حامد حسینیپناهکرمانی، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است، نگاهی به رمان «شوالیههای کوچکِ شهر»، اثر رضا زنگیآبادی داشته است.
طرز تفکر مفید نبودن کتابهای علمی تخیلی باعث میشد والدین مطالعه چنین آثاری را برای کودکان، نوجوانان و حتی جوانان چیزی جز اتلاف وقت در دنیای غیرواقعی و موهوم ندانند.
برخلاف باور عامه پژوهشها نشان میدهد که مطالعه سبک علمی تخیلی و کتابهایی با داستان و ماجراهای فانتزی مهارتهای «تفکر انتقادی» و «هوش احساسی» را در کودکان و نوجوانان تقویت میکند.
استر جونز، از استادان دانشگاه کلارک در ماساچوست امریکا بود که در مورد پیامهای اجتماعی، اخلاقی و سیاسی داستانهای علمی تخیلی تحقیقات زیادی انجام داد. او در کتاب «اخلاقیات و پزشکی در ادبیات گمانهزن زن سیاهپوست» توضیح میدهد که سبک علمی تخیلی و مطالعه کتابهای فانتزی چگونه میتواند درک ما را به ویژه در سنین پایین در مورد تفاوتهای بشری و تفکر اخلاقی و نگاه انتقادی افزایش دهد.
مطالعه کتابهای علمی تخیلی میتواند به خوانندگان در درک معنا و مفهوم جهان کمک کند.
خواندن داستانهای خلاقانه میتواند برخلاف محدودیتهای ناشی از تعامل صرف با واقعیات، توانایی خوانندگان را در تعامل با واقعیات مبتنی بر علم افزایش دهد. نیازی نیست که سبکها یا به عبارت دقیقتر ژانر علمی تخیلی و فانتزی تصویری دقیق و کامل از واقعیت را برای حل مشکلات سیاسی و اجتماعی یا فرهنگی و اخلاقی ارائه دهند.
تصویری از محیط با شخصیتهای خارقالعاده میتواند دلیلی برای علت توانمندی و منشا این ارزشها باشد.
تخیل ابزار قدرتمندی است که نوجوانان و جوانان با کمک آن بهتر میتوانند با شرایط ناآشنا روبهرو شوند.
ماجراهای فانتزی و داستانهای تخیلی با استفاده از مفاهیمی مانند عدم قطعیت و ابهام، نوجوانان و جوانان را در قامت عناصری فعال و ماجراجو به تصویر میکشند که غالبا به تنهایی سرنوشت خود و گاه دیگران را رقم میزنند.
رضا زنگیآبادی، نویسنده رمان تحسین شده «شکار کبک»، این بار به سراغ رده سنی 12 تا 16 سال رفته است و در روایتی علمی تخیلی و لایه لایه شبیه داستانهای هزارویکشب و با درهم آمیختن رویا و واقعیت جهانی فانتزی به نام «نارپ» خلق کرده است که رویدادهای داستانی «شوالیههای کوچکِ شهر» در این جهان رخ میدهند:
«دایناسوری که تازگیها در اطراف نارپ پیدا شده بود نه گوشتخوار بود نه علفخوار.
چند سال قبل هم شایعه شده بود در بیابانهای اطراف نارپ دایناسوری گوشتخوار وجود دارد که شتر را یک لقمه میکند. اما کسی نه دایناسور را دیده بود و نه شتر خوردنش را. داستان دایناسور گوشتخوار را ململِ امیر خیلی زود تمام کرد. او بزمچهی خیلی خیلی بزرگی را که به طرف او و الاغهایش حمله کرده بود با بیل و داس کشته و آورده بود انداخته بود جلوی قهوهخانهی نارپ تا پیر و جوان و کوچک و بزرگ بیایند و لاشهی حیوان را تماشا کنند. ململِ امیر لاشهی حیوان را پای درخت چنار خانهاش چال کرد و ماجرا به خوبی و خوشی تمام شد.
جعفر جغجغه به خیال اینکه شتری وسط جاده است، زده بود روی ترمز و دیده بود روبهرویش هیولایی دوپا ایستاده است که پرهای رنگی دارد و اشعههای رنگی هم از چشمهایش ساطع میشود. اینها را جعفر جغجغه با هیجان برای رئیس پاسگاه نارپ تعریف میکرد.»
با بررسی ساختار متن شوالیههای کوچک شهر به شیوهای مشابه «قصههای پریان» میرسیم که مراحلی همچون بروز مشکل، حرکت، دریافت عامل جادویی و یا کمک یاریگر، گریز، تعقیب و انجام کار دشوار، مبارزه-پیروزی را در دل خود جای داده است و همه شخصیتهای شناسایی شده توسط ولادیمیر پراپ در قصههای پریان همچون شریر یا بدکار، بخشنده یا پیشگو، یاریگر و یا دوستان قهرمان، گسیلدارنده و قهرمان در این داستان وجود دارند و حتی شخصیت شاهزاده خانم یا شاهدخت بر روی شخصیت لیلو فرافکنی شده است.
