این کتاب کمحجم در ایران نیز ترجمه شده و چندین نشر آن را منتشر کردهاند. کامران برادران (مترجم آثاری از اسلاوی ژیژک، ژان بودریار، پل ویریلیو و آنتونیو گرامشی) اواسط اردیبهشت طی مصاحبهای از اتمام ترجمه این کتاب با همکاری میلاد روانبخش و محسن اصفهانیزاده خبر داد. ترجمه برادران و تیمش هنوز چاپ نشده، ترجمهای که وی پیشتر گفته بود بناست با مقدمهای از اسلاوی ژیژک بر ترجمه فارسی منتشر شود.
از قرار معلوم، این ترجمه بناست بهزودی از سوی انتشارات مانیاهنر منتشر شود و آنچه در پی میآید بخشی از مقدمه ژیژک بر این کتاب بوده که از سوی مترجمان در اختیار ایبنا قرار گرفته است.
داستانِ شکلی با حومهی متروک یکی از کلانشهرهایمان آغاز میشود: آقای وین به انتهای ردیف دراز پشته پارهسنگهای خاکستری که ارتفاعشان تقریبا تا شانه میرسید آمده بود، جایی که بنگاه جهانها قرار داشت. درست همانطور بود که دوستانش توصیف کرده بودند: کلبهای کوچک از تکههای الوار، پارههای اتومبیل، تکهای آهن گالوانیزه و چند ردیف پاره آجر. پیرمرد عجیب و غریب مالک این بنگاه به وین کالایی را که میفروخت شرح داد: مشتریان، در عوض تمامی مایملکشان، برای مدتی به واقعیتی جایگزین منتقل میشدند و میتوانستند به بالاترین و شخصیترین امیالشان جامهی عمل بپوشانند. وین هنوز در پذیرش این پیشنهاد مردد است و صاحب این بنگاه به او میگوید که در اینباره فکر کند... وین، در راه خانه، همچنان به این قضیه و عواقبش فکر میکند و بار دیگر در زندگی روزمرهاش فرو میرود؛ مشکلات کوچک و همسر و فرزندانش، تکاپو در محیط کار و غیره. اما فکر بازگشت به آن بنگاه همواره در پس ذهنش قرار دارد. زمان میگذرد... تا اینکه صدای مالک بنگاه را میشنود که آرام بیدارش میکند و میپرسد که آیا از تجربهاش راضی بوده یا نه. وین تمامی دار و ندارش (یک جفت پوتین ارتش، چاقو، دو حلقه سیم مسی و سه قوطی کوچک گوشت نمکسود) را روی میز مرد میگذارد و از بنگاه خارج شده و به شتاب پشته پارهسنگهای خاکستری را پشت سر میگذارد: «در آن سو، تا جایی که چشم کار میکرد، دشت پوشیده از خردهسنگهای قهوهای، خاکستری و سیاه گسترده بود. زمینهایی که افق تا افق از اجساد درهم گوریدهی شهرها، بقایای شکستهی درختان و خاکستر نرم و سفیدی که زمانی گوشت و استخوان انسان بود، پوشیده شده بودند.»
فیلم نیز همین خط داستانی را با تغییراتی جزئی پی میگیرد، اما به چرخش اصلی وفادار است: سفر به خانه و بازگشت به زندگی روزمره (مملو از تصمیمها و تردیدها) در حقیقت تجسد امیال وین بود و واقعیت چیزی نیست جز جهان نکبتبار پساآخرالزمانی که در آن همهچیزش را از کف داده است... بهراحتی میتوان همین داستان را برای اپیدمی فعلی کرونا متصور شد: وین وارد بنگاه میشود، آزمایشگاهی بسیار پاکیزه که در آن باید ماسک به چهره داشت. مرد پیشنهاد را شنیده و به زندگی پیشاپاندمی خود بازمیگردد و بعد بیدار شده و قدم به خیابان میگذارد، درمییابیم که خیابان متروکه است و معدود افرادی هم که با وین برخورد میکنند همه ماسک و پوششهای محافظ به چهره دارند...
گرچه وضعیت ما آنقدرها هم وحشتناک نیست، امروزه در مخمصهی مشابهی گرفتار آمدهایم: جهان فروپاشیده و رؤیای ما نه بهشتی (یا چهبسا جهنمی) غریب، بلکه بازگشت به زندگی اجتماعی معمول و عاری از قرنطینه، ماسک و ترس دائم از ابتلا است. وضعیت بسیار پیچیده است و مسائل بسیاری حلنشده باقی ماندهاند.
اغلب میشنویم که با توجه به نبود مراسم معمول کفن و دفن، بهسختی میتوان به شکلی مناسب برای کسانی مویه کرد که در پی کرونا جان خود را از دست میدهند، چه آشنا باشند و چه نه. اما آیا عزاداریِ بنیادینتری فضای اجتماعی ما را فرا نگرفته است؟ در حقیقت، آنچه برایش مویه میکنیم پایانِ ناگهانی سراسر شیوهی زندگیمان است. به بیان دقیقتر، حتا آماده نیستیم برای این فقدان مویه کنیم و چون واقعیت خارجی همچنان احاطهمان کرده و مغازهها، رستورانها و سینماها و تئاترهای خالی از سکنه در برابرمان قرار دارد، همچنان در وضعیتی مالیخولیایی گرفتاریم.
نظر شما