چه شد که به سراغ ترجمه کتاب «اگر میدانستی تا کی زنده هستی، چطور زندگی میکردی؟» رفتید؟ ترجمه این کتاب چقدر طول کشید؟
بیش از هرچیزی موضوع کتاب برایم جذابیت داشت. اصولا نامعلوم بودن فرصت زندگی، موضوع همیشگی من است و با مرگآگاهی زندگی میکنم.
ترجمهی کتاب نزدیک به یک ماهونیم طول کشید و آن را اتفاقی در جستوجوهایم یافتم.
نکته جالب درباره نویسنده اثر این است که این رمان دومین کتاب اوست؛ اما آمارهای نیویورک تایمز و دیگر نشریات معتبر نشان میدهد که گویا در دنیا مورد استقبال هم منتقدان و هم مخاطبان قرار گرفته است. شما چه بازخوردهای جهانی از این کتاب به دست آوردید که برایتان جالب بود؟
نقدها و یادداشتهایی که درباره کتاب خواندم، بسیار مرا ترغیب کرد که به آن جدیتر فکر کنم. افراد صاحب نام، نویسندگان و منتقدین طراز اول جهان این کتاب را ستودهاند.
عجیب است که در ایران ما کمتر با چنین پدیدهای مواجه میشویم که نویسندهای با کتاب اول یا دومش تا این حد مشهور شود. دلیلش را در چه میبینید؟
به نظر من قیاس ادبیات ایران با جهان کار صحیحی نیست؛ چون جایگاه کتاب و ادبیات در کشورهای مختلف با یکدیگر متفاوت است. در ایران هم نویسندگانی داشتهایم که با یک رمان درخشیدهاند، نمونهها کم نیستند. خانمها زویا پیرزاد، نسیم مرعشی، فتانه حاجسیدجوادی و دیگران.
موضوع کتاب بیش از آنکه درباره مرگ باشد، درباره مرگآگاهی است. هشدار و تلنگری برای خواننده که خود را در همین موقعیت قرار دهد. درنگی برای طرح این سوال از خود که اگر میدانست کی میمیرد، از فرصت زندگی چگونه استفاده میکرد. تاکید نویسنده روی بهرهگیری از فرصتهای درست و کنار گذاشتن موقعیتهای نادرست، مشخصکردن اولویتهای حقیقی زندگی و اهمیت تصمیمگیری صحیح برای درست زیستن در فرصتی نامعلوم به نام عمر است. همواره تصور میکنیم فرصت زیستن طولانی است و وقت برای جبران اشتباهها هست؛ برای همین آن را به راحتی هدر میدهیم. غافل از اینکه هیچ نمیدانیم کاسه عمر کی لبریز میشود.
چهار فرزند خانواده گلد هرکدام در برابر مرگی پیشگوییشده یک نوع تصمیم مختص به خودشان را میگیرند. کدام شخصیت و تصمیمگیری برای شما جالبتر و عجیبتر بود؟
هریک از قهرمانها بر اساس باورها و شخصیت خود مسیر تقدیر را پیش گرفت. جالب است که برایتان بگویم من ترکیبی از آن چهار روش را میپسندم و نه یکی از آنها را.
کدام صحنه یا عبارت در این کتاب، هنگام ترجمه، بیش از همه فکرتان را به خودش مشغول کرد؟
کتاب پر است از لحظات تکاندهنده و فراموشنشدنی، برای همین انتخاب یک صحنه یا دیالوگ خاص برایم مشکل است. یکی از بهترین صحنهها گفتوگوی واریاست با مادرش گرتی در خانه سالمندان، نزدیک به اواخر کتاب وقتی گرتی پرسید زن پیشگو چه گفت و او کی میمیرد، واریا جواب داد حالاحالاها وقت دارم، تا هشتادوهشتسالگی؛ و مادر پیرش گفت پس از چی میترسی؟ هشتادوهشت سال از سر آدم خیلی زیاده! (البته این نقل به مضمون است)
راستش اگر زندگی را بلد شویم، دیگر حس نمیکنیم زندگی به ما بدهکار است. این کتاب خواننده را قدردان لحظهلحظه زندگی میکند؛ هرقدر هم تلخ، دشوار یا نامراد باشد. میفهمد قرار نیست چرخ زندگی همواره بر یک روال بچرخد یا طبق خواسته ما پیش برود. زندگی روال خودش را دارد؛ این ما هستیم که باید با آن همراه شویم.
