابزار برای کنترل جامعه هستند. نامحسوساند اما کارکردی بسزا و تاثیرگذار دارند. درواقع آنها مهمترین وجه انسان یعنی زبان بهعنوان نماد خرد را به انقیاد خود درمیآورند. انسان از راه زبانی که با آن حرف میزند، سهم خود را در فرهنگ به منصه ظهور میرساند. هرچه زبان در سطحینگری باقی بماند و متاثر از تبلیغات گفتمان رسمی و صنعت فرهنگ قرار گیرد و در آب نمک آن بیشتر خوابانده شود، از طعم و معنای اصلی خود دورتر میشود.
کلمات در مقام عاملان و حاملان معنا در چنین وضعیتی، اخته و بیش از قبل منحط میشوند و به چیزهایی عاری و تهی از هرگونه ویژگی و خصلت یا کیفیت اصلی خود بدل میشوند. به گمان آدورنو، هرچه کلمات مقصود گوینده را شفافتر منتقل کنند، نفوذناپذیرتر میشوند؛ اما اینجاست که زبان و بیان، خصلت گفتمانی خود را از دست میدهد و به نشانهای بدون هرگونه معنا مبدل میشود. کتابها و آثار بُنجل چنین کارکردی دارند. آنها عامل ترور کلمات و افیون تودهها هستند.
آقای موذنی شما ازجمله نویسندگانی هستید که شتاب برای انتشار آثارتان ندارید. چرا؟ معمولا برای نگارش آثارتان که بیشتر مستند و با نگاهی جامعهشناختی و هنرشناسانه نوشته میشوند، چه مدت زمان میگذارید و چقدر به منابع شفاهی در کنار منابع کتابخانهای برای نگارش آثارتان اعتماد میکنید؟
ببینید بندر بوشهر، بابت گسستی که در پروسه رونق تاریخی آن رخ داده، دچار نوستالژی جمعی شده است. امروز بد و آینده مبهم، مردم را به رویای گذشته خوب پیوند میزند. گذشتهای که مُسکن است و غیرواقعی و در اصل مانع توسعه. بوشهر در دوران رونق هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ فرهنگی و سیاسی در وضعیت روبهرشدی قرار داشت. این بندر در آن زمان هم محور تجارت خلیج فارس بود و هم در کنار پایتخت، بندر کنسولگریها بود و همچنین فرهنگ و هنر در آن جریانی پویا داشت. سیاست، فرهنگ و اقتصاد در جوار هم نوعی محافظهکاری را در جامعه بوشهری رقم زد که منتج از برساخت آن، زیست پلورال و زندگی روادارانه به جزئی از منش این مردمان تبدیل شد و از همین روی عنوان «بوشهر، شهر مدارا» درخور گذشته این شهر است؛ اما با عدم اتصال بوشهر به راهآهن سراسری و تحولات سیاسی جدید، بندرعباس جایگزینِ اقتصادی و آبادان جایگزینِ فرهنگی بوشهر شد.
سیاست هم تمرکزگرا شد و از پیرامون حذف شد. اهل فرهنگ و اقتصاد بوشهر به این نقاط رفتند و کنسولگریها از بوشهر تخلیه شدند و از آن بوشهر خوب، تنها خاطرهای ماند. این خاطره جمعی در کنار محرومیت روزافزون و بیتوجهی به این شهر، به بوشهریها نوستالژی جمعی بخشید. درنهایت، نوستالژی بوشهر بهجای مدارا به حماسه و نبرد منتقل شد و تاریخینگری و حماسهگرایی به ویژگی جدیدی تبدیل شد که با ایدئولوژی حاکم همراه باشد.
