هیوا قادر در گفتوگوی اختصاصی با ایبنا مطرح کرد:
شخصیت اصلی رمان «خانه گربهها» در سفرم به ایران شکل گرفت
هیوا قادر، نویسنده مطرح کُرد در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران درباره رمان «خانه گربهها» صحبت کرد و از دلایل نگارش این اثر سخن گفت؛ رمانی که به تازگی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است.
معمولا در رمانهایی که از سوی نویسندگان کُرد نوشته میشود، داستان یا به صورت کلی در کردستان اتفاق میافتد یا حداقل بخشی از آن به این اقلیم مرتبط است؛ اما در این کتاب با یک داستان کاملا اروپایی روبهرو هستیم و همه چیز در اروپا اتفاق میافتد. ایده رمان از کجا به ذهن شما رسید؟
من هم مثل هر نویسندهای دوست دارم اثری که مینویسم مخاطب بیشتری داشته باشد و افراد بیشتری با آن ارتباط برقرار کند. وقتی نویسندهای به زبان کُردی مینویسد، با جغرافیای کمتری نسبت به کسی که به زبان عربی یا فارسی مینویسد روبهرو میشود و در واقع مخاطب کمتری دارد. به عبارت سادهتر اگر درگیر اقلیم شویم، مخاطب را محدود کردهایم. حتا تجربه ترجمه زبان کُردی به دیگر زبانها در مقایسه با زبان فارسی و عربی خیلی کمتر است و با سرعت کمتری انجام میشود. ما در آغاز پروسه ترجمه زبان کُردی قرار داریم و تازه میبینیم که آثار نویسندگانمان در حال ترجمه به سایر زبانهاست. من بیشتر به زبان عربی و سوئدی مطالعه میکنم، البته به زبان انگلیسی هم مسلط هستم اما کمتر به این زبان مطالعه میکنم. وقتی رمانهای موفق جهان که جوایز متعددی را نیز گرفتند، میخواندم، به این نتیجه رسیدم که من هم توانایی این را دارم که چنین آثاری بنویسم؛ اما باید کمی جهانیتر ببینم و بنویسم.
موضوع داستان چگونه انتخاب شد؟
در یک غروب که ناامید بودم، تصمیم گرفتم شکل یک نویسنده مطرح اروپایی بنویسم. بنابراین موضوع را انتخاب کردم. بعد، شش ماه درباره 200 گربه تحقیق کردم. در نهایت از بین این 200 گربه، 60 گربه انتخاب شد و روی تمام ریشههای تاریخی و نژاد آنها تحقیق انجام دادم. در همین راستا دو تز دکتری درباره گربهها خواندم؛ از طرفی بیش از 60-70 مصاحبه تلویزیونی و رادیویی از کسانی دیدم و شنیدم که گربه دارند یا متخصص گربه هستند. به عبارتی روی بیماری گربهها مطالعات زیادی انجام دادم. از آنجا بود که این ایده کامل شد و شروع کردم به نوشتن این رمان.
چرا گربه؟
گربه بهانهای بود تا از تنهایی انسان معاصر بنویسم. من به عنوان نویسنده خیلی علاقه دارم که درباره چیزهای ریز که در زندگی آدمها وجود دارد، بنویسم. به خصوص از لحاظ مسائل روانشناسی. این دغدغه چندین ساله من است. وقتی از خیابان رد میشوم، به چهره آدمها دقت میکنم و روی آنها دقیق میشوم. شاید اگر همین لحظه به چهره شما دقت کنم، بتوانم درباره گذشته شما حرف بزنم. لحظاتی پیش آمده که من در شخصی دقیق شدهام و بعد شروع کردهام درباره او حرفزدن و به قدری صحبتهایم دقیق درآمده که خودم نگران شدم. به نظر من هیچ فرقی بین دو خانمی که یکی در عراق و دیگری در ایران زندگی میکند، وجود ندارد؛ تنها به شرطی که شما بتوانید کدهای زبانی بین این دو را متوجه شوید.