در تمام روزهایی که مشغول ترجمه این اثر بودید، تغییر خاصی در زندگی و احوال خودتان هم ایجاد شد؟ مثلا میخواهم بدانم چقدر خودتان به سوالی که عنوان اصلی این کتاب است، فکر کردید؟
همانطور که در جواب سوال اول گفتم این کتاب کاملا با ذهنیت من سازگار است. انگار هر حادثهای در آن، مهر تاییدی است بر روش زیستنم، برایم مثل نشانه بود، چیزی که خیلیها منتظرش هستند. من منتظر این نشانهها نیستم، تا مطمئن شوم راه درستی انتخاب کردهام. من هر روز زندگی را یاد میگیرم و سعی میکنم با تمام تجربههایم زندگی کنم. لذت ترجمه این کتاب برای من این بود که یک بانوی نویسنده هم به این شیوه معتقد است و داستانی بر این اساس نوشته که خیلی از مردم دنیا با آن همراه شدهاند. دلم میخواست فارسیزبانان و هموطنان من هم با این تفکر و این شیوه زیستن آشنا شوند.
به عنوان کتاب بپردازیم، این نام همان عنوان اصلی کتاب است یا خودتان آن را انتخاب کردید؟ اگر مایل هستید، درباره طراحی جلد هم توضیح دهید.
عنوان اصلی کتاب نامیراها است؛ اما به نظرم آمد که عنوان فرعی کتاب با کمی تغییر میتواند نام بهتری برای خواننده فارسی باشد؛ چون بهتر میتواند با آن ارتباط برقرار کند. ضمناً اصرار داشتم طرح جلد کتاب اصلی برای ترجمه فارسی هم انتخاب شود. خوشبختانه در همین مدت کوتاه متوجه شدم چه تصمیم درستی گرفتم؛ چون بسیاری از مخاطبانی که این کتاب را دیده یا خریدهاند، طرح جلد و نام کتاب را بسیار دوست داشتهاند.
به نظرتان خواندن این 440 صفحه، به مخاطب امروز، به همه مایی که درگیر کرونا، خبرهای جنگ، سختیهای زندگی هستیم، چه چیزی میآموزد؟ آیا باعث میشود که زندگیمان هم تغییراتی کند؟
اتفاقا از زمان ترجمه این کتاب چیزی نزدیک به سه سال میگذرد. من آن را در همان سال 2018 و با فاصله یکی دو ماه از انتشارش ترجمه کردم؛ اما به دلایلی در ارشاد ماند و مجوز نگرفت. در تمام ماههایی که درگیر کرونا، خبرهای تلخی مثل مرگ عزیزان و مشکلات و فشارهای متعدد زندگی بودیم، میگفتم کاش این کتاب منتشر شود تا حال آدمها را دگرگون کند، چقدر جای چنین کتابی خالی بود! الان خوشحالم که بالاخره منتشر شد. کرونا به ما آموخت که باید به امید، به امروز، به خودِ زندگی فکر کنیم، به عمری که شاید همین فردا تمام شود.
فکر میکنم الان بهترین زمان برای انتشار این کتاب بود. این کتاب به ما چگونهزیستن میآموزد؛ زیستنی که کرونا نتوانست آن را از بین ببرد و فرصتی است برای ما که زنده ماندهایم تا بفهمیم باید آن را چگونه بگذرانیم. این کتاب بهنوعی همان مفهوم «هشتگ زندگی را بلد شو» من در اینستاگرام است.
نظر شما