از این رو، من به سراغ بخشی از بوشهر رفتم که از آن غفلت میشد و دیده نمیشد؛ یعنی فرهنگ مدرن و روح مدرنیته. با توجه به اینکه اکثر نهادهای فرهنگی، کتب تاریخی و حماسی منتشر میکردند و روح سنت را بازآفرینی میکردند، از سوی دیگر، گفتمان رسمی نیز هویت دینی را بازاحیا میکرد که کتب حماسی ذیل آن معنا داشتند، من به سراغ هویت مدرن رفتم و سه رکن از ابزار جهان مدرن یعنی سینما، فوتبال و عکاسی را تاریخنگاری کردم. همچنین تلاش کردم با کتابهایی که رویکرد جامعهشناسانه دارند، به مقوله همیشه مغفول این دیار یعنی جامعهشناسی هم توجه شود. در این چارچوب کتابهای من به جامعهشناسی و هنر مدرن توجه دارند. بدونشک در این خصوص مستندات مکتوب کمتر یافت میشود و من در اکثر پژوهشهایم به سراغ تاریخ شفاهی رفتهام.
در نگارش آثارتان، افزون بر محتوا چقدر به طراحی جلد کتاب اهمیت میدهید و ناشرانی که عموما برای آثارتان انتخاب میکنید، باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
من به طراحی جلد همیشه توجه میکنم و در اغلب کتابهایی که منتشر کردهام، ایده خودم را در خصوص طرح جلد به طراح گفتهام و درنهایت با یکدیگر به یک جمعبندی مناسب رسیدهایم؛ چون طرح جلد، ویترین کتاب است و همانند پوشش افراد، جایگاه کتاب را مشخص میکند.
کتابی هم الان در دست چاپ دارید؟
بله، دو کتاب در دست انتشار دارم؛ یکی «تاریخ فوتبال» که سال ۱۳۹۳ آن را تحویل ناشر دادهام ولی هنوز منتشر نشده است و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! و دیگری کتاب «توتالیتاریسم ایرانی» که بهتازگی آن را به ناشر سپردهام.
تصمیم دارید آثارتان را در شرایط کنونی با چه شمارگانی روانه بازار کتاب کنید؟
با توجه به اینکه وضعیت تیراژ کتاب در ایران اسفبار است، ناشران ریسک چاپ بالای 300 یا 500 جلد را نمیکنند؛ زیرا صنعت چاپ با سختترین دوران کاری خود مواجه است. قیمت بالای کاغذ و سایر موارد، پروسه انتشار کتاب را بسیار هزینهبر کرده بهطوری که کفاف سرمایهگذاری را نمیدهد و قیمت بالای کتاب هم مشتری را از بازار کسر کرده است و مجموع این موارد در نهایت به کلافی سردرگم تبدیل شده است که صنعت نشر را به سختی وادارد و به حضیض ببرد.
چه عواملی در پایین آمدن تیراژ کتابها دخیل هستند؟ و افزایش قیمت کاغذ و هزینه چاپ کتاب آیا شما را برای انتشار آثارتان مردد نمیکند؟
قیمت بالای کتاب، ذیل گفتمان ممیزی جای میگیرد. درواقع با افزایش قیمت کتاب، حتی با سُست گرفتن ممیزی هم عملا ارتباط مخاطب با کتاب از بین میرود. وقتی مخاطب پول خرید کتاب را ندارد و سایر مایحتاج زندگی هم با افزایش سرسامآور بها روبهرو شدهاند، بهصورت واقعی مخاطب از کتابفروشی جدا شده و بهسمت بقالی و سوپرمارکت کشیده میشود. همینطور که میبینیم، شرایط بهگونهای پیش رفته که کتاب از سبد خرید مردم حذف شود؛ و حذف کتاب از سبد خرید، یعنی انتقال مردم از طبقه متوسط به طبقه محروم؛ یعنی حذف طبقه متوسط از جامعه و این یعنی افول فرهنگ. بهراحتی میتوان مشاهده کرد که چگونه این برساخت، توان خُرد کردن فرهنگ را در خود میپروارند. این وضعیت ناشر و کتابفروش را ورشکست و مخاطب کتاب را از کتابفروشی به دور میسازد تا عرصه فرهنگ نحیفتر از پیش شود.
نظر شما