هادی معیرینژاد به بهانه انتشار رمان «خیال خام»؛
گوتیک برای من بازتاب خطرهایی است که عشق و انسانیت را تهدید میکنند
معیرینژاد در آخرین رمان خود، بار دیگر سراغ ادبیات گوتیک رفته و ماجراهای «خیال خام» را در شمال ایران رقم زده است؛ جغرافیایی که به نظر او به دلیل اتمسفر جنگلی، دریا، وجود عمارتهای بزرگ، داستانها و افسانههای محلی و... انتخاب مناسبی برای خلق داستانهای گوتیک است.
آخرین اثر داستانی هادی معیرینژاد به نام «خیالِ خام» نیز در ژانر وحشت و گوتیک بومی شده، نوشته شده است. او میگوید بومی کردن این ژانر یعنی استفاده مناسب از عناصر رازآمیز بومی و استفاده از فضاها و موضوعاتیست که در حین ایرانی بودن، اهداف این سبک وارداتی را نیز مدنظر داشته باشد. در ادامه این گفتوگو میخوانیم:
در روزهای گذشته رمان «خیال خام» از شما توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است. ابتدا کمی درباره این کتاب بگوئید.
«خیال خام» چنانکه در خلاصه کتاب هم آمده، داستانی در ژانر گوتیک و درباره دو گروه سه نفره است که با اهدافی متفاوت و در دو زمان متفاوت؛ یعنی کمی قبل از انقلاب و بعد، در دههی هفتاد شمسی به منطقهای در شمال ایران میروند که موضوع رازآمیز در مورد آنجا، مه عجیبی است که غریبهها را به توهم فرو میبرد و نفرینی که محلیها معتقدند به آن دچارند. در نهایت این دو روایت در پایان داستان به هم میپیوندند.
این رمان در ژانر وحشت و گوتیک نوشته شده است. از ویژگیهای این ژانر بگوئید.
ژانر گوتیک یک ژانر اروپائیست که در معماری و در هنرهای تجسمی و بالاخره ادبیات و سینما، در وجه غالب خود حاوی عناصر رازآمیز و اکثرا دلهرهآفرین است. این ژانر در ادبیات و سینما چند مولفهی اصلی دارد مثل اول؛ مکان وقوع داستان که معمولا عمارتی بزرگ و رازآلود است، دوم؛ طبیعت خاص اروپا که جنگلی و سرسبز اما دارای وهم و مهآلودگیست، سوم؛ وجود عناصر ماورائی در داستان از قبیل مرگ و ارواح مردگان یا موجودات عجیب و یا توهمی که باعث دیدن این عناصر ماورائیست و چهارم؛ یک داستان عاشقانه بدفرجام یا یک قتل شریرانه که محور آن عشق و نفرت و انتقام است در اکثر آثار گوتیک دیده میشود.
به نظر خودم ژانر گوتیک که نام قوم گوتها را بر خود دارد، ناشی از ترس ممالک محروسه امپراتوری روم از اقوام ژرمن است. آنها در مقابل دنیای کاتولیک روم، افسانههای قومی و رسوم ناشناخته خود را داشتند و تهنشست ترس از این قوم ناشناخته بعد از سقوط امپراتوری روم غربی توسط گوتها، در جان اروپاییها باعث به وجود آمدن این سبک رازآلود در معماری و هنرهای تجسمی و سپس ادبیات شد. این ژانر با اینکه به ژانر ترسناک یا دلهره معروف شده اما صرفا برای ترساندن مخاطب آفریده نشده. برای من این ژانر بازتابدهنده هراس بشری از به خطر افتادن ساختارهاییست که برای آرامش و امنیت دوروبر خود ایجاد کرده؛ خطرهایی که عشق و انسانیت و در نهایت حیات را تهدید میکنند.
