همسایهها دیگر صدای ماشین قدیمیاش را میشناختند. از بس که هر روز از مطبش در مرکز شهر، آمده بود بیمارستان تا بچهها را ویزیت کند.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
همسایهها دیگر صدای ماشین قدیمیاش را میشناختند. از بس که هر روز از مطبش در مرکز شهر، آمده بود بیمارستان تا بچهها را ویزیت کند. زمانی شاگرد دکتر قریب بود در دانشگاه تهران و بعد رفته بود به اروپا و آمریکا تا تخصص و فوقتخصص خون و سرطان کودکان بگیرد. خانم دکتر عاشق وطنش بود و پشت پا زده بود به همة پیشنهادهای شغلی در آن سر دنیا. خدمت به کودکان ایران را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکرد. در دانشگاه درس میداد و سرپرستی داوطلبانه کودکان سرطانی بیمارستان محک را هم برعهده داشت. او را «مادر ترِزای ایران» لقب داده بودند. او هرگز هدیه کودکانی را که برای معالجهشان میرفت فراموش نمیکرد، هدیهای کوچک اما پرمهر که گاهی عروسکی بود که با دستانش بافته بود. این هدایا کودکان را بهغایت خوشحال میکرد و تحمل دردهای بیپایانشان را راحتتر. خانم دکتر از هیچ تلاشی برای مداوای کودکان دریغ نمیکرد پس بیدلیل نبود او را «فرشتة نجات کودکان سرطانی ایران» بنامند. وقتی هم که بچهها را ترک کرد و به آسمانها رفت، خیابانی را در همان حوالی بیمارستان به نامش کردند تا یادش جاودان بماند؛ خیابان«پروفسور پروانه وثوق.»
نظر شما