این تحقیق بناست تا گامی فراتر بردارد و پس از گذار از مواجهه فیلسوفانِ مدرن با فرهنگ (و در اوج آنها هگل)، به نخستین دقایق فروپاشیِ این نگاه مدرن نزد نیچه بپردازد.
«فلسفه فرهنگ» شاخهای از تفکر فلسفی مدرن است که میتواند پایهای برای طرح مهمترین مسائل زندگی قرار گیرد. یکی از مزیتهای فلسفه فرهنگ پیوند خوردن وجوه نظری و عملی، و موضوعات خرد و کلان با یکدیگر است. از سوی دیگر، وجه توصیفی و منتقدانه فلسفه فرهنگ، آن را به شاخهای از فلسفه تبدیل میکند که دغدغه اصلاح دارد. سیّال بودن و گستردگی دامنه اطلاق «فرهنگ» ظرفیتی ویژه به این اصطلاح داده است که بر توانایی متفکر برای بحث در کلانترین مقولات میافزاید و البته گاهی رهزن است و باعث خلط و لغزش میشود. به هر حال، برای ما که در زمان معاصر بیش از گذشته نیازمند گفتگوی معطوف به مفاهمه هستیم، «فلسفه فرهنگ» امکانی اساسی است.
کتاب فلسفه فرهنگ که به قلم راقم این سطور در سال ۱۳۹۳ لباس طبع بر تن کرد، تجربهای قابل توجه بود. این کتاب در طول چند سال گذشته، به وسیله گروههای مختلف خوانده شده و واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. این واکنشها برای کسانی که مطالب کتاب را پراهمیت میدانند، دلیلی بر توجه بیشتر و جزئیتر به محتوای کتاب است. کتاب در ایران و در فضای فکریای منتشر شد که عنوان فرهنگ در محافل مختلف، به صورتهای متفاوت و متعارضی به کار میرود. از کسانی که عنوان فرهنگ را به کار میبرند تا فضایی بازتر از سیاست، برای فکر و تحلیل و نقد فراهم کنند، تا کسانی که فرهنگ و فرهنگشناسی را مقدمهای برای مدیریت و سیاستگذاری و مهندسی و فرماندهی تلقی میکنند. در چنین فضایی فلسفه فرهنگ چه میتواند باشد؟ «فلسفه فرهنگ» در بهترین حالت باید بتواند همه علاقمندان به فرهنگ و کسانی را که به هر قصد این عنوان را به کار میبرند، قانع کند که پیش از اِعمال هر گونه اراده در زندگی مردم، ابتدا درباره هستی و چیستی «فرهنگ» بیندیشند. این قدیمیترین وظیفهای است که فلسفه برای خود قائل بوده است. به همین جهت شأن اول فلسفه، شأن گفتگویی است و فیلسوفان بیش از دیگران زمینه گفتگو درباره سیاست و دین و هنر و اخلاق و دیگر مقولات را فراهم کردهاند. اگر چنین باشد، در این زمینه هم باید از فلسفه انتظار داشت که زمینه گفتگوی دقیقتر و مربوطتر درباره فرهنگ را فراهم سازد. و باز به همین جهت خطاست که فلسفه فرهنگ را مقدمهای یا ابزاری برای دیگر مقاصد قرار دهیم. اگر این گونه به فلسفه فرهنگ نظر کنیم، ثمرات گرانبهای آن به تدریج آشکار میشود. با این شیوه تفکر فلسفی بسیاری از مقولات و بخشهای زندگی به هم پیوند میخورند. در این فضا خودِ فلسفه و نحوه برآمدن آن از درون زندگی مورد تأمل قرار میگیرد، و مقولاتی چون هنر و اسطوره و دین و سیاست و اخلاق و زبان در نسبت با یکدیگر اندیشیدنی میشوند. میراثهای اقوام در نسبت با یکدیگر قابل بحث و پژوهش میشود، نحوه تطور و گسترش عناصر زندگیِ یک قوم قابل بحث میشود، نسبت انسان با طبیعت و آفریدههای خویش به اندیشه درمیآید، انسان به مثابه موجودی آفریننده در کانون توجه قرار میگیرد و توان نقد و ارزیابی آنچه میآفریند، تقویت میشود و بالاخره زمینهٔ بحث درباره اکنون و آینده و امکانات متکثر پیشرو فراهم میشود.