این کدهای زبانی چیست؟
این دو خانم تخیلات و ایدههایی دارند که دیگر مردم دنیا نیز دارند و ما تنها باید زبان انسانها را بفهمیم. من به پیشینه این تخیلات و تصورات آمدهام و رمان «خانه گربهها» را نوشتهام. من خواستم یک رمان کُردی بنویسم که متفاوت باشد. زبان تنها مکالمه نیست و دربرگیرنده همه تخیلات و تفکرات انسانهاست. وقتی من به زبان کُردی مینویسم، بدون اینکه بخواهم همه تراژدیها و غمهایی که دارم، وارد آن متن میشود. بیتردید من نیز در چنین لحظهای نمیتوانستم همه چیز را کنترل کنم. از این رو شروع به نوشتن کردم، بعد همه رخدادهایی را که درباره انسان کُرد بود، دور انداختم؛ به دلیل اینکه میخواستم رمانی بنویسم خارج از ذهنیت کُردی، یعنی یک رمان جهانی تا به انسان غریبی و اروپایی بگویم که من هم میتوانم جهانی بنویسم. اگر ساختار و ریزهکاریهای این رمان را ببینید، بیشتر شاهد ساختار زبانی یک اثر سوئدی هستید تا کُردی؛ چراکه زبانهایی مثل فارسی،کُردی و عربی زبان قلب و احساس است؛ اما زبانهای اروپایی زبان عقل است. وقتی شما با یک اروپایی حرف میزنید، میبینید که خیلی ساده و بدون هیچ حشوی حرف میزنند و یکراست میروند سر اصل مطب؛ اما وقتی دو نفر به زبان فارسی یا کُردی صحبت میکنند، کلمات بال میزنند و اگر یک اروپایی این مکالمه را بشنود، فکر میکند که این دو با زبان شعر با هم صحبت میکنند. این کتاب عرض اندامی بود تا نشان بدهم که یک انسان شرقی هم میتواند به آن گونه بنویسد.
درباره انتخاب کاراکتر گربه صحبت کردیم؛ اما نگفتید دلیل انتخاب گربه برای بیان تنهایی انسان معاصر چیست؟
من اعتقاد دارم که زنها زودتر از مردها احساس تنهایی میکنند. کاراکتر زن کاراکتر منعطفتر و نرمتری است. همه چیز را برای خودش درونی میکند؛ اما مرد این گونه نیست. این تجربه زیسته من است؛ چراکه در سالهایی که در سوئد زندگی میکردم، این تنهایی را بیشتر در زنها دیدم. به همین دلیل از کاراکتر گربه استفاده کردم که نزدیک به زن است. از طریق هردوی اینها میخواستم به سمت تنهایی حمله کنم. البته ما فقط از کلمه تنهایی استفاده میکنیم و تا به حال درک درستی از این کلمه نداشتهایم. کلمه تنهایی در غرب معنا پیدا میکند.
چطور؟
یک روز سوار اتوبوس شدم، یک پیرزن در ردیف اول نشسته بود؛ هر آدمی که میخواست از اتوبوس پیاده شود، پیرزن پایش را دراز و به نوعی ایجاد مزاحمت میکرد؛ تنها به این دلیل که در چهره نفر مقابل نگاه کند و بگوید «ببخشید». مردم کشورهای اسکاندیناوی بیاندازه تنها هستند و برای من شرقی که از جامعه جنگزده به آنجا رفته بودم، دیدن این رخدادها شوکهکننده بود.
درباره ساختار مدرنبودن قصه و اینکه سعی کردید به زبان غربی نزدیک شوید، صحبت کنید. این حرفی است که ما در ایران هم بسیار درباره آن صحبت میکنیم و به زبان سادهتر ادعا زیاد است؛ شما چطور فکر میکنید که به این زبان رسیدهاید؟
برای من هم تجربه خیلی سختی بود؛ اما خیلی تلاش کردم و آمدم ساختار زبان سوئدی را وارد زبان کُردی کردم که این کار شکل بگیرد. من نظم و انضباط کاری خاصی دارم. ساعت 7 غروب تا 11 شب در اتاقم کار میکنم. گاهی در این زمان نصف صفحه مینویسم. گاهی هفت صفحه؛ گاهی یک خط؛ من خیلی روی زبان حساس هستم و روی آن کار میکنم. اگر یک منتقد زبان اثرم را بخواند متوجه میشود. اگر کسی موسیقی را بشناسد متوجه میشود که لایه موسیقی اندوهگینی زیر سطرهای من پنهان است. من نمیتوانم بدون موسیقی چیزی بنویسم. تمام رمانهایم را به کمک موسیقی نوشتم.
