سه‌شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
قهرمان کوچکی به نام «انسانِ معمولی»!

داستان «کاش چیزی نمی ماند جز لحظات شیرین» به خودی خود یک تجربه است درباره روزمرگی‌ها، آمدن‌ها و رفتن‌ها. خاطرات ِ اَبرقهرمان کوچکی به نام انسان معمولی...

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ سارا سالک- «کاش چیزی نمی‌ماند جز لحظات شیرین» رمانی است به قلم «ویرژینی گریمالدی» با ترجمه فرزانه مهری. 

ویرژینی گریمالدی، نویسنده‌ای فرانسوی (متولد 1977) است که اثر دیگری از او به نام « خانه تاماریس» به زبان فارسی ترجمه شده است. 
 

در «کاش چیزی نمی‌ماند جز لحظات شیرین»، دو داستان به‌طور موازی روایت می‌شود؛ داستان زنی به نام لیلی و دیگری لیز؛ یکی در ابتدای راهِ مادرشدن و دیگری در انتهای آن و در واقع بازنشستگی از مادری، اما هر دو متاثر از تغییری بنیادین و سخت...

لیلی -که به‌تازگی مادر شده- دچار طوفان تغییر شده و دیگر هرگز خودِ سابقش نیست؛ و الیز -که فرزندانش دیگر بزرگ شده‌اند و خانه را ترک کرده‌اند- در پایان یک دوره از زندگی خود و آستانه دنیایی تازه است که این برای هر دو شخصیت موجبات اضطراب و هراس از آینده را فراهم می‌کند.

«نمی‌توانم جلو خودم را بگیرم، منظورم اشک ریختن است. بیشتر وقتم را به گریه‌کردن می‌گذرانم تا خوابیدن. وقتی خوشحالم، گریه می‌کنم؛ وقتی ناراحتم، گریه می‌کنم؛ وقتی یک پرنده می‌بینم، گریه می‌کنم...» (از متن کتاب)
 
زبان اثر، به واسطه ترجمه روان و سلیسِ فرزانه مهری، بسیار ملموس و قابل درک است و همذات‌پنداری مخاطب با شخصیت اصلی را برمی‌انگیزد. در واقع مادر و پدری نیست که لحظه به لحظه اتفاقات این داستان را لمس نکرده باشد و به همین دلیل این همذات‌پنداری تا انتها ادامه دارد.

نویسنده از تکنیک‌ها و شگردهای داستان‌نویسی به خوبی بهره برده است. شخصیت‌های اصلی، قهرمانان کوچکِ امروزی در دنیای پست‌مدرن هستند. کاراکترها قابل لمس هستند و از اَبَرقهرمان‌ها و غول‌های رمان‌های بزرگ خبری نیست. هرچه هست، مربوط به انسان معمولی و ساده است که درگیر مبارزه با مشکلات روز‌مره است.

آنتاگونیست و پروتاگونیست، کوچک و ملموس هستند؛ هرچند که در پس‌زمینه و روحِ اثر، آنتگونیست واقعی زندگی و گذر زمان و خاطرات است.

نقاط اوج و گره‌گشایی همزمان و بسیار غافلگیرکننده‌اند. نویسنده با زیرکی در یک‌سوم نهایی داستان آن را رو می‌کند و ما متوجه می‌شویم که هردو شخصیت داستان در واقع یک نفر هستند! یکی در جوانی و آغاز دوران مادری و دیگری در ابتدای میانسالی و پایان مسئولیت‌های مادربودن.

زنی که که یک‌ بار باید بیاموزد مادری تمام‌وقت شود و بار دیگر باید یاد بگیرد از مادربودن بازنشسته شود؛ و این هردو برای او بحرانی سخت است. داستان درباره انعطاف روح آدمی در برابر جبر است؛ و درباره نرمش و پذیرش واقعیت‌ها؛ هرچند ناخواسته و نپذیرفتنی...

«پنج روز دیگر پنجاه‌ساله می‌شوم. بچه‌ها بهم گفتند که نمی‌توانند برای جشن تولدم بیایند؛ اما گول نخوردم. می‌خواهند غافلگیرم کنند و من هم وانمود خواهم کرد که غافلگیر شدم...»(از متن کتاب)

انسان بالغ در برابر هر بحران در زندگی همچون کودکی نوپا برخورد می‌کند. هر بار پس از مواجهه با تغییر به زمین می‌خورد و برای بلندشدن و آغاز دوباره چون بندبازی نامتعادل حرکت می‌کند. بارها سقوط می‌کند؛ ولی در نهایت بر دو پای خود استوار می‌شود و عجیب آنکه انسان برنده نهایی در برابر تغییرات است. داستان «کاش چیزی نمی‌ماند جز لحظات شیرین»، به خودی خود یک تجربه است درباره روزمرگی‌ها، آمدن‌ها و رفتن‌ها. خاطرات ِ اَبرقهرمان کوچکی به نام انسان معمولی...
 
رمانِ «کاش چیزی نمی ماند جز لحظات شیرین» در سال 1400با 303 صفحه، 1100نسخه و قیمت 58000 تومان از سوی انتشارات ققنوس روانه بازار کتاب شده است

 
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها