ابراهیم اکبری دیزگاه در گفتوگو با ایبنا؛
نویسندگان ما به میراث فکری و تاریخی خود پشت کردهاند/ حضور امر دینی در رمان از مسائل نااندیشیده ادبیات ماست
به باور ابراهیم اکبری دیزگاه، هر متن زندهای باید با متون اصیل قبل از خودش گفتوگو کند؛ وگرنه اکنونزده، زرد و عقیم خواهد بود.
قبل از پرداختن به رمان سوره آفلین، دوست دارم کمی درباره نگاهتان به مقوله تاریخ و رمان به ما بگویید؟
ممنونم از کرامت و احسان شما که زمینه این گفتوگو را فراهم کردید؛ چراکه یک گفتوگوی خوب موهبتی است برای دو طرف؛ مخصوصاً برای شخص بنده که با پرسشهای شما بستری فراهم میشود تا در بابِ ادبیات و مسائلش بیشتر تأمل کنم. البته یکی از ثمرههای شیرین ادبیات همین گفتوگو است که معالاسف من فکر کنم در حال حاضر ادبیات ما آلوده به موجوداندیشی و طایفهگراییهای کاذب شدهاست که امرِ دیالوگ و گفتوگو را دچار اختلال کرده؛ حالآنکه نویسنده اصیل نهفقط اهلِ دیالوگ باید باشد، بلکه باید به تعبیر هولدرلین «خود دیالوگ» باشد همچنان که او میگفت «ما دیالوگیم.»
به نظرم تاریخ و رمان تفاوتها و شباهتها و همچنین بستگیهایِ زیادی با هم دارند که بحثکردن درباره آن در وسع و مجال این گفتوگو نیست. بنده برای اینکه آداب دیالوگ را رعایت کرده باشم، نکاتی در این باره عرض میکنم. ببینید مورخ در روایت تاریخی از «امرِ تحققیافته» سخن میگوید؛ یعنی اتفاقی در سابق تحقق یافته و او میخواهد ماجرای محقَق را برای خواننده حاضر تصویر کند، تا او گذشته را به حال وصل کند. به عبارت دیگر تاریکیهای گذشته روشن شود و به شهادت دربیاید؛ اما رماننویس در رمان مدام از امور ممکن و شرایط آن یاد میکند و از این رهگذر خواننده را دعوت به افقبینی و آیندهنگری میکند. او تاریکی را روشن نمیکند؛ بلکه روشنایی و عالم شهادت را خلق میکند تا خواننده در آن عالم به حضور و محضر خود شهادت دهد. نه اینکه شاهد چیز دیگری در گذشته باشد. به عبارت دیگر مورخ موجوداندیش است، یعنی تا اتفاقی نیفتد نمیتواند آن را مشاهده کند و از آن گزارش بدهد، ولی رماننویس مختار باید «وجوداندیش» باشد، واقعه را ببیند، حس کند و نشان دهد. حال چه آن واقعه در گذشته اتفاق افتاده باشد؛ چه در آینده واقع شود.
دیگر اینکه مطلوب من رماننویسی است که به هویّت و ماهیّت انسان زمانه خود میاندیشد که این رماننویس نمیتواند از امرتاریخی غفلت کند؛ چون تاریخ، حافظه بلکه بهتر است بگویم، صندوق انسان است که رماننویس نمیتواند از آن غفلت کند.
