هاروی در این کتاب با نگاهی مارکسیستی به تناقضها و مخالفتهای درون سیستم نولیبرالیسم پرداخته است. کتاب از دو فصل با عناوین «نولیبرالیسم و احیای قدرت طبقاتی» و «یادداشتهایی درباره نظریه توسعه نابرابر در فضاهای جغرافیایی» تشکیل شده است.
هاروی درهمان ابتدای کتاب با اشاره به اینکه آزادی یک واژهای مزورانه است مینویسد: «رئیس جمهور بوش بارها تاکید کرده که ایالات متحده هدیه گرانبهای «آزادی» را به مردم عراق اعطا کرده است. او میگوید «آزادی هدیه قدرتمندی برای هر مرد و زن در این جهان است» و «چون دارای قدرتمندترین نیروی روی زمینیم، الزام داریم به انتشار آزادی یاری رسانیم.» این ورد رسمی (که بارها حکومت و ارتش آن را ابراز کردهاند) مبنی برآن که دستاورد عالی حمله بازدارنده به عراق دادن «آزادی» به این کشور بوده است، در بخش بزرگی از رسانههای ایالات متحده پژواک یافت و چنین مینماید که برای بسیاری از افراد استدلال قانع کنندهای در ادامه پشتیبانی از جنگ باشد؛ هرچند دلایل رسمی ارائه شده (همچون ارتباط بین صدام و القاعده، وجود سلاحهای کشتار جمعی و تهدیدهای مستقیم برای امینت ایالات متحد) ناکافی بوده است. اما آزادی واژهای مزورانه است. چنان که مَتیو آرنولد سالها پیش ابراز کرد «آزادی اسب بسیار مناسبی برای سواری است، اما سواری به جایی نامعلوم». پس مردم عراق انتظار داشتند اسب آزادی را که چنین سخاوتمندانه به آنها اهدا شد، به کدام سو برانند؟»
او در ادامه در قسمتی با عنوان «چرخش نولیبرالی» معتقد است: «آنچه ایالات متحده آشکارا در پی آن است، تحمیل اجباری ابزارهای دولتی تمام و کمال نولیبرالی بر عراق است. ماموریت بنیادی این ابزارها نیز امکانپذیر ساختن شرایطی برای انباشت سودآور سرمایه است.»
وی در ادامه همین بحث به این مسئله که نخستین تجربه دولت نولیبرال در شیلی بعد از کودتای پینوشه علیه دولت سوسیال دموکرات و چپگرای سالوادور آلنده صورت گرفت، به شدت مورد حمایت سیا و وزیر امور خارجه یعنی کسینجر بود.
هاروی در جایی دیگر مینویسد: «دیمنیل و لوی این استدلال را تا آنجا پیش میبرند که معتقدند نولیبرالیسم از همان آغاز طرحی برای احیای قدرت طبقاتی ثروتمندترین لایههای جمعیت بود. آنها با تفسیر این که صاحبان یک درصد بالای درآمدها در ایالات متحده چگونه جلو رفتند، مینویسند: پیش از جنگ دوم جهانی، این خانوارها حدود شانزده درصد کل درآمدها را به دست میآوردند. این درصد طی جنگ با شتاب سقوط کرد و در 1960 به هشت درصد رسید. این ثبات طی سه دهه حفظ شد. در میانه دهه 1980 این رقم به ناگهان جهش کرد و تا پایان قرن، به پانزده درصد رسید. با نگاه به کل ثروت، این روند به نحو گستردهای یکسان است.»
وی در قسمتی دیگر با عنوان «نولیبرالیسم و احیای قدرت طبقاتی» در تفاوت لیبرالیسم و نولیبرالیسم مینویسد: «آنچه مصداق مکزیک نشان میدهد، تفاوتی کلیدی بین لیبرالیسم و نولیبرالیسم بود: در اولی، وام دهندهها زیانهایی را میپذیرند که ناشی از تصمیمگیریهای بد در سرمایهگذاری است، در حالی که در دومی، دولت و قدرتهای بینالمللی وامگیرندگان را وادار میکنند تا مسئولیت هزینه باپرداخت بدهیها را به عهده گیرند؛ بدون توجه به پیامدهایی که برای گذران زندگی و رفاه جمعیت محلی دارد. اگر این امر مستلزم تسلیم زیرقیمت داراییها به شرکتهای خارجی باشد، پس همین گونه میشود. با این نوآوریها در بازارهای مالی در سطح جهانی، شکل فراگیر نولیبرالیسم به نحوی اساسی تکمیل شد. چنان که دیمنیل و لوی نشان میدهند، نتیجه امر مجوزی به طبقات فرادست در ایالات متحد، به ویژه برای پخش نسبت بازدههای بسیار بالا در بقیه جهان بود.»
هاروی در قسمتی از کتاب با عنوان فضا به منزله کلیدواژه مینویسد: «میچل به درستی تاکید میکند که فضای عمومی «چیزی مادی است» و «ساختگاهی، مکانی و زمینی واقعی را میسازد که فعالیت سیاسی درون آن و از آن جریان مییابد. فقط زمانی که ارتباطی بودن با فضا و زمان مطلق زندگی اجتماعی و مادی پیوند برقرار میکند، سیاستها زنده میشوند. نادیده گرفتن این پیوند بیربطی سیاسی را موجب میشود.
دستیابی به نوعی معنا از این که فضا و فضامندیها چگونه کارایی دارند، دربرساختن گونهای تخیل جغرافیایی متمایز حیاتی است. اما فضا کلیدواژهای فوق العاده پیچیده از آب درآمده است، به نحوی که هیچکس معنای ویژه آن را نمیتواند جدا از همه معانی دیگر، به درستی بفهمد. اما این دقیقا آن چیزی است که امکانات این اصطلاح را تا این اندازه غنی میسازد؛ به ویژه هنگامی که با زمان پیوند بخورد.»
در پشت جلد این کتاب نیز آمده است: «ماموریت بنیادی دولت نولیبرال تولید «حال و هوای مناسب برای کسب و کار» و بنابراین بهینهسازی شرایط برای انباشت سرمایه است؛ بدون توجه به پیامدهای آن برای اشتغال یا رفاه اجتماعی، این دولتها با دولتهای سوسیال دموکرات که به اشتغال کامل و بهینهسازی رفاه حال همه شهروندان خود متعهدند، در تضاد قرار میگیرند. دولت نولیبرال به پیش بردن انگیزه و امکانپذیرسازی کار و برانگیختن همه صاحبان کسب و کار توجه دارد (از طریق کاهش مالیاتها و دیگر امتیازها و همچنین تامین زیرساختی به زیان دولت، درصورت لزوم) و چنین استدلال میکند که این امر به رشد و نوآوری میدان میدهد و تنها راه از بین بردن فقر است و در درازمدت، موجب بالاتر رفتن استانداردهای زندگی توده مردم میشود. دولت نولیبرال به ویژه در پیگیری خصوصیسازی داراییها به منزله ابزاری برای گشوردن حوزههای تازه برای انباشت سرمایه پشتکار دارد. بخشهایی که پیش از این دولت آنها را اداره میکرد یا بر آنها نظارت داشت (حمل و نقل، مخابرات، نفت و دیگر منابع طبیعی، خدمات رفاهی، مسکن عمومی و آموزش و پرورش) به حوزه خصوصی سپرده شدند. این دولت خوبیهای رقابت را فریاد میزند، در حالی که در واقع بازار را بر روی سرمایه تمرکز یافته و قدرت انحصاری میگشاید.»
نظر شما