برای بچهها مدرسه ساخت، مجله راه انداخت، شعر گفت، داستان نوشت، کتاب چاپ کرد و خود را با افتخار «شاعر کودک» نامید.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
«بچهها را بیش از هر چیز و هر کس دوست میداشت. برایشان مدرسه ساخت، مجله راه انداخت، شعر گفت، داستان نوشت، کتاب چاپ کرد و خود را با افتخار «شاعر کودک» نامید، آن هم در روزگاری که جامعه ادبی ایران این عنوان را نمیشناخت و افتخاری برای کسی محسوب نمیشد. اما او بیش از آنکه شاعر کودک باشد، «خودِ کودک» بود. آمده بود تا با کودکان صحبت کند و شعر را مناسبترین زبان گفتوگو با آنان یافته بود. او شعر را از کودکی میشناخت، چون در خانوادهاش کسی باور نداشت کودک بدون شنیدن لالایی خواب خوشی داشته باشد. همچنین همسایگی و مصاحبتش در نوجوانی با شاعر بزرگ معاصر ایران، فرخی یزدی، اتفاق خوب دیگری بود که او را با شعر و شاعری بیشتر آشنا و مأنوس کرد. لفظ و معنا هر دو در شعرش سادهتر شده بودند تا برای بچهها مناسبتر شوند. گرچه شعرش محتوایی تربیتی و اندرزگونه داشت، اما بر دل بچهها مینشست و آنها را شاد میکرد. این را میتوان از انبوه کسانی پرسید که سالهای سال شعرهای او را در کتابهای درسی خوانده بودند. همانهایی که در کودکی «گلهای خندان» کشورشان بودند و کتاب را «یار مهربان» خویش میدانستند. عشق بزرگ دیگر او ایران بود. وقتی فهمید مداوای بیماری سختش در خارج از کشور ممکن نیست، گفت: «مرا به ایران بازگردانید تا در خاک کشورم سر بر زمین بگذارم.»
این شاعرِ عاشق، ابیات زیر را برای درج بر سنگ قبرش سرود:
من نغمهسرای کودکانم
شاد است ز مهرشان روانم
«عباس یمینی شریفم»
گیرید ز کودکان نشانم
لینک مرتبط:
https://takrim.bmn.ir/fa/1644
نظر شما