این کار را روی چه موسیقی نوشتید؟
این رمان را روی یک موسیقی ژاپنی نوشتم. رمان جدیدم به نام «کاخ قرمز» را نیز روی موسیقی بسیار آرامی به نام «آینه در آینه» مینویسم. به همین خاطر تمام جملاتش بسیار آرام است. مدام موسیقی گوش میدهم و مینویسم و اعتقاد دارم که آن موسیقی وارد کلمات و نوشتههای من میشود. به طور کلی یک آشنایی خیلی دقیق و بنیادین به موسیقی دارم.
چرا موسیقی ژاپنی؟
سوال خوبی است. من آدم تجربهگرا هستم. از یک شعر به شعر دیگر. از یک رمان به رمان دیگر میروم؛ اما تجربیاتم را تکرار نمیکنم. سرشتم به این شکل است. اگر امروز از این خیابان عبور کردم، دوست ندارم فردا هم از این خیابان عبور کنم. آنقدر که موسیقی کشورهای اسکاندیناوی و ژاپنی من را تحت تاثیر قرار میدهد، موسیقی منطقه خودمان من را تکان نمیدهد؛ من با موسیقی فارسی و کُردی بزرگ شدهام؛ با این حال حس میکنم موسیقی آسیای شرقی و اروپایی برایم جدیدتر است.
چه ارتباطی بین موسیقی ژاپنی و مساله تنهایی وجود دارد؟
به نظر من میشود از موسیقی به عنوان یک ماده شیمیایی نام برد. حتی نوشتن یک پروسه شیمیایی است؛ چراکه باید کلمات را با هم قاطی کرد تا چیز دیگری دربیاید و من برای نوشتن این رمان به این ترکیب رسیدم.
نویسندهها برای نوشتن چند روش دارند. یا داستان کامل در ذهنشان شکل گرفته است و آن را مینویسند یا ایده خامی دارند و بر اساس آن شروع به کار میکنند یا مینویسند تا ببینند چه از آب در میآید. شما کدام روش را انتخاب کردید؟
هر داستانی که روایت میکنیم از درون تکنیک خاص خودش را دارد و باید با زبان کاملا متفاوت آن را نوشت. من رمان «خانه گربهها» را بر اساس تحقیق و جستوجوی بسیار نوشتم. اگر این نبود نمیتوانستم بنویسم. بنابراین تا حدودی اول و آخر قصه دستم بود. در رمان جدید فقط این ایده در ذهنم آمد که یک زن اندوهگین از یک تپه در حال بالا رفتن است. میدانید این شبیه چیست؟ انگار میخواهید لباسی را ببافید و از آستین شروع میکنید. این قدرت شماست که کار چطور از آب درمیآید. رمان نوشتن هم به همین شکل است. این هم لذتبخش و هم اندوهگین. هفته پیش مشغول نوشتن یکی از فصلهای رمانم بودم که شرایطی پیش آمد؛ در این شرایط حس کردم آدمی برای یک لحظه از روی زمین نابود شده است و دیگر نیست. آن شب من احساس کردم که به اندازه تمام آدمهای روی زمین غمگینم. با همان احساس آن فصل را نوشتم. من از آن نویسندههایی نیستم که از خودم بنویسم و برای هر مطلبی که مینویسم تحقیق و پژوهش میکنم. به نظرم زمان آن گذشته که رماننویس تنها در اتاقش بنشیند و از هرچه که در ذهنش وجود دارد بنویسد.
به عنوان سوال پایانی؛ در این داستان از یک کاراکتر و گربه ایرانی نوشتید؛ دلیل آن چه بود؟
چند سال پیش به ایران آمدم و به شمال رفتم. کل شخصیتها در این سفر شکل گرفت؛ اما اجازه دهید بیشتر از این درباره داستان و شخصیتها صحبت نکنم.
نظر شما