این کتاب به نحوی تنظیم شده که به پرسشهای مرتبط در یک ترتیب منطقی اشاره کند. فصل نخست با یک واکاوی از مفهوم باهوشی شروع میشود، سپس در فصل دوم موضوع متضاد آورده شده، اما در فصل سوم به پرسش قدیمی که درباره اختیار است پاسخ داده میشود، اینکه «آیا ما واقعا انتخاب میکنیم؟» در فصل چهارم مفهوم اختیار با مطرح شدن مثالهایی از زندگی روزانه افراد دنبال میشود که ما معمولا آنها را حماقت میدانیم. در فصل پنجم هم این پرسش سردرگمکننده که چرا اینقدر حماقت وجود دارد؟ مورد بررسی قرار میگیرد. فصل ششم، دیگر عوامل حماقت را توضیح میدهد، فصل هفتم راهحلهای احتمالی برای افراد و جامعه را مورد بررسی قرار داده و در نهایت آخرین فصل نتیجهگیری نویسنده است.
سیروس آقایار؛ مترجم اصلی این اثر در گفتوگو با خبرنگار ایبنا درباره کتاب گفت: به اعتقاد من نویسنده در عنوان کتاب کمی تندروی کرده و شاید اگر من جای او بودم واژه «گاهی» را هم اضافه میکردم و این عنوان را میگذاشتم که چرا انسانهای باهوش گاهی کارهای احمقانه انجام میدهند. محتوای کتاب درباره تعارضاتی است که ناشی از رفتارهای افراد باهوش است. در واقع منظور نویسنده از افراد باهوش، تحصیلکردهها و دانشگاهیانی است که در جامعه مطرح شدهاند.
این مترجم افزود: سال 1998 بحثی مطرح شد که منجر به بهکارگیری واژه EQ یا هوش هیجانی در متون علمی شد. در واقع تا پیش از این تحقیقات، اغلب افراد و صاحبان اشتغال و صنایع تصور میکردند، آنگونه که هوش ریاضی در موفقیت یک شرکت یا یک حوزه کاری نقش دارد، هوش هیجانی ندارد و رمز موفقیت سازمانها در نتیجه بالا بودن هوش ریاضی افراد است؛ درحالیکه امروزه اغلب دانشمندان معتقدند مولفهای مانند هوش هیجانی، تأثیر بیشتری نسبت به هوش ریاضی دارد. در واقع امروزه در سیستمهای استخدام افراد در سراسر دنیا، علاوه بر توجه بر مدرک تحصیلی، بالا بودن هوش هیجانی را مدنظر قرار میدهند.
آقایار گفت: امروزه علت بسیاری از جابجاییهای سازمانی که در دنیا صورت میگیرد، در اصل در اثر کمبود دانش فنی نیست، درست اینجاست که بحث دانش رفتاری اهمیت پیدا میکند. تجلی هوش هیجانی در رفتار خود را نشان میدهد. نویسنده در کتابش با دو مثال بسیار معروف از روسای جمهور آمریکا محتوای موردنظر خود را مطرح میکند؛ یکی نیکسون و دیگری بیل کلینتون. این دو افراد باهوشی بودند که در مواقع حیاتی و ضروری، رفتار عقلایی چندانی از آنها سر نمیزده است. برای مثال نیکسون با تقلب در انتخابات خود را به رسوایی میکشد. در حقیقت، نویسنده میخواهد نظر مخاطبان را به اهمیت EQ یا هوش هیجانی جلب کند.
این مترجم ادامه داد: آستروم در نهایت اینگونه نتیجهگیری میکند که مولفه هوش هیجانی، اهمیت چند برابری نسبت به هوش ریاضی یا همان IQ دارد. وی اینگونه بیان میکند که اگر هوش هیجانی از دوران پیش از مدرسه بهخوبی پرورانده شود، در سنین جوانی قابل بهرهبرداری خواهد بود.
در بخشی از کتاب میخوانید: «فرض کنیم شما با یک نفر مشاجره داری. شاید مربوط به دریافت باقیمانده پولتان از یک کارمند باجه بانک باشد که طبق نظر شما آن کارمند در محاسبه اشتباه کرده است، یا خم شدن سپر ماشین در یک تصادف باشد. تأثیر واکنشهای روانی به کنار مشاجره شما باید در سطح هوشمندی طرف مقابل باشد. چه بسا انسانهایی به دلیل عدم درک تفاوتهای هوشمندی در وضعیتهای مشابه کشته شوند.»
کتاب «چرا انسانهای باهوش کارهای احمقانه انجام میدهند؟» در 304 صفحه با شمارگان یک هزار نسخه از سوی انتشارات طلوع دانش راهی بازار کتاب شد.
نظر شما