یکی از وجوه اهمیت فلسفه فرهنگ برای دنیای امروز، فراهم نمودن تمهیدات گفتگوی ثمربخش درباره مسائل و معضلات جهان معاصر است. اگر بتوان برای فلسفه فرهنگ اهداف و مقاصدی بیرونی برشمرد، این مهمترین هدف است که البته ریشه در ویژگی هر گونه تفکر فلسفی دارد. اگر نگاه ابزاری به فلسفه فرهنگ بزرگترین خطا باشد، نگاه گفتگویی به این شاخه از فلسفه، درستترین و پرثمرترین شیوه رویارویی با آن است. ما در جهانی زندگی میکنیم که با معضلات و تهدیدهای بزرگی روبروست. با تکثّر ملل و فرهنگها، یکی از نیازهای مبرم، فراهم شدن شرایط گفتگو و قرار گرفتن در مسیر همگرایی است. باید همه مردم جهان درباره آینده زمین، شیوههای همزیستی، آینده علم و تکنولوژی، آینده انسان و حتی آیندهٔ خودِ فرهنگ فکر کنند و دغدغههایشان را به صورتی قابل فهم با دیگران به اشتراک گذارند. فلسفه فرهنگ بیش از دیگر شاخههای پژوهش زمینه چنین گفتگوهایی را فراهم میسازد.»
اردبیلی نیز در مقدمه این کتاب آورده است: «علاوه بر این، هرچند اندیشیدن به فرهنگ به یونان باستان بازمیگردد، اما آنچه امروز به عنوان فلسفه فرهنگ شناخته شده است، بیشتر تحت تاثیر نظرورزیهای متفکران آلمانی قرون 18 و 19 میلادی است. برداشت مدرن از فرهنگ در همین دوره شکل میگیرد و تحلیل نسبت تاریخی و مفهومی میان مفاهیم کولتور (Kultur) و بیلدونگ (Bildung) در فهم مبانی فلسفه فرهنگ نقشی حائز اهمیت ایفا میکند. دو چهره کلیدی موثر در خلق و پیشبرد فلسفه فرهنگ در آن زمان، یعنی نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه نخست قرن نوزدهم، در عین توجه به فاصله و اختلافات فکری و نظریشان، هردر و هگل بودند. علیرغم اندیشههای روسو، دیدرو، ولتر، ویکو، لایبنیتس و دیگران، هردر نخستین متفکری است که برای فرهنگ جایگاه و معنایی متافیزیکی و فلسفی قایل شد. او حتی انسان را موجودی ذاتاً فرهنگی معرفی کرد و برای پیوند زدن نظریِ نسبت انسان و فرهنگ بر نقش و کارکرد لوگوس تاکید ورزید. از سوی دیگر، در حدود نیم قرن بعد، فلسفه فرهنگ در اندیشههای هگل به اوج خود میرسد. هگل سرفصلی از نخستین کتاب بزرگ خود، پدیدارشناسی روح (1807)، را به فرهنگ (بیلدونگ) اختصاص میدهد و در طول حیات فکری خود به کرات به تحلیل معانی و کارکردهای مختلف ایده فرهنگ بازمیگردد و آن را با ایده اخلاقِ عرفی _ اجتماعی (Sittlichkeit) پیوند میزند و حتی به سطح روح (Geist) برمیکشد. پس هدف پژوهش حاضر، از یک سو، ترسیم طرحی سهبخشی از گذار از فلسفه فرهنگِ هردر به هگل و ارائه تحلیلی مدون در خصوص معنای فلسفه فرهنگ در نخستین گامهای آن است.
از سوی دیگر، این تحقیق بناست تا گامی فراتر بردارد و پس از گذار از مواجهه فیلسوفانِ مدرن با فرهنگ (و در اوج آنها هگل)، به نخستین دقایق فروپاشیِ این نگاه مدرن نزد نیچه بپردازد. تحلیل فرهنگ نزد نیچه از این جهت حائز اهمیت بالایی است که امکان مواجهه ما را با جهان معاصرمان فراهم میآورد. از این رو، با توجه به اهمیت نیچه در این تحقیق، پیش از ورود به بحث از فلسفه فرهنگ نزد نیچه (فصل ششم)، فصلی به مبانی فکریِ او، تا آنجا که برای پیشبرد این تحقیق ضروری است، به ویژه مسئله مرگِ خدا و نسبتش با فلسفه و زمانه پستمدرن اختصاص یافته است.