در رمان قبلیتان،شاهکُشی، تاریخ را به عنوان بستری برای مفهوم فلسفی کار خود انتخاب کردید و این بار گویی ورود کردید به امری دینی. دلیل این تغییر رویه چیست؟
شاهکُشی، روایت برههای از تاریخ معاصر است که در آن انسان ایرانی به علت ظلمات خفقان و دیکتاتوری پس از 28 مرداد 32 و ایضاً کشتار و خونریزی بعد از 15 خرداد 42 دچار گیجی، آشفتگی ذهنی و سرگردانی شده است؛ ولی در «سوره آفلین» وضعیت دیگری از انسان ایرانی روایت میشود که از آن مرحله سرگردانی و سرگشتگی عبور کرده، با خشم و غیرت قیام کرده تا با سیاهی، تاریکی ظلم و فساد بجنگد. طبیعتاً وضع و وضعیت این دو روایت با هم فرق دارد؛ در شاهکشی یک انسان مستأصل به کشتن و کشتهشدن میاندیشد؛ طبیعتاً مسأله آلوده میشود به فلسفه و الهیات کشتن که جزء اولین مسائل بشری است. ولی در «سوره آفلین» خلیل حُجتی در خیابان های تهران 57 تماشاگر انسانی است که نظمی را درنوردیده تا طرحی نو دراندازد. چه بسا تأمل به این أمر هم نیازمند به کاربست فلسفی است؛ چون ادبیات و فلسفه اگر به تأسیس یا ساخت مدینه نیندیشند، متونی خواهند بود که از روی تفنن و سرگرمی نگاشته شدهاند و به درد همین امر هم میخورند.
به نظر می رسد در بخشهایی از رمان دیدگاهتان معطوف به بازآفرینی اسطوره دینی است، این نگاه از کجا نشات میگیرد؟
من معتقدم هر متن زندهای باید با متون اصیل قبل از خودش گفتوگو کند؛ وگرنه اکنونزده، زرد و عقیم خواهد بود. بنده به عنوان داستاننویس همواره سعی دارم در روایت داستانهایم چشم بدوزم به قلههای فلسفی، الهیاتی و اسطورهای ایران و اسلام. این کار را در اغلب کارهایم انجام دادهام. در رمان برکت با «صاحب حوت در قرآن» چشمدرچشم شدم. در شاهکُشی با موسایی همنوا شدهام که به او ندا شده که برخیزد، برود سراغ فرعونی که طغیان کردهاست؛ اما هول و هراس ظلم و جهل او را دمغ و گیج کرده و همواره دچار شک و تردید است. در «سوره آفلین» با ابراهیم نبی همسفرم که در شبی از شب های بهمن 57 دنبال اسماعیل خود میگردد و برخی از اسطورههای دیگر که از شاهنامه فردوسی سر برآوردهاند؛ مثل اسطوره ضحاک و فرّه یا برّه ایزدی که شاهی شاهان ایرانی با همراهی آن تحقق پیدا می کند.
بازهم تکرار میکنم هر متن جدی باید با متنهای جدی قبل خود در تعامل باشد؛ همچنان که متن باشکوه و معجزهگری چون قرآن با عهد قدیم و جدید و متون دیگر به طور جدی در تعامل است.
به نظر می رسد رمان سوره آفلین را می توان در حوزه رمانهای دینی دستهبندی کرد. به عنوان نویسندهای که دغدغه ادبیات دینی دارد، مهمترین چالشها و مشکلات ادبیات دینی را در کشور ما چه میدانید؟
در فضای ادبیات ما، حضور امر دینی در رمان و ماجرای رمان دینی از مسائل نااندیشیده و کمی پیچیده است. به نظر میآید رمان در طول صد سال گذشته توفیقی نداشته به دین و الهیّات توجه کند. به همین دلیل حرفهای ناسنجیده و بیتأمل در این فضا کم صادر نمیشود. عدهای در مواجهه با این موضوع، رمانِ دینی را بهکلی انکار میکنند و مدام از امتناع آن سخن میگویند که به نظرم این جماعت خیلی از وضعیت ادبیات و رمان دینی در جهان معاصر مطلع نیستند که چه آثار درخوری نوشته شدهاست. این جماعت بیشتر مشهورات و مقبولاتی را که در فضای ژورنالیسم منتشر میشود، تکرار میکنند. عدهای دیگر هم اگر به چنین چیزی اعتقادی داشته باشند، به دلیل فقدان نظریه ادبی نمیتوانند آن را توضیح دهند و در چند و چون آن بیندیشند. اما مشکل اصلی این است که اغلب نویسندگانی که در فضای دینی قلم میزنند، توان اجتهاد در متون و آموزههای دینی را ندارند. اغلب آثار این حوزه، نشاط الهیاتی و دینورزی ندارند. البته مسأله سانسور و ممیزی را هم نباید نادیده گرفت که میتواند چالشی برای ادبیات دینی به حساب بیاید.