پیشتر گفته بودید در این رمان ژانر گوتیک بومی شده است. دراینباره توضیح دهید. تمایز سبک گوتیک بومی شده با گوتیک اروپایی چیست؟ آیا میتوان اثری در ادبیات فارسی را جزو این ژانر دسته بندی کرد؟
خوشبختانه دو تا از بهترین رمانهای فارسی یعنی «بوف کور» هدایت و «ملکوت» بهرام صادقی و داستانهای کوتاهی مثل «گجسته دژ» از مجموعهی «سه قطره خون» بر اساس اسلوب این ژانر است. درواقع این ژانر اروپایی از صافی وجود صادق هدایت به عنوان نویسندهای ایرانی که سبکهای روز اروپایی را میشناخته، رد شده. طبیعتا بومی کردن این ژانر یعنی استفاده مناسب از عناصر رازآمیز بومی و استفاده از فضاها و موضوعاتیست که در حین ایرانی بودن، اهداف این سبک وارداتی را نیز مدنظر داشته باشد. طبیعتا «خیال خام» اولین اثر نیست؛ چراکه من خودم در رمان «ساعت باران» که با نشر نیماژ منتشر کردم، وفادارانهتر و سلیستر بر روی خطکش گوتیک راه رفتهام و مطمئن هستم دوستان دیگری قبل از من این ژانر را تجربه کرده که ممکن است من با آنها آشنائی نداشته باشم. من به هیچ وجه مدعی صاحب سبک بودن در بومی کردن ژانر گوتیک نیستم چون مطمئن هستم مانند سبک رئالیسم جادوئی، این سبک از دیرباز طرفداران زیادی داشته و حتما آثار فراوانی در این سبک و سیاق نوشته شده است.
از یکسو سبک گوتیک رابطه نزدیکی با معماری گوتیک دارد. و از سوی دیگر شمال ایران به خاطر داشتن بناهایی متروک و گاه دورافتاده، قابلیتهای بسیاری برای نویسنده وحشت به همراه دارد. چرا شمال ایران را برای روایت داستانتان انتخاب کردید؟ تا چه میزان از مکانهای این منطقه برای خلق داستانتان بهره بردهاید؟
خب تقریبا جواب شما در سوال مستتر است. شمال ایران به دلیل داشتن اتمسفر جنگلی، دریا و وجود عمارتهای بزرگ و داستانهای محلیها درباره غریبهها و برخی افسانههای محلی، مکان مناسبی برای داستانهای گوتیک است. البته این فقط یک اتفاق است، یک داستان گوتیک میتواند در یک کاروانسرای متروکه در بیابانهای یزد هم اتفاق بیفتد ...کاملا سلیقهایست و بستگی به تجربهی زیستهی نویسنده دارد. اصلیت والدین من گیلانیست اما نه آنها و نه من، هیچ وقت شمال زندگی نکردیم اما از کودکی سفرهای شگفتانگیزی به مناطق مختلف گیلان و مازندران داشتم و قصهها شنیدهام. این تجربهی زیستهی من است.
شما سالهاست که در حوزه نقد سینما فعالید. آشنایی با سینما و فیلمنامه تا چه میزان به فضاسازی این کتاب کمک کرده است؟
سینما برای بسیاری از نویسندگان معاصر ما از صادق هدایت با فیلمهای اکسپرسیونیزم آلمانی بگیر تا همنسلان من، یک تجربه زیسته در فضاهای ناممکن محسوب میشود. طبیعتا من به دلیل علاقه به سینمای فانتزی و وحشت، از هنر هفتم بهره زیادی بردهام. مثلا فیلم «دیگران» به کارگردانی الخاندرو آمنابار به نظر من ربالنوع سینمای گوتیک در چند دهه اخیر است و یا سری فیلمهای «کینه» ساخته تاکیشی شیمیزو و یا فیلم «قلعهای به رنگ خون» ساخته گیرمو دلتورو و فیلمهای دیگر مثل مجموعه فیلمهای اد و لورن وارن به نام «احضار» همگی نمونههای خوب و تاثیرگذاری از تفوق ژانر گوتیک بر آثار وحشت در سینمای معاصر است.