اما پیش از هرچیز، اجازه دهید در همین ابتدا، نقطه عزیمت این تحقیق را خودِ امکانِ ایده فلسفه فرهنگ بدانیم. فلسفه فرهنگ چگونه ممکن میشود؟ آیا میتوان به فرهنگ به منزله مفهومی فلسفی اندیشید و برای آن جوهریت و فعلیت قایل شد؟ مبانی فلسفه فرهنگ چیست؟ نخستین مواجهه مدرنِ متافیزیک با فلسفه فرهنگ چگونه شکل گرفت؟ آیا بر این اساس، از طریق بازاندیشی در مبانی نظری، میتوان تعریفی تازه از خود «فرهنگ» به دست داد؟ این بازاندیشی چه ثمرات و تبعاتی در پی خواهد داشت؟ تحقیق حاضر به دنبال پاسخگویی به پرسشهای فوق از رهگذر تحلیل نظرورزیهای هردر، و سپس کانت و هگل، در خصوص ایده فرهنگ است. در این مسیر، برای ورود به تجربه جهانی «فلسفه فرهنگ»، به ویژه آغازگاه آن در فلسفه آلمانی، به نخستین تبلور فلسفه فرهنگ نزد هردر پرداخته میشود و به کمک آن، به تکوین و پیشروی فلسفه فرهنگ نزد معاصران او، به ویژه کانت، و نهایتا به چگونگی برکشیده شدنِ آن به مهمترین موضوع فلسفه در قالب روح نزد هگل اشاره خواهد شد. لذا علت اصلی اینکه این تحقیق مشخصاً روی چهار متفکر آلمانی مذکور (هردر، کانت، هگل و نیچه) تمرکز کرده است، نه از روی تصادف یا دلبخواه، بلکه ناشی از تجربه تاریخی _ مفهومیِ تکوینِ خود «فلسفه فرهنگ» در معنای متاخر آن است.
با توجه به توضیحات فوق، فصل نخست بر اساس ترتیب تاریخی و مفهومیِ بحث، به ظهور فلسفه فرهنگ نزد هردر اختصاص خواهد یافت و فصل دوم، به فلسفه فرهنگ نزد کانت خواهد پرداخت. به منظور اجتناب از تکرار مکررات، با توجه به پیشینههای موجود، این فصل مشخصاً بر تمایز معنای فرهنگ در نقدهای سهگانه کانت متمرکز خواهد شد. این دو فصل، تمهیداتی را فراهم میآورند تا به کمک آن، فصل سوم به مفهوم بیلدونگ نزد هگل اختصاص یابد و ذیل آن «فلسفه فرهنگ هگل» مورد تحلیل و تفسیر قرار گیرد. در نهایت، فصل چهارم، نهتنها به عنوان نوعی نتیجهگیریِ مباحث پیشگفته، بلکه به منظورِ ایجادِ بستری برای فصول انتهایی، به خودِ معنای فرهنگ و تجلیِ نوظهور آن در آلمان قرن هجدهم و نوزدهم، یعنی مفهوم بیلدونگ (Bildung) خواهد پرداخت و ریشهها، کارکردها و امکانات آن را در زمینه فکری _ فلسفیاش مورد بررسی قرار خواهد داد. با تکیه بر این مقدمات، فصل آخر به فلسفه فرهنگِ نیچه اختصاص دارد. اما همانگونه که اشاره شد، پیش از آن، فصل پنجم، بر تبیین و بازنمایی مبانیِ فلسفیِ اندیشه نیچه، و به ویژه درکش از زمانه خویش در پرتو ایده «مرگِ خدا»، متمرکز خواهد شد. در نهایت، فصل ششم و پایانی، به دلالتها و معانیِ چندگانه فرهنگ نزد نیچه خواهد پرداخت. این فصل همچنین علاوه بر تبیین هدف اصلیِ خود (فلسفه فرهنگ نزد نیچه)، مقدماتی را برای پژوهشهای آینده (فلسفه فرهنگ در جهانِ معاصر) فراهم خواهد کرد که نگارنده امیدوار است بخت و همتِ به انجام رساندنشان را در آیندهای نهچندان دور داشته باشد...»
کتاب «فلسفه فرهنگ: از هردر تا نیچه» نوشته محمد مهدی اردبیلی با شمارگان 300 نسخه در 209 صفحه به بهای 46 هزار تومان از سوی انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شده است.
نظر شما