جای آن است که مجاهدتهای نویسندگانی چون علی مؤذنی، سیدمهدی شجاعی، رضا امیرخانی، احمد بیگدلی، مصطفی مستور، علیاصغر عزتی پاک، امیر خداوردی، مرتضا کربلاییلو، مجید قیصری، حسن محمودی، محمدقائم خانی، مهدی فیروزجایی، محمدعلی رکنی و ... مورد تقدیر قرار گیرد که در آثارشان به امر دینی میاندیشند.
شما جزو نویسندگانی هستید که تحصیلات حوزوی دارید. آیا این تحصیلات تاثیری در رمانها و نوشتههایتان داشته است؟
هر رماننویسی، بهنوعی به زندگی و تجربیاتِ زیسته خود در آثارش شکل و صورت میدهد و با تأمل در آن شکل و صورت به معرفت نفس نایل میشود. اگر رمان به این سمت نرود، تبدیل به حکایتها و خاطراتی خواهد شد که هر سال، هزاران صفحه از آن به انحای مختلف منتشر میشود. بنابراین برای کسی مثل بنده که بخش مهمی از زندگیاش را صرف طلبگی کرده، طبیعی است از آن حال و هوا متأثر باشد؛ مگر اینکه بخواهد خودش را نفی کند. کسی هم به نفی خود بلند شود، در درجه اول به خود خیانت میکند و اینچنین فردی نمیتواند اثر درخوری خلق کند؛ چون همواره اثر از خود منبعث است. من فلاکت نویسنده غافل و مخبط را دقیقاً در همین میبینم که خودش را در ساحات مختلف انکار میکند و معدوم میشود. شاید یکی از عمده دلایلی که ادبیات ما در جهان معاصر نور و فروغی ندارد به اینجا برمیگردد که نویسندگان ما به خود، یعنی به میراث فکری و تاریخی خود پشت کرده و گاه اقدام به نفی خود کردهاند.
این روزها شاهد نویسندگانی هستیم که تحصیلات حوزوی دارند و گویی رویکرد حوزه نسبت به گذشته کمی تغییر کرده است، شما فضای کنونی حوزه و نویسندگان جدید را چگونه میبینید؟
شاید در دورهای یا در جایی در حوزه علمیه افرادی با امر رمان و رماننویس مواجهه درستی نداشته باشند، چهبسا به نفی و انکار آن بلند شده باشند یا گاهی داستاننویسان را با سکه و صله تشویق کردهباشند؛ ولی در مجموع برخورد حوزه با رمان و رماننویس «لابشرط» است؛ نه خیلی بنا دارد با آن مقابله کند و نه برنامه منسجمی دارد که از رمان به مثابه صورتی از تفکر و اندیشه بشری -که ظرفیتی برای اندیشیدن به دین و الهیات دارد- حمایت کند. اتفاقاً به نظرم مواجهه درست همین است. در پس این امر نوعی آزاداندیشی وجود دارد که باعث میشود هر نویسندهای آنگونه که میاندیشد و تجربه و زندگی میکند، بنویسد؛ نه اینکه عدهای بنشینند برای رمان و رماننویس حوزوی تعیین تکلیف کنند و اماواگر درست کنند. البته افرادی هم گاهی از کنار و گوشه پیدا میشوند و متر و معیار و خرقه و جبّه برای نویسندگان میدوزند. خوشبختانه تجربه هزارساله در حوزه مجال برای ظهور اندیشههای مختلف و متعدد را فراهم کرده است. قیل و قال آن عزیزان راهی به دهی نمیبرد.
نظر شما