پیشتر گفته بودید بعد از انتشار رمان «ویلای مروارید» احساس کردم داستانش تمام نشده است، ویرایشی از داستان این کتاب به همراه فصلهایی تازه، شده رمان «خیال خام». آیا رمان «خیال خام» مکمل یا ادامه رمان «ویلای مروارید» است؟ از ویژگیهای داستانی، روایی و شخصیتپردازی این رمان در مقایسه با ویلای مروارید بگوئید.
همانطور که قبلا هم گفتهام، داستان «ویلای مروارید» را که منتشر کردم احساس کردم این داستان تمام نشده. بارها شخصیتهایش به خواب من میآمدند و میخواستند داستان خود را کامل کنند. این بود که تصمیم گرفتم داستان «ویلای مروارید» را که توسط نشر داستان منتشر کرده بودم، دوباره از نو بنویسم. حاصل این نوشتن شد رمان «خیال خام»، دربردارنده ویرایش جدیدی از داستان قبلی و فصلهای جدید که به داستان افزوده شده و یک پایانبندی متفاوت که هر دو روایت را به هم پیوند میدهد. یعنی اگر خوانندهای «ویلای مروارید» را خوانده باشد از خواندن «خیال خام» ضرر نمیکند و داستان قبلی را کاملتر و پختهتر با یک راوی جدید و موضوعات جدید میخواند و اگر «ویلای مروارید» را نخوانده باشد، با «خیال خام» از خواندن آن بینیاز است. به نظرم وقتی شما یک پلات داستانی محکم دارید میتوانید آن داستان را گسترش دهید. به عنوان مثال هر کدام از شخصیتهای داستان قبلی سرگذشتی دارند که شاید به دلایل متفاوت در داستان قبلی آن را تعریف نکردهاند یا آن جغرافیا که ساختهاید آنقدر پتانسل دارد که شخصیتهای دیگری هم میتوانند به آن وارد شوند و در خدمت بدنه اصلی داستان، سرگذشت خودشان را تعریف کنند. من در این داستان دو راوی دارم که یکی قبل از انقلاب و دیگری بعد از انقلاب وارد شهرکی خیالی در استان گیلان میشوند. این دو راوی با یک نخ نامرئی نفرین شده به هم میپیوندند.
حقیقتش چنین نمونههایی در ادبیات جهان هم مسبوق به سابقه است، مثلا کنوت هامسون که یکی از بزرگترین نویسندههای نروژ و اسکاندیناوی و برنده جایزه نوبل ادبیات است در سه تا از رمانهایش تجربهای داشته که مدنظر من قرار گرفت. رمان «بنونی» را که میخوانید نویسنده ته داستان را باز میگذارد و وعده میدهد در داستانی دیگر سرگذشت شخصیتها را ادامه دهد. سپس او رمان «رزا» را مینویسد با یک راوی دیگر اما شخصیتها و مکان وقوع داستان یکی هستند و درواقع آینده شخصیت بنونی هارت ویکسون را روایت میکند. اما این پایان ماجرا نیست. او چهارده سال قبل از انتشار این دو رمان، داستان درخشان دیگری به نام «پان» دارد که برخی از شخصیتهای رمان بنونی چون ادواردا و پدرش که بعدها شریک بنونی میشود در آن حضور دارند. خب این برای من جالب بود که نویسنده از جغرافیا و شخصیتهایی که آفریده دل نمیکند و به خواننده اجازه میدهد که با شخصیتهایش زندگی کنند و آنها را بیشتر بشناسند. یا مثلا توماس هریس نویسنده رمان «سکوت برهها» که در رمانهای «هانیبال» و «اژدهای سرخ» داستان قبلی و شخصیتهای خود را بسط و گسترش میدهد.