البته باید توجه داشت علیرغم اینکه خاله کوکب شخصیت محوری این رمان است و هم اوست که به سفری ماجرایی همچون هفت خان رستم میرود که شامل روبهرو شدن با گوزن و گرفتن شاخ گوزن، برخورد با اژدها و گرفتن خون اژدها، برخورد با شیر و برداشتن خاکستر شیر، فرار از قصر شاهزاده جادوگر، برخورد با قندوی دشتبان و برخورد با نرهدیو پیر یا همان خرچنگدیو میشود، ولی ویژگیهای قهرمان تنها را ندارد و موفقیت پایان داستان نیز توسط گروه قهرمانان به دست میآید.
خاله کوکب بیشترین ویژگیهای نزدیک به شخصیت مورد اعتماد غالب افراد بهویژه کودکان و نوجوانان یعنی کهنالگوی مادر را دارد: «خاله کوکب مادرعباس نبود، اصلا مادر هیچکس نبود؛ اما خودش میگفت مادر همه بچههای نارپ است.
خاله اول فیثا و خواهر کوچکترش نسترن را به خانهاش دعوت کرده بود. آنها غریب بودند و بعد از زلزلهی بم به نارپ آمده بودند و با داییشان که همسایهی خاله کوکب بود، زندگی میکردند. بعد هم پله و ادیسون با فیثا دوست شده بودند و همه باهم به خانهی خاله کوکب میآمدند. حالا دیگر بعد از گذشت چند سال تقریبا هر شب به خاله سر میزند و گاهی یکی از آنها، گاهی دوتا از آنها و گاهی هم هر سه همانجا میخوابیدند.
شبهایی که پله آنجا میماند خاله کوکب دلداریاش میداد و میگفت پایش خوب میشود و میتواند فوتبال بازی کند و اصلا به تیم ملی برسد.
پله با این رویای شیرین به خواب میرفت و خاله ساعتها مینشست و نگاهش میکرد.
شبهایی که فیثا و نسترن یا یکی از آنها پیش او میماند خاله حس میکرد آنها را هم به اندازهی پله دوست دارد چون پدر و مادر نداشتند و خاله آنها را مثل بچههایش میدانست.»
تکرارهای موجود در داستان، تفاوتی آشکار در متن ایجاد کرده که آن را جذاب، حتی برای بزرگسالان، کرده است:
«بیبی یه دقیقه به سوراخ نگاه میکنه، دو دقیقه به سوراخ نگاه میکنه، سه دقیقه به سوراخ نگاه میکنه، هفت دقیقه به سوراخ نگاه میکنه، هفده دقیقه به سوراخ نگاه میکنه.» و یا: «درختو نیم ساعت خندید، یه ساعت خندید، دو ساعت خندید، سه ساعت خندید، چهار ساعت خندید.»
و یا در جای دیگر: «یه جیغ میزنه، دوتا جیغ میزنه، سه تا جیغ میزنه.» و نیز: «از تپه میرن بالا، دوباره از تپه میرن بالا، دوباره از تپه میرن پایین، دوباره از تپه...»
روایت زنگیآبادی در شوالیههای کوچک شهر طیف گستردهای از داستانهای فانتزی تخیلی مدرن و اشاره به داستانهای کهن را در برمیگیرد و از خلال آنهاست که نویسنده گاه حرفهای عمیقی را با مخاطب خود مطرح میکند: «آدم بیمصرف که باشه خودسوزی میکنه...» و یا «خشونت اصلا چیز خوبی نیست.» و گاه پرده از اندیشههای عمیقتری برمیدارد، بهعنوان مثال وقتی از آقای مسلمی میگوید: «نقل بود در جوانی دختری زرتشتی عاشقش شده و بابت این عشق، اسلام آورده و از خانوادهاش بریده تا با آقای مسلمی ازدواج کند.»
و گاه نویسنده اندیشههای داستانی خود را با نظریات درهم میآمیزد و آنها را در ذهن یا دهان شخصیتهای داستانی مخلوق خود همچون گوزن میگذارد: «یه بار من از دست یک شکارچی فرار کردم، خیلی خیلی خیلی خسته بودم. اومدم همینجا آب خوردم و زیر این درخت خوابیدم. یک روز خوابیدم، دو روز، سه روز... نمیدونم چند روز. وقتی بیدار شدم دیدم یه هدهد اومده وسط این شاخ من لونه ساخته و دو تا تخم هم گذاشته... از اون روز من هی فکر میکنم میگم نکنه منم دارم روی شاخ یا روی تن یه حیوون دیگه زندگی میکنم.»
وجه قابل تامل دیگر داستان این است که نویسنده بسیاری از کلمات و اصطلاحات بومی و محلی خاص استان کرمان را در داستان خود گنجانده است؛ همانند: اتاق بُنی، آبگرمو، چِنگ، جوغن، پیرزال، کِلَخنه، قاسپیس، رِشقال، تارمتارو، اُچکو، پُتریز، کفتر قُلاچ و بسیاری از این دست که به جذابیت دیالوگهای شخصیتها و نیز متن داستان افزوده است.
نظر شما