ادبیات تالیفی در دهههای اخیر تجربههای تازهای را به ثبت رسانده و با فراز و نشیبهای مختلفی روبهرو بوده است. به نظر شما در حال حاضر آثار داستانی در چه سطحی قرار دارد و ارتقای آن مستلزم چه عواملی است؟
به نظر من داستان ایرانی هم از لحاظ کیفیت و هم از لحاظ کمیت در دههی نود شمسی به اوج خود در سالیان بعد از انقلاب رسید اما متاسفانه مثل پرندهای که محکم به دیوار شیشهای میخورد با مغز به بحران اقتصادی کشور خورد؛ گرانی مایحتاج زندگی مردم و جریان هرم مازلو که خودتان میدانید، کتاب، مخصوصا داستان ایرانی را که تازه دوباره قد علم کرده بود را از سبد مصرفی مردم حذف کرد و گرانی کاغذ و برخی محافظهکاریهای اداره کتاب ارشاد داستان ایرانی را در دو سه سال اخیر به محاق برد. نمیدانم سیاست وزارت ارشاد در دولت جدید در حوزه کتاب و داستان و ادبیات ایران چگونه خواهد بود اما با خوشبینی امیدوارم همانطور که مسئولان مثلا در مورد اتومبیل و کالاهای صنعتی و غذایی معتقد به حمایت از تولید داخلاند، در ادبیات و فرهنگ هم این سیاست حمایتی را ادامه دهند و به جای بستن درها و افزایش کنترل و اذیت کردن نویسندگان آنها را تشویق به نوشتن کنند. زبان فارسی و فرهنگ عمومی چیزی نیست که با درهای بسته و بایدها و نبایدهای تنگنظرانه رشد کند.
ادبیات ایران مثل سینما مخاطب میلیونی ندارد بنابراین باید تحمل صداهای مختلف و تولرانس در موضوعات حساسیت برانگیز در این حوزه بیشتر باشد. درحالحاضر به نظر من بالعکس است؛ درحالیکه در سینما و شبکههای نمایش خانگی بسیاری از روابط و حرفها آزاد است، در کمال حیرت میبینیم در کتابهایی با حداکثر هزار جلد تیراژ، توسط اداره کتاب قلم گرفته میشود. خب این حساسیتها باید از بین برود. ادبیات ادبیات است یعنی اگر صداهای مختلف در آن نباشد به تدریج میمیرد. از مرگش هم هیچکس سود نخواهد برد حتی نویسندگان خارجی چون قانون کپیرایت نداریم.
در حال حاضر کتابی در دست نگارش یا آماده انتشار دارید؟
یک مجموعه شعر به نام «ما وارث تمام حواسپرتیهای جهان بودیم» در انتشارات مروارید در نوبت انتشار دارم که امیدوارم با حل شدن بحران کاغذ زودتر منتشر شود. یک رمان به نام «سفر با اشباح شمالی» دارم که تقریبا دو سه سالی از نوشتنش میگذرد اما هنوز با ناشر خاصی به مرحله توافق نرسیدهام که خبررسانی کنم اما امیدوارم آن را هم بتوانم امسال و با نشر معتبری منتشر کنم. «سفر با اشباح شمالی» رمانی معمایی، درباره وکیلی جوان است که از طرف یکی از اقوام مامور یافتن دختری میشود که پانزده سال قبل در آمریکا گم شده است. او در میابد که دختر جذب گروههای نژادپرست در اروپا شده که نگهبانان یک آئین باستانی هم هستند. او تلاش میکند دختر را متقائد به برگشتن کند اما اتفاقاتی رخ میدهد که وکیل جوان را با حقایقی عجیب روبهرو میکند.
همچنین در حال نوشتن یک رمان به نام «ماموریت فراموشی» هستم که فکر میکنم تجربهای نو در ادبیات فانتزی و تاریخی باشد، به نوعی شبیه کار اولم «هیتلر را من کشتم» است که توسط نشر هیلا منتشر و از آن استقبال خوبی شد.
در پایان میخواستم از خوانندههای رمان بخواهم که به رمان ایرانی بیشتر بها دهند. همه ما داخل یک مجموعه فرهنگی در سپهر زبان فارسی باید در کنار هم باشیم و در شرایط سخت از یکدیگر حمایت کنیم. بدون تعارف داستان ایرانی نیاز به حمایت بیشتری از طرف مردم دارد چون گردش مالی که نباشد توان انتشاراتیها در پوشش ادبیات معاصر ایران هر روز کمتر و کمتر میشود.
نظر شما